کمونیسم شورائی و کمونیسم لغو کار مزدی

انقلاب اکتبر چند شاخص مهم داشت. متعاقب وقوع انقلاب، جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر روسیه شکست خورد. رویکرد سرمایه داری دولتی نافذ در این جنبش که توسط بلشویسم و راهبردهای لنینی نمایندگی می شد، پیروز گردید. کمونیسم بورژوائی تفسیر زمینی خود را به نمایش نهاد. جنبش کارگری جهانی دورنمای لغو کار مزدی خود را گم کرد و طوق پذیرش راهبردهای روز سوسیال دموکراسی، کمونیسم بورژوائی و ناسیونال چپ را بر گردن بست.

دولت فردای انقلاب که خود را دیکتاتوری پرولتاریا و کلیددار دنیای کمونیسم می نامید بار شاخص های بالا و سایر شاخص های این نوعی را با خود حمل می نمود. این دولت با این مشخصات و تناقض ها، از پاره ای جهات آماج اعتراض و جنگ بود. قطب مسلط سرمایه جهانی دعوی کمونیست بودنش را بسیار جدی می گرفت. نمایندگان این قطب در روایت کمونیسم با دولت روز بلشویکی منظر مشترک داشتند. آنان نیز برنامه ریزی دولتی سرمایه داری را کمونیسم تلقی می کردند و از همین زیج کل زرادخانه های قدرت خود را علیه آن نشانه می رفتند. سوسیال دموکراسی می کوشید  تا بدترین تصویر را از بلشویسم و رویداد اکتبر در معرض دید کارگران کشورهای غربی قرار دهد. کارگران روسیه از وضع روز رضایتی نداشتند، آنان با برده مزدی ماندن و تحمل تمامی فشار استثمار و دیکتاتوری روز سرمایه، آن هم در زیر بیرق کمونیسم!! غرامت شکست جنبش ضد سرمایه داری خویش را پرداخت می کردند. توده های کارگر و فرودست دنیا در سطحی چشمگیر از انقلاب استقبال کردند، اما جوانه های استقبال نه از کشتزار آگاهی ضد کار مزدی، که از تمایلات خودجوش طبقاتی، « شنیدن آواز دهل از دور» و پاره ای خام اندیشی ها می روئید. انقلاب اکتبر بساط یکپارچگی فعالین و پیشقراوان جنبش کارگری اروپا، حتی بساط وحدت منتقدین رادیکال سوسیال دموکراسی را نیز تا حدودی بر هم ریخت. شمار قابل توجهی از حامیان مردد یا حتی استوار سابق بلشویسم با مشاهده آنچه جریان داشت اندک اندک زبان به انتقاد گشودند و راه حزب کمونیست شوروی را نه راه انقلاب کارگران، نه راه سوسیالیسم که راهی به سوی برهوت تباهی ها و دیکتاتوری ها نامیدند. « اسپارتاکیست ها» در آلمان، عده ای از کمونیست های هلندی، انگلیسی و جاهای دیگر در زمره این منتقدین بودند. لنین در سریع ترین زمان کمپینی علیه این محافل و فعالین راه انداخت، آنان را زیر نام « کمونیسم چپ»  به باد سرزنش گرفت و در « بیماری کودکی چپ روی» یا مقالات دیگر با سرسختی تمام علیه آن ها شورید.

رویکرد موسوم به « کمونیسم شورائی» در سال های پس از جنگ جهانی اول، از دل این  کشمکش ها و تندنس ها بیرون آمد. آنتوان پانه کوک، هرمن گورتر، کارل شرودر و اتوروله به این جمع تعلق داشتند. بعدها پل متیک و کسان دیگر حرف های آنان را دنبال کردند. کمونیسم شورائی آنچنان که خصلت نگاه اجتماعی وهویت پراتیک افرادش اقتضاء می کرد، هیچ گاه شکل یک رویکرد سازمان یافته یا حتی منسجم طبقاتی به خود نگرفت، پراتیک سیاسی ویژه ای به نمایش نگذاشت و نقش اثرگذاری در جنبش کارگری جهانی ایفاء ننمود. این رویکرد نمی توانست چنین نباشد و هدف بحث حاضر نیز توضیح همین نکته است. واقعیت این است که برای این کار یا برای بررسی چیزی به نام « کمونیسم شورائی» هیچ جنبش واقعی اجتماعی و طبقاتی در پیش روی ما وجود ندارد. به همین دلیل رجوع به گفته های بانیانش تنها کاری است که می توان انجام داد. با همه این ها آناتومی آنچه این افراد از آغاز تا امروز گفته اند کاری کم و بیش لازم است. چرا؟ به این دلیل که اولاً شرائط روز مبارزه طبقاتی آبستن ولادت همه نوع راه حل پردازی ها از جمله راهبردهای رادیکال منتقد چپ روز و کمونیسم بورژوائی اما منفعل و انحلال طلب نیز هست. راهبردهائی که نه تنها گرهی از کار جنبش کارگری باز نمی کنند، که چه بسا کلاف سردرگمی هایش را سرددرگم تر سازند. ثانیاً. در میان گفته ها و نوشته های نظریه پردازان سرشناس  کمونیسم شورائی نکات درستی وجود دارد که تصویر مشابه آن ها را در جاهای دیگر و از جمله در زنجیره تحلیل ها، راهبردها و استراتژی پیکار جنبش لغو کار مزدی نیز می توان رؤیت کرد. وجود این تشابهات برای توده های کارگر و حتی برای فعالین کمونیست جنبش کارگری ممکن است گمراهساز باشد، ممکن است جنبش واقعی الغاء کار مزدی را با مشتی نقد و انتقاد پاره وار مکتبی، دموکراسی جویانه و فاقد بار کارگری و سوسیالیستی تداعی کند. « هر گردی گردو نیست»، هر که از شورا سخن گوید لزوماً فعال جنبش شورائی لغو کار مزدی طبقه کارگر نیست، کارنامه مدعیان پرچمداری کمونیسم هم روشن تر از آنست که شرح آن نیاز هیچ کارگر آگاه باشد. نقد و انتقادات، تبیین ها و راهبردهای هر رویکرد مدعی تعلق به جنبش کارگری و کمونیسم این طبقه را نه از ورای گفته های پاره وار افرادش که فقط با رجوع به نتایج مطمئن کالبدشکافی درست هستی اجتماعی فعالین آن رویکرد می توان شناخت. در رابطه با جریان موسوم به « کمونیسم شورائی» نیز باید همین کار را کرد.

نقد بلشویسم  

سنگ بنای گفتمان کمونیسم شورائی بر نقد بلشویسم نهاده شد. به همین دلیل رجوع به تار و پود واقعی این نقد گامی مهم در راه آشنائی با شالوده های دید و هستی اجتماعی این رویکرد است. در میان کسانی که دست به کار طرح و ارانه این انتقاد بوده اند « آنتون پانه کوک» از همه سرشناس تر و استخواندارتر است. پانه کودک بدون شک کمونیستی مبارز بود اما نقد او بر بلشویسم همسان همه نقدهای نظرمداران بعدی « کمونیسم شورائی» نقدی مارکسی و مبتنی بر نگاه کمونیسم لغو کار مزدی نیست. تشخیص این مهم پیش از هر چیز نیازمند تعمق در روایت بلشویسم و لنینیسم از شیوه تولید سرمایه داری، سوسیالیسم، قدرت سیاسی کارگری، انقلاب سوسیالیستی، جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر و کالبدشکافی همزمان نقد پانه کوک بر بلشویسم یا لنینیسم است. با خرده گیری پاره وار بر این یا آن گوشه نظرات لنین یا کل بلشویسم، هر چند هم که این خرده گیری ها قاطع، صادقانه و تعیین کننده باشد باز هم نمی توان بی راهه ها را بزرگراه کرد. نمی توان به جنبش کارگری کمک نمود تا برای رهائی از ورطه انجماد رفرمیستی در راهبردهای کاپیتالیستی خیز بزرگ کمونیستی بردارد. بلشویسم تبیین آشنائی از شیوه تولید سرمایه داری داشت. تبیینی که جوهر نقد ضد کار مزدی و مارکسی اقتصاد سیاسی را در خود ذخیره نداشت. روایت لنین از سرمایه روایت سوسیال دموکراسی و رونوشت مصدق تعبیر کائوتسکی از سرمایه داری بود. در بطن این روایت مؤلفه هائی مانند مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، رقابت، آنارشی تولید و امکان ناپذیری برنامه ریزی متمرکز، شاخص های اساسی تعیین هویت کاپیتالیسم به حساب می آمد!! بلشویسم و آنچه چپ دنیا آن را لنینیسم نامید، سوسیالیسم را نیز نه با منظر مارکس و جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر بلکه با مردمک چشم سوسیال دموکراسی نگاه  می کرد. جامعه سوسیالیستی مطمح نظر لنینیسم و بلشویسم در واقعیت اقتصادی و جوهر اجتماعی خود از چهارچوب برنامه ریزی دولتی روند کار سرمایه و مناسبات سرمایه داری فراتر نمی رفت. بلشویسم رویکرد ضد کار مزدی و کمونیستی جنبش کارگری نبود و در طول و عرض راهبردها، افق گشائی ها و سیاست های خود چنین جنبش یا رویکردی را نمایندگی نمی نمود. تاریخ میدانداری لنینیسم تاریخ دعوت توده های کارگر روس به هموارسازی راه توسعه نوع اروپائی سرمایه داری، رژیم ستیزی مبتنی بر افقها و انتظارات بخش هائی از بورژوازی، به ثمر رساندن انقلاب دموکراتیک کارگران، دهقانان، تدارک استقرار سرمایه داری متناظر با برنامه ریزی متمرکز دولتی و نوع این راهبردها و فعالیت ها بود. امپریالیسم ستیزی بلشویسم بنیان های معین خلقی و بورژوائی داشت. آنچه زیر نام انترناسیونالیسم دنبال می کرد، بیش از هر چیز جبهه ای از یک بخش بورژوازی دنیا با رویکرد سرمایه داری دولتی برای تسویه حساب با بخش مسلط تر طبقه سرمایه دار جهانی را نمایش می داد. نقش لنینیسم و بلشویسم در روسیه و در سطح بین المللی، کشاندن توده های طبقه کارگر به همین میدان ها بوده است و اگر کسانی می خواستند یا بخواهند منتقدین مارکسی و ضد کار مزدی بلشویسم باشند باید لبه تیز انتقادات خویش را بر روی این مسائل متمرکز می ساختند. پیشگامان رویکرد « کمونیسم شورائی» از جمله « پانه کوک» چنین نکردند و چنین نقدی را به میان توده های کارگر دنیا و جنبش کارگری بین المللی نبردند. در پیشینه فعالیت آنها هیچ چالش چشمگیری با روایت سرمایه داری، سوسیالیسم یا هیچ کدام از راهبردها و جهتگیری های نادرست دیگر بلشویک ها به چشم نمی خورد. همسوئی با نظریات و انتقادات « رزا لوکزامبورگ» پیرامون حزب لنینی و مسائل مربوط به سازمانیابی جنبش کارگری تنها چیزی است که در این پیشینه قابل جستجو است. موضوعی که به نوبه خود جای گفتگو دارد و کم و کیف ژرفای سوسیالیستی و مارکسی آن از همه لحاظ زیر سؤال است. در میان اولین نوشته های جمعی نظریه پردازان « کمونیسم شورائی» که با هدف انتقاد از ماهیت جهتگیری های روز دولت بلشویکی انتشار یافته است، مطلب زیر به چشم می خورد.

