در حاشیه نوشته حسن وارش

 حسن وارش در مقاله خود تحت نام «فرقه چیست و فرقه گرائی کدام است» مطالبی را به درستی مطرح کرده اند، اما همزمان مطالبی را  با تساهل از قلم فرو انداخته اند. هدف من مسلماً کاستن از ارزش نوشته ایشان نیست بلکه جبران پاره ای کاستی های مهم آن است. من از اینکه دوستانی چون وی با کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل ضد سرمایه داری طبقه کارگر ابراز همراهی می کنند، بسیار شادمانم و صمیمانه به او تبریک می گویم. مقاله رفیق حسن در بیان خصوصیات فرقه ها راه درستی رفته است، کمبود اساسی نوشته وی بی توجهی به یافتن ریشه های فرقه گرائی، تبیین نادرست ریشه ها و به نوعی نسبت دادن این ریشه یابی نادرست به مارکس می باشد. در این رابطه من از ورود به هر نوع بحث مبسوط آگاهانه چشم می پوشم و تنها به چند نکته کوتاه زیر بسنده می کنم.

۱. فعالین جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی، در طول سال های اخیر و از مدتها پیش در نوشته های مختلف سعی کرده اند  تا کمتر به نفس فرقه گرائی و بیشتر بر ریشه های واقعی طبقاتی و اجتماعی آن، انگشت گذارند. آنان مکرراًً توضیح داده اند که فرقه های موجود، بقایای در حال انقراض جنبش های خلقی و ناسیونالیستی و سوسیال بورژوائی هستند که در دوره هائی بر متن شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری، و با حمایت اردوگاه سرمایه داری دولتی، زیر اسم و رسم کمونیسم در جوامع مختلف دنیا، سر در آوردند. جنبش هائی که اتوپی ها و انتظارات بخش هائی از بورژوازی کشورها را نمایندگی می کردند، با روایتی بورژوائی از شرائط امپریالیستی سرمایه داری از ضدیت با امپریالیسم حرف می زدند. خواستار سرمایه داری مستقل و ملی بودند. در عین حال که مدعی سوسیالیسم وکمونیسم نیز بودند. جمهوری دموکراتیک خلق می خواستند و بر آن بودند که از مسیر این جمهوری  و آن سرمایه داری به سوسیالیسم گذر کنند. سوسیالیسمی که همان سرمایه داری دولتی بود. اینها، این نیروها یا جنبش ها هیچ ربطی به جنبش کارگری نداشتند اما برای تحقق انتظاراتشان هیچ راهی هم جز توسل به طبقه کارگر و سوار شدن بر موج مبارزات توده های این طبقه در پیش روی خود نمی دیدند. اینان برای رسیدن به این هدفها در همه شئون نیازمند اردوگاه سرمایه داری دولتی بودند، همچنانکه اردوگاه به اینان نیاز داشت.

خط مشی این نیروها تلاش برای اعمال اتوریته بر جنبش کارگری با هدف تبدیل این جنبش به ابزار پیشبرد کار خویش بود و در همین راستا محتاج فرقه سازی بودند، پدیده ای که نام حزب را بر آن اطلاق می کردند. حزب سازی موجود آنان میراث فرسوده همان فرقه بازیها است.

این جنبش ها در طول تاریخ دچار تحولات اجباری و اضطراری شدند. در جاهائی مانند ویتنام و چین و کوبا به قدرت رسیدند و حاصل پیروزی آنان «کمونیسم»!!! روز کوبا و چین و ویتنام و نوع اینها است. در بسیاری جاها به قالب اپوزیسون ارتجاعی و ضد کارگری درون یا حاشیه دولتهای بورژوازی در آمدند و بخشهائی از آنها با شعار سمت گیری کارگری و وفاداری به «کمونیسم» یا در واقع همان کمونیسم بورژوائی با دستکاری برخی باورها و تحلیلها و دادن یک آب و رنگ کارگری و مارکسی!! به آنها در نقش اپوزیسون رادیکال سرنگونی طلب به حیات سیاسی خود ادامه داده اند و می دهند.  فرقه های موجود همین بخش از وارثان آن جنبش ها را تشکیل می دهند.

