/

تاریخ جنبش کارگری ایران. فصل اول

از آغاز تا مشروطیت

بالیدن سرمایه داری، ظهور دو طبقه سرمایه دار و کارگر

ناسیونال رمانتیسیسم راست ایرانی احساس زبونی خود در مقابل شرکای امپریالیستی و نیاز خویش به فریب توده های کارگر برای آویختن آنها به دار منافع بورژوازی «داخلی» را در قالب تئوریهائی عرضه می کند که فقط بیان اندیشوار منافع طبقه او نیست، بلکه حدیث عقب ماندگی های فکری هولناک او نیز هست. جار و جنجال سالهای اخیر افرادی از نوع « کاتوزیان» و «علمداری» مشعر بر اینکه در منطقه ای به نام ایران هیچ گاه هیچ شیوه تولید و مناسبات اقتصادی معینی حاکم نگردیده است، برده داری وجود نداشته است!! فئودالیسم متولد نشده است!! نیروی کار کالا نگردیده و تولید سرمایه داری اصلاً پای به دنیا نگذاشته است!! طبقات پدید نیامده اند!! مبارزه طبقاتی وجود خارجی پیدا ننموده است!! دولت طبقاتی از صحنه روزگار محو بوده است!! و مانند این ها، فروماندگی فکری این دار و دسته ناسیونال رمانتیسیستی را به اندازه کافی عیان می سازد. بیان باژگونه واقعیت ها کار سرشتی سرمایه و بورژوازی است. اینان نیز نقش خود در این گذر را این گونه و از ورای این نظرپردازی ها ایفاء می کنند. اما تاریخ جامعه ایران، به عنوان حلقه ای از زنجیره تاریخ جوامع انسانی قطعاً چیز دیگری می گوید. در اینجا نیز مثل همه نقاط دیگر دنیا و البته با پاره ای تفاوتها، اشکالی از تولید و صورت بندی های اقتصادی رشد کرده اند، تسلط یافته اند و جای خود را به نظام های اقتصادی و اجتماعی کامل تر سپرده اند، شواهد متقن تاریخی حکایت از این دارند که رشد چشمگیر صنایع مانوفاکتوری در ایران به گذشته های بسیار دور بر می گردد. سده های نهم و دهم میلادی را شاید بتوان نخستین دوره مهم شکوفائی و پویائی این نوع صنایع به حساب آورد. کارگاههای نساجی در این دو قرن رونقی چشمگیر داشته است. پارچه های تولید شده در شهرهای ایران، به طور مثال کازرون فارس، از لحاظ مرغوبیت مشهور بوده است و از جهت حجم  تولید سالانه اولاً به نیازهای داخلی پاسخ می گفته است و ثانیاً به بخش قابل توجهی از دنیای روز، به ویژه آسیای میانه و جنوب غربی، شمال افریقا و سواحل مدیترانه صادر می گردیده است. اصفهان، قم، قزوین، نیشابور، ری و همدان به وفور مانوفاکتورهای نخریسی و بافت پارچه های نخی و چلوار اشتهار داشته اند. برخی از شهرها نیز شاهد رشد وسیع کارگاههای پشمبافی بوده اند. تولید و صادرات فرش در این دوره از رونقی وسیع برخوردار بوده است و سایر صنایع مانند سفال سازی، تولید کاشی، فراورده های چوبی، تولید ظروف مسی، مواد داروئی و نوع این ها نیز با سرعت زیاد مراحل توسعه را پشت سر می نهاده اند. در هر دو سده بالا شاهد رشد چشمگیر شهرنشینی هستیم و پیدایش شهرهای بزرگی مانند نیشابور با جمعیتی حدود یک میلیون یا اصفهان، ری، کاشان و شیراز گواه این واقعیتند. شهرهای مذکور کانونهای مهم داد و ستد کالا بوده اند و مراکز بزرگ تجاری دنیا را تشکیل می داده اند. وفور سدها و شبکه های پیشرفته آبیاری به رونق کشت و تولید محصولات کشاو.رزی و دامی کمک می کرده است و صدور فراوده هائی مانند غله، پنبه، روغن، کنجد، قند نیشکر، خشکبار، شراب، ابریشم، گیاهان رنگی یا حیواناتی از نوع اسب و الاغ و شتر در ابعاد تجاری چشمگیر به مناطق مختلف دنیا از جمله هندوستان، چین و آسیای میانه صورت می گرفته است. شهرها مراکز رونق مانوفاکتورها یا مجتمعات تولیدی کئوپراتیو بوده اند. مانوفاکتورهای زنجیره ای که هر در هر کدام یک استادکار و شماری کارگر دستیار کار می کردند. در این شبکه ها واحدهای تولیدی و فروشگاهها کنار هم قرار داشتند و همه آنها بخشی از بازار بزرگ شهر را تشکیل می دادند. به بیان دیگر بازار فقط محل خرید و فروش کالاها نبود، بلکه صنعتگران و تولید کنندگان کالا نیز در آن وجود مؤثر و سهم چشمگیر داشتند. این مسأله به گونه دیگری در مورد روند کار رایج درون عشایر و ایلات روز نیز صدق می کرد. در اینجا همه توده در حال کوچ مولد بودند، اما نوع کار و تولیدشان به دامداری و زراعت یا استثمارشدن در حوزه دامداری و زراعت ایلخانان محدود نمی شد، جمعیتی نیز مشغول آهنگری، نجاری، رویگری، مسگری، بافندگی و مانند این کارها بودند. « پتروشفسکی» مورخ سرشناس روسی در اثر معروف خود «تاریخ ایران در سده های میانه» در رابطه با سطح پیشرفت صنایع کارگاهی آن روز جامعه توضیح می دهد که: «در شهرها، پیشه وران آزاد در کئوپوراسیونهای صنف گونه متحد شده و در آنها شاگردان، خلیفه ها (کمک استاد) و استادها با یکدیگر تفاوت داشتند. بنا بر معمول، استادان یک رشته پیشه وری در کوی واحدی می زیستند و کارگاههای آنها که در عین حال دکان نیز بود در همان کوی جای داشت. در شهرها پا به پای این تولیدکنندگان کوچک، کارگاههای بزرگ و در اساس کارگاههای نساجی، از آن دولت و یا متعلق به فئودالهای بزرگ بوده است» او می افزاید: « در خیابانهای اصلی کاروانسراهائی جا داشتند که از آنها برای بازرگانان شهرهای دیگر که به آنجا می آمدند به عنوان مهمانخانه استفاده می شد. کاروانسراها همزمان انبار کالا و بازار عمده فروشی بودند. چنان که ناصرخسرو نوشته است در نیمه سده یازدهم در اصفهان تنها در یکی از خیابان های اصلی شهر ۵۰ کاروانسرای بزرگ وجود داشت»