« فرض کنیم که رهبری مرکزی بتواند آنچه را تولید شده است عادلانه تقسیم کند. این واقعیت همچنان باقی می ماند که تولید کنندگان وسائل تولید را در تصاحب خود ندارند. این وسائل متعلق به آن ها نیست. بلکه از این وسائل فقط استفاده می شود تا آن ها را به کار گیرند. پیامد اجتناب ناپذیر این مسأله آن است که گروه هائی که با رهبری موجود مخالفت می کنند، از طریق زور سرکوب خواهند شد. قدرت اقتصادی مرکزی در دست آن هائی است که به طور همزمان قدرت سیاسی را اعمال می کنند. هر اپوزیسونی که به گونه ای متفاوت در مورد مسائل سیاسی و اقتصادی بیاندیشد، به هر وسیله ممکن سرکوب خواهد شد. به این ترتیب به جای به قول مارکس، مجامع تولید کنندگان آزاد و برابر، دارالتأدیبی وجود دارد که هیچ کس تا کنون مانند آن را به چشم ندیده است»

( کمونیسم شورائی و نقد بلشویسم. کایوبرندل، ترجمه مریم صبا،  نقل از سایت کاوشگر )

قبل از هر سخنی باید تصریح نمایم که نقد بالا بر بلشویسم، لنینیسم یا آنچه در جامعه شوروی روزهای بعد از پیروزی انقلاب اکتبر جریان داشته است، محور اساسی یک گفتگوی مبرم و مهم سوسیالیستی را پیش کشیده است. این نقد به همین اعتبار در قیاس با بسیاری اپوزیسون پردازی های دیگر درون جنبش کارگری جهانی آن روز از بار کارگری و کمونیستی بیشتری برخوردار است. در این شکی نیست، اما این نقد با همه اینها فاقد یک منظر آگاه ضد کار مزدی و مارکسی است. خمیر مایه انتقاد ببش تر از آنکه سوسیالیستی باشد، دموکراتیک است. نقد لبه تیز تعرض خود را بر شکل مالکیت ابزار تولید متمرکز ساخته است. اما اولاً شکل مالکیت شاخص نهائی یا تعیین کنده هویت یک شیوه تولید و روابط اجتماعی مبتنی بر آن نیست. فرم مالکیت مقوله ای تبعی و ثانوی است، تظاهر بیرونی خمیرمایه واقعی هر شکل معین تولید است. آنچه سرمایه داری را از اشکال تولیدی پیش یا پس از خود متمایز ساخته و می سازد مجرد خصوصی بودن مالکیت ابراز تولید و مبادله در این نظام نیست. نقش تعیین هویت را در اینجا نه ظاهر حقوقی مالکیت که کالا بودن نیروی کار، خرید و فروش نیروی کار به مثابه کالا و انفصال کامل کارگر از کار و سرنوشت کار خویش ایفاء می کند. ثانیاً و در همین راستا مالکیت توده های کارگر بر ابزار تولید نیز مقوله ای قابل تفسیر است. چند حالت مختلف و کاملاً متمایز را می توان در نظر گرفت. اولین حالت این است که از کارگران خواسته می شود تا شوراهای خویش را پدید آرند یا حتی آنان خود چنین شوراهائی را تشکیل می دهند. شوراها در همه مراکز کار و تولید نمایندگانی برای خود انتخاب می کنند، این نمایندگان زمام همه امور را در مراکز مختلف کار به دست می گیرند، کار و تولید را برنامه ریزی می نمایند، همراه با نمایندگان منتخب سایر شوراها، کنگره سراسری شوراهای کارگری را تشکیل دهند و وظیفه خود را در مقیاس سراسری به دوش کشند. حالت دوم این است که باز هم  شوراها کار اداره امور تولید و  برنامه ریزی زندگی اجتماعی انسان ها را به عهده می گیرند اما این شوراها سوای همه مشخصات بالا نمایندگانی  دارند که بدون هیچ قید زمانی ویژه، هر آن با اراده اکثریت اعضاء قابل عزل و تعویض هستند. ویژگی مشترک این هر دو فرم مالکیت شورائی ابزار تولید این است که شوراها از دل یک جنبش آگاه و استخواندار ضد کار مزدی بیرون نیامده اند. ظرف و بستر بالندگی چنین جنبشی نبوده اند. سرزمین باز دخالتگری خلاق و نافذ توده های وسیع طبقه کارگر، سنگر توفنده اعمال قدرت ضد سرمایه داری کارگران و میدان مشق جامعه سالاری شورائی آحاد بردگان مزدی را تشکیل نمی داده اند و دقیقاً به همین دلیل و به خاطر عدم ایفای چنین نقشی فی الحال هم نهاد حضور آزاد، آگاه، نافذ، برابر و تعیین کننده همه آحاد توده های کارگر در کلیه امور مربوط به برنامه ریزی کار و تولید و سرنوشت اجتماعی خویش نمی باشند. به بیان دیگر کارگران در آن حضور دارند، در انتخاباتش فعالانه شرکت می کنند، در بهترین حالت نمایندگان خود را هر گاه که اراده کنند عزل و نصب می نمایند اما این حضور و دخالتگری و مشارکت فعال باز هم متضمن رفع کامل جدائی توده کارگر از کار و محصول کار و سرنوشت زندگی خود نیست.

تعبیر سومی که از مالکیت توده های کارگر بر ابزار کار و تولید می توان و باید به دست داد، این است که شوراهای کارگری زمام امور برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی را به دست می گیرند، اما این شوراها در هیچ یک از وجوه کار خود کاریکاتوری و فرمال نیستند. بالعکس ادامه حیات یک جنبش واقعی شورائی ضد کار مزدی هستند و در پراتیک ممتد چنین جنبشی آبدیده شده اند. توده های کارگر تشکیل دهنده این شوراها در پیچ و خم مبارزات جاری طبقاتی، حول مطالبات ضد سرمایه داری، با داشتن دورنمای شفاف الغاء کار مزدی، با توسل به راهکارهای مؤثر پیشیرد پیکار و با گسترش این مبارزات به همه حوزه های حیات اجتماعی، گام به گام قدرت طبقاتی خود را علیه سرمایه، دولت سرمایه و علیه کلیه وجوه هستی نظام بردگی مزدی اعمال کرده اند. در بطن فرایند سراسری همین جنگ طبقاتی ضد کار مزدی، آناتومی مارکسی شیوه تولید و مناسبات اجتماعی سرمایه داری، کالبدشکافی مارکسی رخدادهای درون جامعه و جهان، نقد مارکسی عینیت حاضر سرمایه داری و شناخت کمونیستی مسائل دیگر را به تار و پود واقعی آگاهی و سر بیدار طبقاتی خویش تبدیل نموده اند. جمعیت وسیع بردگان مزدی در همین فرایند، در دل همین مبارزات و در درون همین سازمانیابی سراسری شورائی مشق اعمال اراده و جامعه گردانی سوسیالیستی کرده اند. در همین جا دخالگتری آگاه، نافذ و آزاد خویش را پرورش داده و ارتقاء بخشیده اند. به عنوان سلاح حیاتی مبارزه، و به عنوان لحظاتی از جنگ جاری طبقاتی، نظام سرمایه داری را در همه زوایای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و همه ساختار مدنی، حقوقی و فرهنگی آن، با نگاهی ضد کار مزدی کاوش نموده اند. همزمان بدیل سوسیالیستی برنامه ریزی عینیت حاضر اجتماعی را جزء ارگانیک هستی اجتماعی خویش ساخته اند.