۲.  طبقه کارگر ایران باید زمینه طبقاتی و ریشه حیات اجتماعی این فرقه ها را خوب بشناسد و از این روی کاوش زمینه های بالا برای جنبش ضد سرمایه داری این طبقه بسیاراهمیت دارد. تاریخ مبارزات کارگران ایران تاریخ اسارت در سیطره  نیروهای طبقاتی و اجتماعی یاد شده نیز هست و آنچه در این گذر بر سر جنبش کارگری رفته است در وضعیت موجود وی به گونه ای بسیار جدی مؤثر بوده است. مقاله رفیق « وارش » نه فقط این کار را انجام نداده است و نه تنها این زمینه ها و ریشه ها را ندیده است که بسیار بدتر فرقه بازی را یک پدیده ذاتی درون جنبش کارگری هم قلمداد نموده است! او      می نویسد که:

«  مانیفست مارکس فرض را بر این می گدارد که طبقه کارگر از طیف ها و گروههای مختلف تشکیل می شود و کمونیستها تنها یک گروه در میان گروههای دیگر طبقه هستند، لذا در اینجا می توان نتیجه گرفت که از نظر مارکس تنوع در ذات موجودیت طبقه کارگر است. او تنوع را در طبقه کارگر مفروض می گیرد و خود این فرض و به رسمیت شنانختن و مشروعیت دادن به تنوع به معنای ایجاد رابطه دیالکتیکی مدارا و مبارزه توسط کمونیستها با این گروههای کارگری دیگر است ولی در عین حال مارکس به هیچوجه حاضر نمی شود با فرقه ها و فرقه گراها صرفاً به این دلیل که در درون جنبش کارگری حضور داشتند و کارگری بودند مماشات کند»

وجود گرایشات مختلف یا بقول رفیقمان « وارش»  تنوع در درون طبقه کارگر، امری بدیهی و توضیح واضحات است. اما اینکه این تنوع و وجود گرایشات مختلف به معنای ذاتی بودن فرقه گرائی در اصل موجودیت طبقه کارگر است حرف نادرستی است.  هیچ اشتباه نشود. هدف من مطلقاً برائت طبقه کارگر از فرقه بازی نیست. بحث  بر سر مسأله دیگری است. جوهر کلام این است که طبقه کارگر بعنوان توده وسیع فروشنده نیروی کار، بعنوان طبقه ای آماج وحشتناکترین شکل استثمار و ستمکشی سرمایه و به عنوان طبقه ای  محروم از هر نوع دخالتگری آزاد در سرنوشت کار و تولید و زندگی اجتماعی خویش نفعی در فرقه بازی ندارد.  نسبت دادن فرقه بازی به « ذات موجودیت»!! این یا آن بخش از طبقه کارگر!! یا حتی نسبت دادن تنوع به مقوله مبهمی به نام « ذات و موجودیت »  طبقه به معنای قبول یک پایه مادی منفعت برای این سکتاریسم و فرقه گرائی است و در این صورت رفیق  « وارش» بناگزیر باید بپذیرد که بخشی از طبقه کارگر اساساً منافعی متمایز و متضاد با کل طبقه کارگر دارد!! که در این صورت هیچ معلوم نیست که چرا این بخش اصلاً  باز هم بخشی از طبقه کارگر است. اما ببینیم که واقعیت چیست و چرا بی توجهی به همین واقعیت رفیق ما را به سمت چنین تحلیل نادرستی سوق داده است. طبقه کارگر طبقه ای در جامعه سرمایه داری است. جامعه ای که به گفته مارکس افکار و فرهنگ و عقاید و ارزشهای حقوقی و اجتماعی و اخلاقی مسلط بر آن را همان اندیشه ها و باورها و در یک کلام ایدئولوژی طبقه مسلط یا به بیان دیگر اندیشه ها، عقاید و ارزشهای فرا روئیده از ملزومات رابطه خرید و فروش نیروی کار تعیین می کند. در این جامعه حتی توده های کارگر نیز در همان حال که به حکم شرائط کار و زندگی و استثمار و بیحقوقی وحشتناک خود مستمراً با نظام سرمایه داری در جنگ بسر می برند، بگونه ای بسیار جدی در زیر فشار همین اندیشه ها و باورها و فرهنگ و سنن قرار دارند. شیارهای مغز و ذهن اینان نیز باز هم به گفته مارکس از همین« مه آلودگیها و تبخیرات»  سخت آلوده است. اینان نیز ممکن است وسیعاً یا محدود با سر بورژوازی به دنیا نگاه کنند و بدبختانه می کنند. اگر بناست فرقه گرائی در درون جنبش کارگری مورد بحث قرار گیرد، سرچشمه آن را باید در اینجا و در تسلط اندیشه ها، راه حلها و راهبردهای بورژوازی جستجو نمود. در اینجا شاید رفیق « وارش» مدعی شود که بالاخره بخشی از کارگران هم به دلیل دل بستن به این یا آن رفرم کاپیتالیستی از پایه های مادی معینی برای فرقه گرائی در مقابل بخشهای دیگر برخوردار هستند و این را نباید انکار کرد. بسیار خوب! من اصلاً منکر توهم کارگران به عوارض برخی رفرمها که در زمانهای سابق اتفاق افتاده است نیستم. اما حتی در این صورت نیز نسبت دادن فرقه گرائی به ذات موجودیت بخشی از طبقه کارگر کاملاً نادرست است. به بیان دیگر توهم کارگران به بورژوازی نمی تواند به ذات و ماهیت طبقاتی آنها حواله شود .