تمامی داده های بالا از توسعه چشمگیر مناسبات کالائی در ساختار اقتصاد فئودالی این دوره حکایت دارند. پیداست که فئودالیسم و شکوفائی تولید کالائی همراهش در این سده ها، در ایران، مؤلفه های مورد اشاره مارکس در رابطه با صورت بندی های اقتصادی، اجتماعی ماقبل سرمایه داری جوامع آسیائی را کم یا بیش با خود حمل می کند. مانوفاکتورها، اراضی زراعی، تجارتخانه ها، کاروانسراها، حمل و نقل یا سایر حوزه های تولید و مبادله کالاها به لحاظ شکل مالکیت تلفیقی از دولتی، قبیله ای، مشاع، خصوصی و اربابی هستند. مولدین مستقیم محصولات صنعتی، کشاورزی و دامی سوای موارد پراکنده خرده مالکی فاقد حق تملک بر عایدات کار خود بودند، مالکیت دولت، اربابان فئودال، روحانیون رؤسای عشایر بر مانوفاکتورهای صنعتی، کشتزارها و بنگاههای تجاری شالوده اصلی شکل مالکیت این دوران را تعیین می کرد. در این میان دولت ها عظیم ترین حصه ها را در اختیار داشتند، اینکه این امر بعلاوه برخی مؤلفه های دیگر فئودالیسم شرقی، تا چه حد بر روند تبدیل سرمایه تجاری به صنعتی تأثیر داشته است، موضوعی است که هیچ حکم قطعی در باره آن نمی توان صادر کرد. مارکس در بررسی ویژگی های آنچه تولید آسیائی نام گرفته است، هیچ اشاره خاصی به این وجه ماجرا نکرده است. در این میان یک چیز بدیهی به نظر می رسد، مستقل از تأثیر منفی، مثبت یا عدم تأثیر این ویژگی ها در پروسه پیدایش انباشت صنعتی، به هر حال تئوری بافی های ناسیونال رمانتیسیت ها از همه لحاظ بی پایه است. نفس گسترش خیره کننده اقتصاد کالائی در طول سده های فوق یک برهان مادی موثق بر ابطال خیالبافی اینان است. در این گذر باز هم به نکاتی اشاره خواهم کرد. عجالتاً سرنوشت همین سطح از توسعه صنایع مانوفاکتوری و اقتصاد کالائی جامعه در دوره مورد گفتگو را دنبال کنیم. در شرائطی که روند کالا شدن تولیدات پیشه وران و دهقانان با شتاب تمام پیش می تاخت و بازار داد و ستد کالا با شتاب رو به گسترش می رفت، هجوم قوم مغول به آسیای میانه و سپس ایران طومار این دوره پررونق اقتصادی را در هم پیچید. شهرها ویران گردیدند، مانوفاکتورها از کار افتادند و ویرانه شدند، کشتزارها به آتش کشیده شدند، مراکز تجاری مورد یورش قرار گرفتند، تولید و تجارت به ورطه تعطیل افتاد، راههای کاروان رو، کانون های داد و ستد، کاروانسراها و هر چه نشان از رشد و رونق اقتصادی داشت از جنب و جوش باز ماند. این وضع به درازا کشید و پیش از آنکه جای خود را به یک شرائط تازه کسب و کار یا رونق داد و ستد بسپارد، حمله گورکانیان سایه خود را بر سر ساکنان جامعه سنگین کرد. ارتش تیمور تمامی آنچه را که مغول ها انجام داده بودند تکرار و تکمیل نمود، عواقب اقتصادی و اجتماعی این حملات ویرانگر تا سالیان دراز باقی ماند اما از شروع قرن شانزدهم میلادی به بعد شاهد گسست این ترند و آغاز دوره تازه ای از گسترش چشمگیر داد و ستد، تأسیس کارگاههای صنعتی در حوزه های مختلف، بستن سدها و پل ها، ایجاد شبکه های آبیاری، ساختن راههای کاروانرو، صادرات کالا و برقراری مبادلات بازرگانی با کشورهای دور و نزدیک هستیم. این دوره شکوفائی اقتصادی در سراسر این قرن با شتاب ادامه می یابد و روند آن در سده های بعد بسیار پرشتاب تر و گسترده تر می گردد. قرنهای ۱۷ و ۱۸ میلادی را می توان یکی از دوره های مهم اعتلای اقتصاد کالائی و گسترش روزافزون بازار و مبادلات پولی در فاصله مرزهای داخلی و بسط فزاینده واردات و صادرات کالا به مناطق دیگر دنیا به حساب آورد. همین دوره است که در تداوم خود پیوستن بازار داخلی ایران به بازار جهانی سرمایه داری را به دنبال می آورد. یک مؤلفه مهم مربوط به روند توسعه سرمایه داری در ایران نیز دقیقا همین جاست که واقعیتش را ظاهر و وجودش را تحمیل کرده است. مؤلفه ای که کمونیسم خلقی لنینی، کمینترن و بعدها تمامی چپ میراث دار این رویکرد، با رجوع غلط به آن راست ترین و شکست آمیزترین راهبردها را پیش روی کارگران جهان قرار دادند و مبارزه طبقاتی توده های کارگر دنیا را به ورطه رفرم گرائی میلیتانت چپ نمایه سوق دادند. جای شرح مفصل مسأله مسلماً اینجا نیست، اما به دلیل اهمیت تعیین کدده اش در چگونه رقم خوردن سرنوشت جنبش کارگری جهانی و طبعاً ایران، نمی توان از توضیح مختصرش چشم پوشید.