در روایت اخیر مالکیت توده های کارگر بر ابزار کار، مطلقاً به چند و چون شکل حقوقی این مالکیت رجوع نمی شود. بالعکس برنامه ریزی لغو کار مزدی و سوسیالیستی کار و تولید اجتماعی توسط شوراها مطمح نظر است. در همین راستا شوراها نیز از بیخ و بن با شوراهای کارگری مطرح در هر دو روایت اول و دوم متفاوت می باشند. کارگران عضو آن ها، هم به لحاظ شناخت سرمایه داری و آگاهی به فرایند الغاء کار مزدی یا برچیدن رابطه خرید و فروش نیروی کار و استقرار سوسیالیسم وضعیتی متفاوت با همزنجیران خویش در شوراهای قبلی دارند. در اینجا نیز طبیعتاً توده های کارگر کسانی را به نام نماینده از میان خود انتخاب می کنند، به این نمایندگان مأموریت هائی می دهند و مسؤلیت هائی واگذار می کنند . برای عزل و نصب و نظارت بر کار آن ها معیارها و موازینی تعیین و اعمال می نمایند و کارهای دیگری از این دست انجام می دهند. اما آنچه که اساس سوسیالیستی بودن زندگی و کار و تولید و روابط اجتماعی میان انسان ها را تضمین و خصلت نما می سازد، صرف دموکراسی جاری در شوراها، انتخابات آزاد و امکان عزل و نصب فوری منتخبان نیست. عنصر شاخص و تعیین کننده در این تعبیر مالکیت جمعی سوسیالیستی، دخالتگری کاملاً آگاه و آزاد و خلاق و نافذ  و برابر همه آحاد توده های کارگر است. در هر سه مورد از شوراهای کارگری و از تسلط توده های کارگر عضو شوراها بر ابزار کار و تولید صحبت می کنیم اما نقشی که کارگران در درون این سازمانیابی های شورائی متفاوت ایفاء می کنند با هم تفاوت اساسی دارد. هر شورائی لزوماً شورای ضد کار مزدی طبقه کارگر نیست. جنبش شورائی ضد سرمایه داری کارگران چیزی بسیار فراتر از سازمان های دموکراتیک کارگری موسوم به شورا است. ظرف تشکل توده های کارگر می تواند شورا باشد، آن ها ممکن است در همه جلسات وسیع شوراها شرکت کنند، می توانند بسیار آزادانه نمایندگان خود را انتخاب نمایند. این نمایندگان می توانند هر زمان قابل عزل باشند اما با همه این ها شوراهای مورد بحث به هیچ وجه شوراهای ضد کار مزدی طبقه کارگر نباشند. این نکته مهمی است که من در نوشته های مختلف به کرات بر آن تأکید نموده ام. این شکل صوری سازمانیابی کارگران نیست که واقعیت جنبش آنها را تعیین می کند. موضوع کاملا معکوس است. دومی است که ماهیت و جنس و اعتبار اولی را تعیین می نماید. این بحث زمانی که به چگونگی نفی مالکیت خصوصی سرمایه داری بر ابزار کار و تولید اجتماعی و جایگزینی این شکل مالکیت با تملک اجتماعی و سوسیالیستی توده های کارگر تسری می یابد ویژگی بسیار حساس و پیچیده ای به خود می گیرد. به این نکته باید دقیقاً توجه کرد که سرمایه و طبقه سرمایه دار تسلط خود بر شرائط کار، تولید، استثمار و زندگی کارگران را فقط از طریق توسل به قهر و قدرت دولتی اعمال نمی کند. برتری علمی، تخصص، قدرت مدیریت و تفوق در برنامه ریزی های اجتماعی یا سیاستگذاری ها و نوع این موارد نیز همگی مکانیسم های اعمال حاکمیت و مالکیت و قدرت هستند. در نظر بیاوریم که جمعیتی از انسان ها در زیر نام شورا عهده دار اداره همه امور یک واحد صنعتی می شوند. این افراد از نظر دانش سیاسی، اطلاعات علمی، تخصص و کاردانی تکنیکی، ظرفیت تأثیرگذاری و توان برنامه ریزی در سطوح کاملاً متفاوتی قرار دارند. این تفاوت ها و تمایزات اگر آماج تهاجم یک نقد فعال، آگاه و پراتیک کمونیستی نباشند می توانند بسیار سریع به مناسباتی دقیقاً کاپیتالیستی تبدیل شوند. می توانند در بقا و توسعه خود جدائی اکثریت افراد از کار خویش و تسلط اقلیت بر کار و محصول کار و سرنوشت زندگی دیگران را به دنبال آرند. می توانند وضعیتی را حاکم گردانند که حامل کل بی حقوقی ها، استثمار و گند و تعفن سرمایه داری باشد بدون اینکه پوشش زمخت شکل حقوقی مالکیت خصوصی سرمایه بر تن کند. اگر از میان جماعت مورد گفتگوی ما عده ای به لحاظ تفوق توان فکری و کارائی تخصصی در مقام نمایندگان منتخب کارگران کل امور برنامه ریزی تولید را در حوزه اختیار خود قرار دهند، اگر اینان روند کار و تولید را سیاستگذاری نمایند و اگر اکثریت این انسان ها به دلیل سطح نازل آگاهی، دانش اجتماعی، توان علمی و قدرت تخصصی به سیاست پذیران و مجریان کاملاً منفعل و تسلیم برنامه ریزی های اولی ها محکوم شوند، آری اگر این رویدادها اتفاق افتد بخواهیم یا نخواهیم مناسبات طبقاتی متناظر با رابطه کار و سرمایه میان این دو بخش جمعیت برقرار شده است. عده ای از کار و سرنوشت کار خود و لزوما تعیین سرنوشت زندگی خود جدا گردیده اند و عده ای زمام اختیار همه این امور را به دست گرفته اند. این بدون هیچ کم و کاست عین سرمایه داری است. نوعی از برنامه ریزی کاپیتالیستی کار و تولید  استکه علی الظاهر توسط کارگران صورت می گیرد. کارگرانی که ظاهراً شورا دارند. نماینده انتخاب می کنند و نمایندگان منخبشان هم بسیار ساده قابل عزل و نصب هستند!!!

با این توضیح کوتاه، به بحث صاحبنظران« کمونیسم شورائی» در باره مالکیت توده های کارگر بر ابزار کار و تولید باز می گردیم. همه چیز نشان می دهد که روایت مالکیت سوسیالیستی نظرمداران این رویکرد هر چه بیشتر با روایت دومی که توضیح دادیم همگن و همساز است. آنان به درستی از عدم مالکیت کارگران بر مراکز کار یا ابزار کار و تولید در جامعه روسیه پس از انقلاب اکتبر، صحبت می کنند، اما اولاً در باره پیش شرط های واقعی پایان دادن به جدائی انسان های کارگر از کار و محصول کار خویش چیزی نمی گویند، ثانیا توضیح نمی دهند که چرا، تحت چه شرائطی و به عنوان نتیجه مستقیم کدام پیشینه و کدام پراتیک جنبشی بوده است که کارگران از احراز این شرائط و ظرفیت ها عاجز مانده اند. بانیان « کمونیسم شورائی» به جای این نکات گرهی و سرنوشت ساز فقط پای دیکتاتوری متمرکز دولتی بلشویک ها و حزب کمونیست شوروی  را به میان می کشند!! و این همان چیزی است که کفه دموکراتیک بودن انتقاد آنان را بسیار سنگین و بار سوسیالیستی بودنش را عمیقاً سبک می سازد. این موضوع را بیشتر بشکافیم. چند سطر بالاتر تصریح کردیم که شاخص واقعی سرمایه داری یا سوسیالیستی بودن شیوه تولید و مناسبات اجتماعی مطلقاً شکل حقوقی و صوری مالکیت ابزار کار نیست. بلکه بود و نبود رابطه خرید و فروش نیروی کار است. فروش نیروی کار معنای بسیار دقیق و روشنی دارد. کسی که نیروی کارش را می فروشد از کار خود جدا می گردد، حق دخالت در تعیین سرنوشت کارش را از دست می دهد و مجبور به قبول  انحصار این حق برای خریدار نیروی کار می شود. او به همین اعتبار از حق دخالتگری واقعی در تعیین سرنوشت معیشت و زندگی اجتماعی خود هم ساقط می گردد. سرمایه داری را باید به اعتبار این شاخص ها شناخت و رد پای سوسیالیسم را حتی در ابتدائی ترین مراحل نطفه بندی آن باید در الغاء و امحاء همین مؤلفه ها یا حداقل در جهتگیری بسیار شفاف، کارا و قاطع برای طرد و محو آنها جستجو نمود. برای اینکه کارگران فروشنده نیروی کار نباشند باید از امکانات، توانائی ها و ظرفیت های مساعد دخالتگری آگاه و نافذ در فرایند  برنامه ریزی و سیاستگذاری کار و تولید اجتماعی برخوردار باشند. باید بتوانند اراده آگاه خود را اعمال نمایند و مهر تأثیرگذاری سنجیده، اندیشیده و آگاهانه خود را بر همه تصمیم گیری ها بکوبند. مادام که توده های کارگر قادر به ایفای چنین نقشی نباشند از کار خویش جدا می مانند و برای اینکه ظرفیت ایفای این نقش را احراز کنند باید حتماً در پروسه کارزار طبقاتی درون جامعه سرمایه داری و در عمق یک جنبش نیرومند شورائی ضد سرمایه داری برای این کار آماده شده باشند. مسیری که بلشویسم و لنینیسم از آغاز تا فرجام و در تمامی طول سال های قبل از وقوع انقلاب اکتبر در پیش پای جنبش کارگری روسیه قرار داده بود، مسیر آماده سازی، تجهیز و تدارک کارگران برای اعمال این نقش نبود. ریشه مشکل در اینجا قرار داشت. بنیان انفصال توده های کارگر از کار خویش و سرمایه داری ماندن شیوه تولید، روند کار و مناسبات اجتماعی در روسیه پس از انقلاب اکتبر را باید در اینجا، در عمق راهبردها، افق آفرینی ها، آموزش ها و کل پراتیک سیاسی و طبقاتی مسلط بر جنبش کارگری در سالهای پیش از وقوع اکتبر کاوید. این کاری است که صاحبنظران کمونیسم شورائی انجام نمی دهند. آنها بار همه مصیبت ها، بار تداوم تسلط مناسبات کاپیتالیستی را به گردن قدرت سیاسی روز و دیکتاتوری متمرکز حزبی در جامعه پس از انقلاب می اندازند. تبیینی که در جای خود رادیکال است زیرا سرمایه داری ماندن را می بیند اما فاقد درس آموزی سوسیالیستی برای کارگران دنیاست زیرا که شالوده واقعی شکست انقلاب و استمرار حاکمیت مناسبات کار مزدوری را قلم می گیرد. « پانه کوک» رادیکال ترین چهره این گروه مقاله ای زیر نام « حزب و طبقه کارگر» دارد که به لحاظ انعکاس دیدگاه بالا حائز اهمیت است. او در این مقاله به درستی و با نگرشی سوسیالیستی، شالوده حزب آفرینی در جنبش کارگری را به زیر مهمیز می گیرد. تصریح می کند که کار احزاب خاکسپاری قدرت ضد سرمایه داری طبقه کارگر در گنداب منافع ضد کارگری، سکتی و بورژوائی خود است. اضافه می نماید که در هر کجای تاریخ و هر گوشه دنیا که قدرت از حزبی به حزبی منتقل شده است تنها معنایش انتقال حاکمیت از یک بخش بورژوازی به بخش دیگر بوده است. او در تکمیل حرف های خود از منظری کمونیستی تأکید می ورزد که مفهوم « حزب انقلابی» در همه تار و پود خود، متناقض و گمراه کننده است. پانه کوک همه اینها را می گوید و عمیقاً درست هم می گوید اما در توضیح چرائی موضوع، به نکته ای اشاره می کند که بار سوسیالیستی همه این نظریات درست را زیر سؤال می برد. او در باره اثبات غیر کارگری بودن سیاست حزب سازی می گوید که این احزاب وقتی قدرت را تسخیر می کنند، در مقابل دو وضعیت متفاوت واقع می شوند. پانه کوک این حالت ها را این گونه توصیف می کند. « دو چیز می تواند پیش آید. یا توده ها به عمل ادامه می دهند، به خانه نمی روند، حکومت را به حزب جدید نمی سپارند، قدرت خود را در کارخانه و کارگاه سازماندهی می کنند، برای درگیری های بعدی، برای شکست کامل سرمایه آماده می شوند، ثابت می کنند که برای انقلاب ناتوان نیستند، در آن صورت بنا به ضرورت، تضادها با حزبی پدیدار می شود که می خواهد قدرت را به دست گیرد و در خود – عملی طبقه کارگر بی نظمی و آنارشی می بیند. در چنین وضعی احتمالاً کارگران جنبش خود را توسعه داده و حزب را جاروب می کنند. در حالت دیگر توده ها ممکن است از اعتقادات حزبی پیروی کنند، اداره امور را به آن بسپارند. به دنبال شعارهای از بالا بروند، به حکومت جدید اعتماد نمایند و به خانه و کار باز گردند. در این صورت بی درنگ بورژوازی تمام قدرت طبقاتی، نیروهای مالی، منابع عظیم معنوی و توان اقتصادی خود را در کارخانه ها و مجتمع های عظیم اعمال می کند، در حالی که حزب حکومتی بیش از حد ضعیف است و تنها از طریق اعتدال و امتیاز دادن می تواند خود را ابقاء کند. در این شرائط حزب قادر به انجام کار چندانی نیست. از حمایت توده های طبقه محروم می شود و لاجرم به ابزاری برای ابقای قدرت بورژوازی تبدیل می گردد»