۳. همانگونه که بالاتر اشاره شد رفیق مان وارش تفسیر خود از درونی بودن!! فرقه بازی در جنبش کارگری را به مارکس نیز نسبت داده است. این استناد کاملاً  ً غیرمنصفانه و نادرست است. از این سخن مارکس که کمونیستها منافعی  جدا از سایر اجزاء طبقه کارگر ندارند و سایر عباراتی که مارکس در این راستا گفته است، همچینن از تأکید و تصریح کاملاً درست مارکس بر وجود تنوع  و گرایشات مختلف در طبقه کارگر، به هیچوجه نمی توان این نتیجه را گرفت که گویا او فرقه گرائی را یک پدیده درونی  یا به قول رفیقمان جزء ذات موجودیت جنبش کارگری می  دانسته است.

۴. آمیختن سندیکالیسم و فرقه گرائی با هم و تلاش برای تبدیل فرقه گرائی به نامی برای همه راه حلها و افق سازیهای بورژوائی درون جنبش کارگری کار چندان درستی به نظر نمی رسد. این مسأله باز هم نادرست تر می شود زمانی که رفیق « وارش» یک دلیل فرقه بودن اتحادیه های کارگری را نیز موفق نبودن آنها در سازمان دادن کل توده های طبقه کارگر دانسته است! بسیاری از اتحادیه ها متأسفانه و بدبختانه در وسیعترین میزان توده های کارگر را در درون خود سازمان داده اند. اتحادیه سراسری کارگران سوئد سالها بیش از ۹۶ % کارگران را به عضویت خود در آورده بود. از این گذشته جنبش اتحادیه ای را باید در ارتباط با سوسیال دموکراسی مورد بحث قرار داد و معضل توهم سالهای طولانی توده های کارگر اروپا به راهبرد ارتجاعی سوسیال دموکراسی را نمی توان با فرقه بازی این گرایش توضیح داد.

۵. اشکال اساسی دیگری هم که در همان نگاه اول در  نوشته رفیق« وارش» به چشم می خورد نحوه تبیین مکتبی اوست. فعالین جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی در پای بندی به آموزشهای مارکس از همه جریانات دیگر قاطع ترند. اما آنان به این دلیل که مارکس گفته است و به خاطر اینکه مارکس نوشته است فعال جنبش ضد سرمایه داری و مخالف جدی فرقه گرائی نشده اند. سرمایه ستیزی و مبارزه با فرقه گرائی عین زندگی آنها و جزء لایتجرائی از مبارزه اجتناب ناپذیر ضد کار مزدی آنهاست. آنان مارکس را پیغمبر خود  نمی دانند، بلکه او را رهبری آگاه در میان خود و همرزم و همزبان خود می بینند.  به همین دلیل آنان اساس بحث را اینجا قرار نداده اند که چون مارکس گفته است. چون مارکس چنین استدلال کرده است و—-

نوشته دوستمان وارش اینگونه نیست. او در طول بحث اصرار دارد که مخالفت خود با فرقه گرائی را به شیوه ای مکتبی و عمدتاً از طریق رجوع به مارکس حقانیت بخشد.

۶. آخرین مطلب اینکه رفیق وارش اگر چه نه شفاف اما به نوعی مدعی شده است که در حال حاضر همه جریانات را بدون استثناء فرقه می داند. او در یک جا با آوردن همه گروهها و حزب ها به درستی ابهام مخلوط نمودن فعالین جنبش لغو کار مزدی با گروهها را رفع کرده است اما متعاقب ان با به کار گرفتن واژه جریانات، این ابهام را دامن زده است. اگر منظور او این باشد این تذکر را لازم می دانم که بگویم ایکاش رفیق وارش می دانست که فعالین جنبش لغو کار مزدی در طول ۱۳ ، ۱۴ سال اخیر در مبارزه علیه فرقه گرائی و سندیکالیسم و  برای هر گام پیش روی بسوی آنچه که او امروز خوشبختانه خود را جانبدار آن می داند، چه رنجها کشیده اند و چه ناسزاها و تهمت ها را از جانب فرقه گرایان و سندیکالیستها متحمل شده اند.

جمشید کارگر

۱۱. ۱. ۲۰۰۶

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.