( پانه کوک. حزب و طبقه کارگر، ترجمه وحید تقوی، سایت کاوشگر، نقل به مضمون با مقداری تلخیص)

در درستی آنچه پانه کوک پیرامون نقش حزب می گوید جای هیچ تردیدی نیست اما حالات مختلفی که او برای چگونگی ایفای این نقش توسط حزب، در رابطه با توده های کارگر و جنبش کارگری پیش بینی می کند پر از تعابیر نادرست و باورهای غیرسوسیالیستی است. قبل از هر چیز پانه کوک تأثیرات مخرب حزب سازی در جنبش کارگری را اساساً به شرائط وقوع انقلاب و دوره های بعد از آن منحصر می سازد. در حالی که استخوانبندی اصلی معضل در جای دیگری، در دوره های پیش از وقوع انقلاب قرار دارد. در این دوره هاست که سرنوشت واقعی جنبش کارگری رقم می خورد. برای اینکه توده های کارگر ظرفیت، توان و امکان جامعه سالاری شورائی ضد کار مزدی و سوسیالیستی را احراز کنند باید در دل این دوره ها همه پیچ و خم های لازم را پشت سر نهند. در همین راستا حزب نیز درست در همین مراحل است که تمامی ضربات تخریبی خود را بر جنبش کارگری وارد می سازد. حزب پروسه بالندگی شورائی، ضد کار مزدی و آگاه توده های کارگر را می سوزاند، سد راه این بالندگی می شود، مجاری تحقق آن را مسدود می کند، فرایند نشو و نما و بلوغ آن را مختل می نماید  و از کارگران می خواهد تا به جای طی این فرایند، مبارزه روز خود را به رفرمیسم و سرنوشت آتی خویش را به دار حزب بالای سر خود بیاویزند. حزب با عوامفریبی و تولید مستمر توهم، کمونیسم را شریعت، خود را شارع و اطاعت تعبدی از خود را شروط قهری سوسیالیستی بودن جنبش کارگری اعلام می دارد، مبارزه ضد سرمایه داری طبقه کارگر را نابود می کند و معجونی از رفرمیسم راست سندیکالیستی و رژیم ستیزی فراطبقاتی فاقد هر گونه بار ضد کار مزدی و سوسیالیستی را بر جای آن می نشاند. به کارگران القاء می کند که صدر و ذیل کمونیست بودن آن ها در حلق آویزی به حزب و پاسخ مثبت به فراخوان هایش خلاصه می شود. فعالین اندرونی جنبش کارگری را از بدنه این جنبش جراحی و ساز و کار قیمومت خود بر توده های کارگر می سازد. قدرت طبقه کارگر را از بار کمونیستی ساقط می کند، قدرت خود می نماید و پلکان عروج خود به عرش حاکمیت دولتی شکلی از برنامه ریزی کاپیتالیستی کار و تولید می نماید. حزب با انجام این کارها جنبش کارگری را از همه ظرفیت و پتانسیل سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی تهی می گرداند و کاملاً پیداست که در همین راستا مجاری بالندگی کارگران برای جامعه سالاری شورائی سوسیالیستی را سد می سازد. پانه کوک نسبت به این بخش اساسی تأثیرگذاری مخرب حزب سازی در جنبش کارگری غافل می ماند، عوارض آن بر روی موقعیت طبقه کارگر در شرائط بعد از وقوع انقلاب احتمالی را تعمق نمی کند و درست به همین دلیل در ارزیابی احتمالات دو گانه خویش پیرامون فرجام مرادوات حزب و توده های کارگر نیز دچار اشتباهات اساسی می گردد. حالت نخست پیش بینی او عمیقاً خیالبافانه است. توده کارگرانی که بدون عبور از پیچ و خم یک جنبش نیرومند شورائی آگاه ضد کار مزدی و فقط در پشت سر یک حزب تا مرز سرنگونی قدرت سیاسی روز سرمایه داری پیش تاخته اند در فردای انقلاب بدون شک قادر به جامعه سالاری سوسیالیستی و دخالتگری آگاه، آزاد، خلاق، بصیر، برابر و نافذ در سازمان سراسری شورائی برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی نخواهند شد. پیشفرض پانه کوک که آنان خود بدون هیچ پیشینه تدارک، بدون آموزش شناگری ممتد سوسیالیستی در گرداب های هائل مبارزه طبقاتی، بدون پالایش وارونه اندیشی های بورژوائی، بدون دستیابی به سر آگاه طبقاتی و بدون رفع تمامی این کاستی ها و پاشنه آشیل ها در کوره گدازان جنبش شورائی ضد سرمایه داری بتوانند معماران چیره دست بنای سوسیالیسم و بازیگران توانای برنامه ریزی سوسیالیستی کار و تولید باشند بسیار غیرواقعی است. تاریخ جنبش کارگری قرن بیستم بهترین شاهد این مدعاست. توده های کارگر در ممالک بسیاری در معیت احزاب انقلاب کردند، انقلابات زیادی را به پیروزی رساندند اما خود در هیچ کدام این انقلابات پیروز نشدند. همه جا فروشنده نیروی کار و توده مقهور قهر سرمایه باقی ماندند، طوق بردگی مزدی بر دست و پای آن ها از گذشته هم محکمتر شد و در یک کلام احتمال نخست پانه کوک هیچ گاه و در هیچ کجا جامه عمل نپوشید. در همین جا باید این را نیز توضیح داد که اصرار بر بالندگی و بلوغ یک جنبش نیرومند شورائی ضد کار مزدی به عنوان پیش شرط حتمی استقرار سوسیالیسم مطلقاً معنایش این نیست که جنبش کارگری تا پیش از طی همه مراحل عروج به این سطح، باید از تدارک خیزش ها و قیام های مختلف سرنگونی طلبانه اجتناب کند!!! این مبتذل ترین تحریفی است که از این سخن می تواند صورت گیرد.  مسأله کاملاً برعکس است. همه گفتگو بر سر این است که توده های کارگر در دل مبارزات روز خود، باید از تمامی شرائط لازم برای وارد ساختن هر ضربه ممکن بر نظام بردگی مزدی از جمله بر ساختار قدرت سیاسی سرمایه استفاده کنند، روند آمادگی و تدارک و تجهیز توده های کارگر برای جامعه سالاری شورائی سوسیالیستی و ضد کار مزدی از درون همین کارزار وسیع علیه سرمایه، تعرض به همه وجوه هستی سرمایه، جدال علیه همه اشکال ستم و جنایت نظام  بردگی مزدی، ستیز علیه قانون و قرار و نظم و دولت سرمایه داری عبور می کند. سخن از این نیست که کارگران از هر میزان شرائط لازم برای سرنگونی دولت ها استفاده ننمایند، سخن این است که هر قیام و هر سرنگونی هر دولت را جزء انداموار و بدون هیچ نوع فاز بندی، هیچ گونه مرحله پردازی و هیچ شکل دوره آفرینی جنبش همیشه جاری ضد سرمایه داری خود سازند. در همین راستا کلام بعدی و مهم تر این است که جنبش کارگری مستقل از اینکه با کدام شرائط خاص، کدام تندپیچ ها یا تونل ها، کدام دوره های اعتلا یا رکود، کدام خیزش ها یا اشکال متعارف و روزمره مبارزه رو به رود گردد، به هر حال بدون عروج به سطح جنبشی آگاه، شورائی، ضد کار مزدی، دارای افق روشن لغو کار مزدی، متشکل از کثیرترین شمار توده های دخالتگر و اثرگذار و آگاه و دارای توان جامعه سالاری سوسیالیستی موفق به نابودی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم نخواهد گردید.

در مورد احتمال دوم پانه کوک نیز داده های محاسبات وی فاقد ژرف اندیشی سوسیالیستی و ضد کار مزدی است. بحث اصلاً بر سر این نیست که کارگران حزب را تنها می گذارند، به خانه های خود بازمی گردند، دنباله کار خود می گیرند، یا حاصل این فرایند به لشکرکشی بورژوازی علیه حزب بی طرفدار می انجامد و سرانجام حزب ابزار قدرت بورزوازی می گردد!! موضوع به این شکل اتفاق نمی افتد و در طول این صد سال هم اتفاق نیافتاده است. واقعیت این است که کارگران راهی بازار فروش نیروی کار می شوند و حزب به عنوان نماینده رویکرد سرمایه داری دولتی با استفاده از اهرم ها و مکانیسم های موجود و با اغتنام فرصت از بی دانشی و ضعف و فروماندگی جنبش کارگری، برنامه ریزی کاپیتالیستی و دولتی کار و تولید اجتماعی را به دست می گیرد. همه چیز مثل سابق باقی ماند و تنها شکلی از سازماندهی کار و تولید سرمایه داری جایگزین شکل دیگر می شود. این کار نه در فرایند لشکرکشی بورژوازی مغلوب علیه حزب، بلکه در شکل پیروزی تام و تمام رویکرد سرمایه داری دولتی و استقرار پایه های قدرت حزب صورت می گیرد. پانه کوک در محاسبات خود دچار همه این اشتباهات می گردد، تنها به این دلیل که او رابطه ارگانیک و اندرونی میان استقرار سوسیالیسم و وجود یک جنبش نیرومند آگاه افق دار شورائی ضد کار مزدی را توجه نمی کند. برپائی سوسیالیسم بدون چنان جنبشی با استخوانبندی لازم طبقاتی و سوسیالیستی امکان پذیر نیست. نقد رادیکال مارکسی به بلشویسم نمی تواند در این خلاصه شود که آنان با اعمال دیکتاتوری متمرکز دولتی راه اعمال مالکیت جمعی کارگران بر ابزار کار را سد ساختند. معضل ریشه ای تر این است که بلشویسم و لنینیسم با تمامی  تحلیل ها و نسخه پیچی های سرمایه مدار خود برای جنبش کارگری، هیچ کمکی به توده های کارگر روسیه  در کار سازماندهی یک جنبش نیرومند شورائی ضد سرمایه داری و دارای دورنمای شفاف لغو کار مزدی ننمودند. آنان در همین راستا هیچ نقش مناسبی جهت تدارک، تجهیز و آمادگی کارگران برای احراز توان لازم جامعه سالاری شورائی سوسیالیستی ایفاء نکردند. بلشویسم طبقه کارگر و جنبش کارگری روسیه را نه  بر بستر احراز چنین دورنما، توان و ظرفیتی که در طریقی دیگر، راه برد. در این زمینه باز هم صحبت خواهیم کرد.

روایت سازمانیابی جنبش کارگری

کمونیسم شورائی به رغم همه اصرار و تأکید درستی که بر شورائی بودن سازمانیابی توده های کارگر دارد، به گونه ای بسیار نادرست موضوعیت و مبرمیت این نوع سازمانیابی را به دوره خیزش های سراسری و قیام های گسترده توده ای منحصر می سازد. نگرشی که بنیاد سوسیالیستی بودن و ضد کار مزدی بودن نگاه نظریه پردازان کمونیسم شورائی به جنبش کارگری را به صورت جدی زیر سؤال می برد.  پانه کوک کمتر از همه تئوریسین های بعدی این رویکرد اسیر چنین نگرشی است اما حتی او تصریح می کند که: « وقتی پرولتاریا برای هژمونی خود به پا می خیزد، همزمان تشکیلات خود و اشکال نوین نظم اقتصادی را توسعه و تکامل می بخشد. این دو توسعه غیرقابل تفکیک هستند و فرایند انقلاب اجتماعی را شکل می دهند. سازمان طبقه کارگر در پیکره ای قوی و قادر به کنش های توده ای، به نقد یعنی انقلاب، زیرا سرمایه داری تنها می تواند بر افراد سازمان نیافته حکومت کند. هنگامی که این توده های سازمان یافته در مبارزه توده ای و کنش های انقلابی به پا خاستند و قدرت های موجود فلج و در هم ریخته شدند، آن وقت به طور همزمان رهبری و کارکردهای تنظیم کننده حکومت هائی قبلی به دست تشکیلات های کارگری می افتد و استمرار تولید  برای ادامه فرایند پایه ای زندگی اجتماعی وظیفه عاجل خواهد بود. از آنجا که مبارزه طبقه انقلابی علیه بورژوازی و ارگانهایش  از تصرف ابزار تولید توسط کارگران و استفاده از آن برای تولید غیرقابل تفکیک است همان سازمانی که طبقه را برای جنگیدن متحد می سازد به عنوان سازمان جدید فرایند تولید نیز عمل می کند»

( آنتون پانه کوک. نکاتی در مورد مسأله سازمان، ترجمه وحید تقوی، سایت کاوشگر)

همه گفتگوها حول شرائط قیام و روزهای تعیین سرنوشت مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی دور می زند. هیچ سخنی از سازمانیابی ضد سرمایه داری توده های کارگر در روزها و دوره های دیگر نیست. تاریخ سرمایه داری تاریخ مبارزه بی وقفه و بدون هیچ انقطاع کارزار کارگران دنیا علیه استثمار و دیکتاتوری و جنایات و بی حقوقی های نظام بردگی مزدی است اما این تاریخ در همه دوره ها، لحظات و دقایق خود شاهد خیزش های وسیع توده ای نبوده است. قیام های سراسری پدیده های هر روزه و هر ساله یا حتی هر چند سال یک بار کارگران نبوده و نیستند. جنبش کارگری در نقطه نقطه دنیا پیچ و خمها و فراز و فرودهای زیادی را پشت سر نهاده است. شکست های سهمگینی را متحمل شده است. حمام خون های هولناکی را از سر گذرانده است و به دنبال تحمل این رویدادهای سیاه و فاجعه بار دوره های کوتاه، طولانی و گاه بسیار طولانی رکود و سکوت و تسلیم و تمکین را متحمل شده است. با همه این ها در قعر تمامی این شرائط علیه وضعیت روز خود مبارزه کرده است و حال سؤال این است که در دل چنین اوضاع و شرائطی برای سازمانیابی خود، برای بازسازی قدرت پیکار خود، برای توفنده نگه داشتن سنگرهای جنگ طبقاتی خود چه باید بکند. تکلیف متشکل شدنش و اعمال قدرت جمعی طبقاتی ضد سرمایه داری او چه می شود؟ و به کدام نوع سازمانیابی باید روی نهد. این سؤالی است که در بحث « پانه کوک» و به شکل بسیار بدتری در مباحث سایر نظریه پردازان کمونیسم شورائی غائب است. بی تفاوتی عمیق « کمونیسم شورائی» به این سؤال تعیین کننده و حیاتی، سؤال اساسی تر و سرنوشت سازتری را نیز در مقابل آن ها قرار می دهد. اگر جنبش کارگری در همه دوره ها و آنات و مراحل مبارزه طبقاتی، در روزهای سیاه شکست و تحمل عوارض مرگبار شکستها، در دوره های فترت، رکود و یکه تاری بی مهار بورژوازی با همه توش و توان در تدارک متشکل ساختن و شورائی و ضد سرمایه داری سازمان یافتن خود نباشد، اگر این کارها را نکند و انجام آن ها را بر طاق نسیان کوبد، چگونه و با کدام ساز و برگ و زاد راه می خواهد یکشبه، در یک طرفة العین با پیدایش رخساره های تلاطم و شروع بحران های اجتماعی، قدرت توده های طبقه اش را سازمان دهد و این سازمان را ظرف میدان داری سوسیالیستی، قیام، به پیروزی رساندن انقلاب و از همه این ها اساسی تر و عظیم تر، برنامه ریزی سوسیالیستی و لغو کار مزدی کار و تولید نماید!!!!

چنین چیزی غیرممکن است و تمامی تاریخ حیات جنبش کارگری مؤید بدون چون و چرای این ناممکنی است. قبلاً دیدیم که پیشگامان کمونیسم شورائی، وضع طبقه کارگر روسیه پایان دهه ۲۰ قرن بیستم  و شکست انقلاب اکتبر را می دیدند. به آنچه در روسیه بعد از وقوع اکتبر جریان داشت منتقد و معترض بودند، بلشویسم را نقد می کردند اما ریشه های واقعی شکست را نمی کاویدند. پیشینه شکست را در فقدان یک جنبش کارگری نیرومند شورائی ضد سرمایه داری و دارای افق شفاف الغاء کار مزدی در سال های قبل از وقوع انقلاب جستجو نمی نمودند. در اینجا و در کل گفتگوی آنها پیرامون مسأله سازمانیابی کارگران باز هم دقیقاً و عمیقاً با همین معضل مواجه هستیم. وجود یک جنبش سازمان یافته شورائی آگاه مسلح به افق شفاف لغو کار مزدی به عنوان پیش شرط واقعی و اساسی پیروزی انقلاب کارگری در محاسبات آن ها جائی را اشغال نمی کند. برای آن ها نفس نبود حزب همه چیز است. کافی است احزاب منحل شوند. کارگران قیامت به پا خواهند کرد!! آن ها تا جائی که عواقب سوء حزب سازی بالای سر کارگران را تأکید می کنند بسیار درست می گویند و بسیار کمونیستی سخن می رانند اما وقتی اهمیت بنیادی وجود یک جنبش نیرومند متشکل آگاه افق دار را از قلم می اندازند دچار اشتباهات فاحش می شوند. این را نباید از نظر دور داشت که « کمونیسم شورائی» با ارتکاب همین اشتباه سترگ می تواند به جنبش کارگری همان ضربه ای را وارد سازد که حزب سازان طیف رفرمیسم چپ وارد ساخته و می سازند. « پانه کوک» در ادامه همان نکات بالا اضافه می نماید که: « در یک اعتصاب غیرقانونی کارگران از طریق جلسات منظم در مورد تمام خود تصمیم می گیرند. کمیته های اعتصاب را به مثابه تشکل های محوری انتخاب می کنند. اعضاء این کمیته ها اما در هر لحظه قابل تعویض می باشند. اگر اعتصاب به تعداد زیادی از کارگاه ها گسترش یابد، آن ها به وسیله کمیته های بزرگتر که شامل نمایندگان تمام کارگاه های مجزا است دست به اتحاد عمل می زنند. این کمیته ها تشکل هائی نیستند که مطابق نظر خودشان و بالای سر کارگران تصمیم بگیرند. نمایندگان به سادگی پیام رسانند. نظرات و امیال گروهی را که نماینده آن هستند با نمایندگان دیگر در میان می گذارند. این ها نمی توانند نقش رهبران را بازی کنند زیرا در هر لحظه ممکن است با افراد دیگری جایگزین گردند. کارگران باید خودشان راه خویش را انتخاب کنند، تصمیم به عملیات خود بگیرند. خودشان راه خویش را انتخاب کنند و وقتی اعتصاب تمام شد کمیته ها از بین رفته و محو می شوند» ( همان مأخذ)

شاید نیازی به توضیح بیشتر نباشد که اساس متشکل شدن ضد سرمایه داری کارگران به عنوان یک ضرورت پا برجا، ادامه دار، ضامن تدارک و تجهیز و پیشیرد پیکار طبقاتی با یک استخوانبندی قوام دار بالنده و توسعه بابنده درون جامعه موجود مشغله بانیان کمونیسم شورائی نیست. تشکل در این گفتگو فقط زمانی لازم می گردد که یک اعتصاب غیرقانونی در راه است، یک قیام کارگری در شرف وقوع است. جامعه در حال زایمان و متولد نمودن انقلاب است. فقط در چنین اوقاتی است که باید آدم ها راه افتند و با همین راه افتادن زمین و زمان را « کن فیکون» کنند. به محض اینکه اعتصاب تمام می شود بساط سازمان و سازمانیابی نیز بایگانی می گردد. همین که قیام به شکست منتهی شود نیاز به تشکل نیز ناپدید می شود. وقتی که شیپور انقلاب خاموش است تلاش برای متشکل شدن و صف آرائی در مقابل سرمایه هم زائد و بی معنی می گردد. چنین به نظر می رسد که لازمه کارگری بودن و ضد سرمایه داری بودن هر تشکلی این است که آن تشکل با وقوع وضعیت بحرانی طلوع کند و با ختم این اوضاع غروب نماید. اینکه چگونه قرار است کارگران در یک چشم به هم زدن در وسیع ترین سطح متشکل شوند، تشکل آن ها نیز شورائی، آگاه، افق دار و سوسیالیستی باشد، تمامی ظرفیت لازم برای پایان دادن به وجود بردگی مزدی را نیز با خود حمل کند، موضوعاتی هستند که بلاجواب می مانند. مبهمات گیج کننده ای که در عین حال وجوه دیگری از منظومه نامتوازن نظرات و تئوری های بانیان کمونیسم شورائی را در پیش روی ما قرار می دهد. وجوهی که روایت آنان از آگاهی طبقاتی، رابطه عین و ذهن یا نظر و پراتیک، رابطه ارگانیک آگاهی و جنبش و سازمانیابی، روایت جنبش آگاه ضد سرمایه داری و مانند این ها را در بر می گیرد. نکات و موضوعاتی که در جای دیگری از همین نوشته در باره آن ها توضیح خواهم داد، اما پیش از آن باید بحث حاضر را باز هم بیشتر ادامه دهیم.

تئوریسین های بعدی کمونیسم شورائی روایت مالامال از ابهام و تناقض این رویکرد در باره سازمانیابی جنبش کارگری را باز هم مبهم تر و متناقض تر کردند. « پل متیک» هر گونه کوشش برای برپائی هر شکل سازمانیابی توده های کارگر را کوششی اپورتونیستی، بورژوائی و ضد کارگری قلمداد می کند. او بسیار جدی بر این باور است که:

« هیچ سازمانی در نظام سرمایه داری نمی تواند به طور پایدار ضد سرمایه داری باشد. « پایداری» صرفاً به فعالیت محدود ایدئولوژیکی بر می گردد و امتیاز سکت ها و اشخاص برای کسب نفوذ اجتماعی است. سازمان ها به منظور اینکه بر رویدادهای اجتماعی تأثیر گذار باشند و همزمان به هدف های خودشان خدمت کنند باید که اپورتونیست باشند»

( پل متیک. خودانگیختگی و سازمان. ترجمه محسن صابری، سایت کاوشگر)

رد پای حرف های پل متیک در باره تشکیلات کارگری را در نسخه پیچی هائی که پیش تر از پانه کوک نقل کردیم، به روشنی می توان مشاهده نمود. در آنجا نیز دلهره فراوانی از پابرجائی و ماندگاری تشکل کارگری وجود داشت! اصرار بر موقتی بودن و انطباق ظهور و افول آن ها با بود و نبود اعتصابات یا خیزش های وسیع توده ای از همین دلهره و بدبینی حکایت می کرد. هر دو نظرپردار باور دارند که سازمانیابی ماندگار لاجرم فسادانگیز است. حتماً به انحطاط منتهی می شود. سمت و سوی بوروکراتیک اتخاذ می کند، به صورت سلولی از جامعه سرمایه داری در می آید. همه روابط، صدر و ذیل ها، ارزش ها، قواعد، منافع متفاوت و متمایز طبقاتی به درون آن راه می یابد. در نظم سیاسی و مدنی و حقوقی سرمایه داری منحل می گردد، همه ویژگی ها و تعینات جامعه موجود را احراز می کند، به ورطه حزب بودن سقوط می کند و در یک کلام کل اعتبار کارگری و ماهیت ضد سرمایه داری خود را از دست می دهد. پانه کوک و پل متیک در این اصرار و دلهره پردازی ها یک چیز را فراموش می کنند. اینکه صرف پابرجائی یا موقتی بودن سازمان کارگری نیست که تکلیف تشکل توده های کارگر از لحاظ انحلال در ساختار نظم سرمایه یا استقلال کامل طبقاتی از نظام بردگی مزدی را تعیین می نماید، بالعکس این نوع شناخت و نگاه جنبش کارگری به سرمایه داری، به سوسیالیسم، به جهتگیری ضد سرمایه داری و سوسیالیستی، به شرط و شروط و ملزومات استقرار کمونیسم لغو کار مزدی، به شکل سازمانیابی و رژیم ستیزی و راهکارها و راهبردهای مبارزه طبقاتی است که سرنوشت سازمانیابی آن را نیز مشخص می سازد.

هر دو نفر مسأله سازمانیابی جنبش کارگری را آنچنان که بالاتر اشاره شد، مطمح نظر و مورد داوری قرار می دهند و راه فرار تشکل توده های کارگر از تباهی بورژوائی را در موقتی بودن و تعیین دقیق ضوابط ظهور و افول آن جستجو می نمایند. پل متیک در بسط نظرات خود پافشاری زیادی بر مسأله خودانگیختگی نشان می دهد، به گونه ای که برای رهائی از هر شری از جمله شر انحطاط تشکل کارگری یکراست به درون پوئی و خودانگیخته بودن سازمانیابی توسل می جوید. تعبیر پل متیک از خودجوشی یا خودانگیختگی نه یک رویه که دو رویه متمایز دارد. دو رویه ای که به زعم وی مکمل همدیگرند اما در عالم واقع لزوماً چنین نیست و در مورد سازمانیابی کارگران اصرار بر اجماع آن ها متضمن قلم گرفتن تشکل شورائی ضد کار مزدی طبقه کارگر نیز می باشد. رویه نخست خودانگیختگی مفهومی بسیار درست، ماتریالیستی و رادیکال دارد. همان چیزی است که کمونیسم مارکسی و لغو کار مزدی نیز سخت بر آن اصرار می ورزد. اینکه تشکل ضد سرمایه داری طبقه کارگر باید و می تواند از عمق زندگی، کار و استثمار توده های این طبقه و با قابلگی و میدانداری مؤثر، چاره گر و مدبر فعالین جنبش کارگری متولد شود. در اینجا باید نطفه بندد، ببالد، آگاه، افق دار، نیرومند و نیرومندتر شود. این وجه کاملاً مثبت و رادیکال خودانگیختگی است، اما رویه دوم آن بسیار منفی و متضمن مستعجل بودن و عروج و افول شمع آجین آن به بود و نبود تلاطمات ویژه مبارزه طبقاتی است. اینکه کارگران متشکل شوند تا اعتصاب خویش را به ثمر رسانند و با ختم اعتصاب حکم پراکندگی را صادر کنند. دست به کار سازمانیابی خود گردند تا قیام را به پیروزی رسانند و اگر نشد بساط تشکل جمع کنند و هر نوع کوشش برای داشتن جنبش متشکل ضد کار مزدی را به طاق نسیان کوبند. متیک می گوید: « از آنجا که برخی نیروها، روابط و سازمان های اجتماعی به سمت نیستی می روند و برخی دیگر به سمت تحکیم خود، واضح است آنانی که به آینده، به نیروهای نوین در حال ارتقاء دل بسته اند بر خودانگیختگی تأکید ورزند و آنانی که بیشتر به طرز تنگاتنگی با وضعیت دیرینه گره خورده اند بر ضرورت تشکیلات پای فشارند» ( همان جا)

نه « پل متیک»  و نه « پانه کوک» توضیح نمی دهند که چرا یک تشکل خودانگیخته کارگری نمی تواند با حفظ خمیرمایه رادیکال ضد سرمایه داری خود به طور مستمر ببالد، توسعه یابد، ماندگار باشد، نیرومند گردد، آگاهی طبقاتی توده های کارگر را ارتقاء بخشد. ظرف واقعی جنبش شورائی ضد کار مزدی شود، به استخوانبندی مقاوم سازمان شورائی سراسری برنامه ریزی کار و تولید سوسیالیستی در آینده و در فردای انقلاب تبدیل گردد. آنان چنین ظرفیتی برای هیچ فرم متشکل شدن کارگران و از جمله برای شوراهای ضد سرمایه داری قائل نیستند و بر همین مبنی پای بندی به ضرورت تشکیلات ماندگار کارگری را نشانه گره خوردگی تنگاتنگ انسان ها با وضعیت دیرینه تلقی می کنند. «متیک» در این راستا تا جائی پیش می رود که عملاً هر نوع تلاش آگاهانه و هدفمند فعالین کارگری برای سازمانیابی جنبش کارگری را به زیر سؤال می برد و افت و خیز خودجوش تشکل جویانه توده های کارگر را تنها الگوی درست کار جنبش کارگری می بیند.

«هنری سیمون» تئوریسین معاصر کمونیسم شورائی در فرموله کردن نظر خود پیرامون تشکیلات کارگری از اسلاف خویش فراتر می رود و باورهای آنان را به گونه ای بسیار سلیس تر و سرراست تر بیان می کند. او در نوشته ها و مصاحبه های خویش از دو نوع سازمانیابی صحبت می نماید و این دو فرم متشکل شدن کارگران را با نام های سازمان اداری و سازمان خودانگیخته از هم متمایز می سازد. « سیمون» تلاش می کند تا میان خودانگیختگی و خلق الساعه بودن مرز بکشد و با توضیح هر چه بیشتر این مرزها تبیین موجه تری از سازمانیابی خودانگیخته کارگری به دست دهد. کوششی که نهایتاً مشکلی را از مدافعان کمونیسم شورائی حل نمی کند. او قبل از هر چیز به تبیین مفهوم مورد نظر می پردازد. «خودانگیختگی به معنی یک مرتبه از آسمان آمده نیست. بلکه نوعی زایش است که در آن برخاستن از هیچ صورت می گیرد. زایشی که هر نوع مبارزه را به قدر کافی ساختار می دهد. همه ما ناگزیر افرادی اجتماعی هستیم، جبراً به یک سازمان اجتماعی، سازمان زندگی خویش وصل هستیم. این سازمان زندگی ما شکلی از سازمان نیست که به طور بنیادی علیه سازمان اجتماعی حاکم باشد. این سازمان فراتر از همه، چیزی برای خویش است و فقط به مثابه نتیجه ای از فعالیت خودمان علیه سازمان اجتماعی حاکم است»

( ملاحظاتی در مورد سازمان. ترجمه وحید تقوی، سایت کاوشگر)

هنری سیمون به دنبال تعریف خودانگیختگی و تشریح درست زمینه های مادی آن اضافه می کند که انسانها به گونه ای خودجوش منافع حیاتی خود را تشخیص می دهند و نسبت به آنچه آنان را از خودسازمانیابی باز می دارد حساسیت ابراز می کنند. همزمان نظام سرمایه داری با سرکوب مداوم همه شکل های پیشین سازمان های خودانگیخته زندگی، نیاز مطلق به خودسازمانیابی فردی و اجتماعی را در افراد رشد می دهد و بر آن ها تحمیل می کند. « سیمون» با پیش کشیدن این نکات واکنش های خودانگیخته آدم ها را هر چه بیشتر لباس کارائی و تقدس می پوشاند. تا جائی که حتی محاصره همه سویه آنها توسط افکار، ایدئولوژی، اخلاق، فرهنگ و راهبردهای مسلط کاپیتالیستی را بیش از آنکه شمشیر سلاخی یا دستگاه مهندسی واکنش های مذکور بشمارد، محرک نشو و نما، مقاومت و ابراز حیات مؤثر آنها تلقی می کند. او با چنین مفروضاتی به سراغ اشکال دوگانه سازمانیابی کارگران می رود و این دو شکل را به شرح زیر تعریف و از همدیگر تفکیک می نماید.

« سازمان ارادی سازمانی است که با ایجاد یا پیوستن به آن برای تحقق ایده های از پیش تعیین شده معینی که از تعلق ما به یک محیط سرچشمه می گیرد و برای دفاع مداوم از آنچه می پنداریم منافع ماست عمل می کند. برای این کار ما با تعداد اندکی از افراد ( اغلب بسیار محدود) که مشغله فکری ما را دارند گرد هم می آئیم. سرنوشت سازمان در هدفش قرار دارد هدفی که توسط افراد مرتبط با یکدیگر و آنانی که برای خود و دیگران در این سازمان کار می کنند تعیین شده است. هدفی که از نوع دائمی است و در آن یک سیستم ارجاعات حاکم است. فرد می تواند از آن سیستم شیوه های عمل را استنتاج کند. به عبارت دیگر مجموعه معینی از ایده ها منجر به اشکال معینی از فعالیت های از پیش معین شده است. تقریباً همیشه جمعی محدود جمعی بزرگتر را مخاطب قرار می دهد یا در رابطه با جمعی بزرگتر عمل می کند. این امر ناگزیر در این راستاست که مردمی که می دانند یا فکر می کنند می دانند در ارتباط با مردمی که نمی دانند یا به طور ناقص می دانند و قرار است مجاب شوند عمل می نمایند» (همان جا )

این تعریف آکنده از اشکالات اساسی است. تمامی فاکتورهائی که سیمون در معرفی این نوع سازمانیابی پیش می کشد فاکتورهای نمایش هویت و واقعیت یک حزب یا گروه سیاسی از سنخ احزاب و گروههای رایج کمونیست نمای دنیای موجودند. اما هر تشکیلات ارادی یا هر سازمانیابی کارگری مبتنی بر تلاش آگاهانه و هدفمند و دارای افق شفاف طبقاتی لزوماً حزب نیست. یک کاسه کردن این دو پدیده با هم فقط یک معنی دارد. اینکه اساساً هر جنب و جوش آگاهانه فعالین کارگری برای بسترسازی و گذاشتن سنگی بر روی سنگ در راستای متشکل شدن شورائی ضد کار مزدی توده های طبقه کارگر را نیز معادل حزب سازی بالای سر کارگران تلقی کرده و خواهان تعطیل بدون هیچ قید و شرط آن گردیم!! دومین ایراد مهم نظریه بالا این است که متشکل شدن توده های کارگر حول یک هدف معین اگر این هدف واقعاً رهائی از شر موجودیت سرمایه داری و تدارک پیکار آگاه طبقاتی علیه این نظام باشد نه فقط جرم نیست که امر سرنوشت ساز و حیاتی طبقه کارگر بین المللی است. یکی از فاجعه بارترین معضلات جنبش کارگری جهانی بی افقی و انفصال این جنبش از دورنمای روشن لغو کار مزدی است. هر شکل سازمانیابی کارگران که بر اهمیت و مبرمیت این دورنما خط بکشد یکراست قوام ضد سرمایه داری و تضمین بالندگی سرمایه ستیز جنبش کارگری را در معرض تهدید و تخریب بنیادی قرار داده است. سومین اشکال مهم حرف سیمون اصرار بی دلیل و خیالبافانه بر وجود تضاد میان خودانگیختگی با نقشه مندی و جهت دار یا هدف دار بودن تلاش کارگران در کار سازمانیابی خویش است. جنبش کارگری در قعر خودانگیختگی خود دارای خمیرمایه ضد سرمایه داری است اما این خودانگیختگی باید هر چه آگاهانه تر، شورائی تر و ضد کار مزدی تر ببالد و سازمان یابد. فرایند تشکل یابی این جنبش خودپوی در حال ستیز با استثمار و بی حقوقی بردگی مزدی نیز باید شعور، شناخت و بیداری و آگاهی مارکسی را هر چه بیشتر سیستم گردش خون و سر اندیشمند خود سازد. خودانگیختگی ضد سرمایه داری نه تنها منافاتی با هدفمندی و داشتن افق ندارد که بالعکس اولی بدون دومی محکوم به گمراهی حتمی است.

هنری سیمون بسان همدلان پیشین خویش تا جائی که مخاطرات حزب سازی برای کارگران را بیان می کند بسیار برحق است و درست می گوید اما زمانی که هر دخالت آگاهانه و کوشش هدفمند فعالین کارگری برای سازمانیابی ضد کار مزدی طبقه خود را با حزب سازی یکی می پندارد دچار اشتباهی بسیار فاحش می گردد. او به دنبال تبیین نادرست از سازمانیابی آگاهانه جنبش کارگری به بررسی شکل دیگر متشکل شدن کارگران می پردازد و در این گذر می گوید:

« سازمان خودانگیخته سازمانی است که از کنش همه اعضاء یک جمع  برای فعالیتی معین در دفاع از منافع مشخص، فوری و بلاواسطه در یک مقطع زمانی معین پدید می اید. فعالیت های سازمان در پاسخ به ضورورت های یک اوضاع از نوع خود کنش هستند. چنین وضعیت هائی نه تنها نتیجه شرائط مشخصی است که منجر به درک منافعی می شود که باید از آن ها دفاع شود بلکه همچنین نتیجه رابطه ای است که در آن مقطع با تمام سازمان های داوطلبانه مشغول به کار در آن وضعیت می توانیم داشته باشیم. سازمان خودانگیخته، فعالیت مشترک یک گروه اجتماعی معین نه با انتخاب خود، بلکه توسط پیوستگی درونی اجتماعی فرد در همان مقطع است» ( همان جا)

مشاهده می کنیم که در اینجا نیز همه ایراداتی که قبلا ًگفتیم تکرار شده است. میان خودانگیخته بودن تلاش کارگران برای سازمانیابی با آگاهانه و افق داری این تلاش دیوار تناقض برپا گردیده است. بر پیوستگی حتمی میان هر رویکرد به تشکل با یک اعتراض و آکسیون معین کارگری تأکید شده است و این بدان معنی است که تشکل باید بدون قید و شرط غیرماندگار و گذرا باشد. به بیان دیگر مجرد دوام و ادامه کاری هر تشکل کارگری حتی اگر این تشکل شوراهای ضد کار مزدی و سوسیالیستی طبقه کارگر باشد باز هم دلیل کافی برای انجماد آن تشکل در نظم مدنی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی سرمایه قلمداد می شود. داستان معروفی است که می گویند، فردی در بالای بام تا جائی به پرتگاه نزدیک شد که خطر سقوط او حتمی بود. عده ای بر سر وی فریاد زدند که در آستانه افتادن است و فرد مذکور از ترس تا آنجا عقب نشست که از لبه دیگر بام بر زمین افتاد. صاحبنظران و بانیان کمونیسم شورائی در دل یک شرائط معین تاریخی به گونه ای پیشرو و رادیکال آثار فاجعه بار حزب سازی بالای سر کارگران و رفرمیسم سندیکالیستی را تعمق می کنند. این نوع تشکل ها را به درستی نقد می نمایند اما آنان پایه های این نقد را نه بر سوسیالیسم، نه بر روایت مارکسی  تشکل ضد کار مزدی طبقه کارگر و نه بر شرط و شروط فرارسته از ملزومات و نیازهای جنبش لغو کار مزدی پرولتاریا که اساساً بر نقدی دموکراتیک از دیوانسالاری بورژوائی حاکم در حزب بلشویک، احزاب سوسیال دموکرات و جریانات مشابه بعدی استوار می سازند. آنان به همین دلیل و زیر فشار همین نقطه عزیمت از تشخیص تمایزات بنیادی و ماهوی میان تشکل های ماندگار شورائی ضد سرمایه داری و دارای دورنمای لغو کار مزدی با احزاب یاد شده عاجز می مانند و در همین راستا تا جائی پیش می روند که عملاً به نقد هر نوع سازمانیابی آگاه، هدفمند، شورائی و دارای دورنمای روشن سوسیالیستی می رسند.

روایت آگاهی و جنبش آگاه سوسیالستی طبقه کارگر

نکاتی که تا اینجا گفتیم شاید برای شناخت استخوانبندی واقعی دیدگاهها و هستی پراتیک کمونیسم شورائی کم یا بیش روشنگر باشد. از درون همین بحث ها معلوم می شود که آنان به اساسی ترین مسائل جنبش کارگری از جمله موضوع آگاهی طبقاتی و از این مهم تر واقعیت جنبش سوسیالیستی و لغو کار مزدی طبقه کارگر چگونه نگاه می کنند. آگاهی در درون این منظومه نگرش، هیچ جای چندانی احراز نمی کند. وقتی که خودانگیختگی همه چیز است و از حداکثر قداست و کارائی و کفایت برخوردار است، دیگر جائی برای آگاهی ضد کار مزدی باقی نمی ماند. نیاز به توضیح نیست که توده های کارگر و خودانگیختگی ضد سرمایه داری آن ها از زمین و آسمان در محاصره همه وارونه پردازی های سرمایه و در زیر آتشبار بی مهار اشکال مختلف مسخ سازی نظام سرمایه داری قرار دارد. این خودانگیختگی طبقاتی می تواند دچار سرنوشت های گوناگون گردد. سرمایه داری با استفاده از تمامی زرادخانه های ایدئولوژیک، باورها، فرهنگ، افکار، اخلاق، آموزش و پرورش، مذهب، خرافه بافی های ناسیونالیستی و نژادی و قومی و مسلکی، نیروی عادت و همه ساز و کارهای دیگر، آن را آماج مداخله خود می گیرد. به همه اشکال تلاش دست می زند تا چرخه تغییر و معادلات پویائی آن را مطابق آنچه که مقتضای ارزش افزائی و سودآوری حداکثر سرمایه است مهندسی کند. درونمایه رادیکال سرمایه ستیزش را بازپردازی رفرمیستی نماید و جهتگیری طبیعی کمونیستی آن را با سازش طلبی، انقیاد و تمکین جوئی در مقابل سرمایه جایگزین سازد. نظام بردگی مزدی در مقابل این خودانگیختگی چنین می کند و از همه امکانات لازم برای انجام این کار برخوردار است. سویه دیگر ماجرا کنش ها و اثر گذاریهای عمیقاً متضاد و متعارضی است که می تواند و باید توسط رویکرد ضد کار مزدی و سوسیالیستی درون جنبش کارگری علیه همه اشکال فشار و تأثیرگذاری سرمایه صورت گیرد. این نکته را کمی توضیح دهم. آگاهی پرولتاریا نقد آگاه، پراتیک و جنبشی او علیه اساس سرمایه داری و علیه همه مظاهر حیات این نظام است. این آگاهی چیزی نیست که همه آحاد توده های کارگر به صرف برده مزدی بودن یکجا، یکباره، ریخته گری شده، به صورت وحی، الهام و اسرار غیبی آن را دریافت دارند. بالعکس مثل همه اشکال شناخت، حاصل آناتومی، آموزش، ژرفکاوی های علمی، کشف، جمعبندی، کاربرد عملی، ارتقاء و کاربست های اجتماعی است. برای اینکه خودانگیختگی اولیه ضد سرمایه داری کارگران به آگاهی سوسیالیستی توسعه یابد، باید از پیچ و خم چنین فعالیت هائی عبور کند، چیزی که بدون شک باید در فرایند مبارزه طبقاتی، بر بستر حدال همیشه جاری میان پرولتاریا و نظام سرمایه داری محقق می گردد. خودانگیختگی اولیه طبقاتی به کارگر می گوید که برای ارتزاق خویش و برای بهبود معیشت روز خود باید خواستار بهای هر چه بیشتر نیروی کار خود شود. به او می گوید که برای این کار باید قدرت لازم علیه سرمایه و علیه سرمایه دار یا دولت به مثابه سرمایه شخصیت یافته را اعمال کند. این ها مسائلی هستند که خودانگیختگی ضد سرمایه داری کارگر در مغز و شعور و شناخت او فریاد می زند و او را به سمت مبارزه هل می دهد، اما این مبارزه و اعمال قدرت علیه سرمایه با جهانی مانع و مشکل مواجه است. با مقاومت سرمایه در هزاران شکل رو به رو است و کارگر برای غلبه بر این موانع و در هم شکستن این مقاومت ها احتیاج به بسط آگاهی، گسترش توانائی و افزایش ظرفیت چاره پردازی خود دارد. نیازمند شناخت هر چه بیشتر و بیشتر سرمایه داری است. محتاج دانستن آن است که سرمایه با او چه می کند، بر سر کار و محصول کار وی چه می آورد، ریشه های واقعی گرسنگی، محرومیت، بی خانمانی، سطح نازل معیشت، فرودستی اجتماعی و سقوط او از هر شکل دخالت کارساز سیاسی در جامعه و در تعیین سرنوشت زندگی خویش در کجا قرار دارد. خودانگیختگی نیروی محرک پرتاب وی به حوزه پیکار است اما در باره بسیاری از اساسی ترین و حیاتی ترین مسائل همین مبارزه سکوت می کند و هیچ چیز مهمی نمی گوید. برای کارگر توضیح نمی دهد که ریشه این همه ستم و جنایت و تبعیض و شرارتی که علیه زنان اعمال می گردد از عمق رابطه خرید و فروش نیروی کار می جوشد. از اینکه دولت چیست. در برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و مدنی و فرهنگی و حقوقی سرمایه چه نقشی دارد و کدام وظائف حیاتی را به دوش می کشد، چیزی بر زبان نمی راند. در باره معنا و موضوعیت قانون، مدنیت، فرهنگ، قراردادهای اجتماعی، پارلمان، انتخابات، دموکراسی، دیکتاتوری هار، نهادهای مشابه دیگر، مکان همه این ها در حفظ قوام سرمایه چیز زیادی اظهار نمی کند. در باره اینکه نهادها، قرارها و قراردادهای فوق در اعمال منویات ارزش افزائی سرمایه بر زندگی توده های کارگر، در ماندگارسازی نظام سرمایه داری، در وارونه پردازی همه عینیت موجود و کل واقعیات نظام بردگی مزدی چه نقشی ایفاء می کنند، تشریح شفافی در چنته خود ندارد و مشعل پرنوری در زوایای ذهن و مغز کارگران بر نمی افروزد. بنیان واقعی فقر و گرسنگی، بی خانمانی، بی داروئی، بی آموزشی و سایر بی حقوقی ها و حقارت ها را در ژرفنای رابطه سرمایه نمی کاود و برملا نمی کند و در پیش چشم کارگران قرار نمی دهد. ریشه های واقعی جهل، خرافه، مذهب، ناسیونالیسم، فاشیسم، نژادپرستی، جنگ افروزی، تروریسم، توحش دینی، سبعیت لیبرالی و نئولیبرالی را از بطن رابطه تولید اضافه ارزش بیرون نمی کشد و کیفرخواست آگاه و هوشیار و قاطع ضد کار مزدی علیه آن ها صادر نمی نماید. خودانگیختگی ضد سرمایه داری درون جنبش کارگری به خودی خود و به اعتبار وجود اولیه خود، هیچ کدام از این ها را انجام نمی دهد، برای اینکه به ایفای این نقش ها موفق گردد باید ببالد، مسیری طولانی، مالامال از آموزش و جنگ و ستیز و شکست و پیروزی و فراز و فرود را طی کند. باید کارگران آگاه تر، آزموده تر و پیشروتر همه این ها را به همزنجیران بی تجربه تر و کم دانش تر خود یاد دهند، باید همه این آموختن ها، آگاهی دادن ها، روشنگری ها را در دل پیکار روزمره، در پیچ و خم پیشبرد جنگ طبقاتی و به عنوان سلاح ضروری این جنگ دستور کار خود سازند. این آگاهی یا کارهای آگاهگرانه با کتاب نویسی، تهیه رساله و مشتی کارهای دانشگاهی فرق اساسی دارد. در حکم تغذیه و تنفس و فعالیت های حیاتی جنبش روزمره طبقه کارگر است. یک کار مستمر که با مبارزات توده های کارگر در همه عرصه های حیات اجتماعی و با سازمانیابی و جهتگیری و همه چیز جنبش آنان عجین است. خودانگیختگی اولیه ضد سرمایه داری موجود زنده ای است که باید با همه این کارها تغدیه شود تا شاخ و برگ کشد و هستی آگاه ضد کار مزدی و میدان دار مصمم محو بردگی مزدی گردد. پیشگامان و تئوری پردازان کمونیسم شورائی وقتی که  حول مجرد خودانگیختگی سینه می زنند و تمامی فعالیت های آگاهگرانه را مورد بی مهری قرار می دهند عملاً راه بالندگی و رشد کمونیسم به معنای جنبش واقعی تغییر عینیت موجود را سد می کنند. اما این فقط بخشی از خطاهای عظیم آن هاست.

خط کشیدن بر اهمیت سازمانیابی هدفمند و پابرجای شورائی ضد سرمایه داری نیز ضربه سهمگین دیگری است که بر این جنبش وارد می سازند. اینکه کارگران برای هر مقاومت، اعتراض، اعتصاب، خیزش و مبارزه ای کمیته ای تشکیل دهند، شورائی تأسیس نمایند و با ختم اعتراض بساط سازمانیابی خود را جمع کنند، اینکه راه حفظ تنزه و قداست تشکیلات خود را در موقت بودن، دوره ای دیدن و ساز و کار روزهای خاص پنداشتن جستجو نمایند، مسلماً راهی نیست که جنبش کارگری را در جنگ علیه سرمایه به سرمنزل پیروزی برساند. طبقه کارگر برای مقابله با نظام بردگی مزدی، برای تحمیل هر مطالبه ساده خود بر طبقه سرمایه دار، برای سرنگونی دولت سرمایه داری، برای اینکه اسیر رفرمیسم راست و چپ سایر راهبردهای گمراه کننده بورژوائی نشود نیازمند یک جنبش سازمان یافته شورائی آگاه افق دار ضد کار مزدی است. بانیان و مدافعان کمونیسم شورائی با تبیین ها و رهنمودها و تئوری پردازی های خود نه فقط کمکی به شکل گیری و استخوانبندی و قوام و بالندگی این جنبش نمی کنند که مشکلات آن را پیچیده تر می سازند. رهروان کنونی این رویکرد باید نقد برحق خویش بر رفرمیسم راست اتحادیه ای و حزب سازی بالای سر کارگران را به نقدی سوسیالیستی و ضد کار مزدی ارتقاء دهند. تنها در این صورت است که کمونیسم شورائی آن ها با کمونیسم لغو کار مزدی پرولتاریا همگن خواهد شد.

ناصر پایدار

سپتامبر ۲۰۱۱    

1 Comment

  1. وقتی از جناح بلشویکی ولنین و حزب سوسیال دموکراسی روسیه حرف زده می شود، نمی توان آنرا تافته ای جدا بافته و از آسمان به زمین هبوط کرده قلمداد نمود.جناح بلشویکی بخشی از سوسیال دموکراسی و بین الملل دوم بود. شاخص ترین شخص درجناح راست سوسیال دموکراسی برنشتین و در جناح وسط کائوتسکی و در جناح چپ لوگزامبورگ و لنین جای داشتند. بودند. زمانی که بین الملل شکل گرفت تحت تاثیر شدید علم پوزیتویستی و داروینیسم قرار داشت. حتی انگلس هم به نوعی تحت تاثیر این علم پوزیتویستی بود. زمانه چنین حکم می کرد. اما در روند مبارزه طبقاتی و شکل گیری انقلاب اکتبر این حزب بلشویک بود که درصحنه دست بالا را پیدا کرد و توانست انقلاب اکتبر را هدایت نماید.اگرچه انقلاب اکتبر شکست خورد و استالنیسم میراث خوار انقلاب گردید .اما این شکست همه ابعاد را در برگرفت و دربد ایدئولژیکی آن هم یکی همان گفته شما است که بلشویک نتوانست از نظر اقتصادی ضد سرمایه داری باشد یا لغو کار مزدی را سرلوحه خود قرار دهد. انقلاب سوسیالیستی یک انقلاب جهانی است درست است که از یک کشور شروع می شود ولی اگر در سطح جهانی پیروز نشود و یا در یک کشورمتوقف شود ، شکست آن حتمی است. استالنیست های حزب کمونیست کارگری می گویند در انقلاب اکتبر نظرات لنین نمایندگی نشد و شکست خورد، شما هم حزب بلشویک را نماینده منافع کارگری نمی دانید. بهرحال استالنیست شما با حزب کمونیست کارگری تفاوت چندانی ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.