تکلیف « انباشت بدوی سرمایه»

روند ظهور و توسعه سرمایه داری در سراسر جهان موجود، چنین بوده است که در فاز معینی از تکامل اقتصاد کالائی صاحبان دو کالای کاملاً مختلف رویاروی هم قرار گرفته اند. « در یک سوی صاحبان پول، وسائل تولید و وسائل زندگی که شیفته افزایش ارزش های تحت تملک خویش از طریق خرید نیروی کار غیر هستند و در سوی دیگر کارگران آزاد که فروشنده نیروی کار خود می باشند» ( مارکس) تا جائی که به نفس وقوع این رخداد مربوط است، هیچ نوع و با حداکثر تأکید باید گفت که هیچ نوع تمایزی میان روند پیدایش و توسعه سرمایه داری در اروپای غربی در یک سوی و ایران یا کل جوامع مشابه در سوی دیگر وجود نداشته است و اساساً نمی تواند وجود داشته باشد. زیرا به هر حال، تولید سرمایه داری با تقابل این دو کالا یا صاحبان آنهاست که متولد می گردد، اما همین مسأله کاملاً بدیهی تاریخاً به ورطه وارونه پردازیهای فاجعه بار فرو غلطیده است و به همین دلیل باید بر روی آن درنگ نمود. رخداد مورد گفتگو یا آنچه مارکس آن را فاز « انباشت بدوی» سرمایه نام نهاده است، در ممالک غربی و انگلیس، کشوری که الگوی کلاسیک رشد شیوه تولید سرمایه داری بود، به صورت لحظه ای از پویه تکامل اقتصاد کالائی این جوامع ظاهر شد. به این معنی که حلقه ای از زنجیره روند توسعه مناسبات کالائی شاهد  تبدیل پول، وسائل تولید و معیشت به سرمایه در یک سوی و کالا شدن نیروی کار در سوی دیگر گردید. این رخداد در بخش دیگر دنیا، از جمله ایران، زیر فشار قوانین اندرونی شیوه تولید سرمایه داری در جهان و فاز تاریخی تکامل این نظام، دچار برخی جا به جائیها و تغییرات شد. بخش اخیر در قیاس با قلمرو اول، نیازمند آزمون مرحله «انباشت بدوی» سرمایه به شیوه متعارف تاریخی زایش و توسعه سرمایه داری نبود. در اینجا پیش از آنکه چنین رخدادی بر متن توسعه اقتصاد کالائی در داخل رخ دهد، نخست سیل کالا– سرمایه های صادر شده از کشورهای پیشرفته سرمایه داری و بلافاصله انبوه سرمایه های آماده صدور این کشورها، بازار داخلی جامعه را حوزه دورپیمائی و انباشت خود ساخت. حادثه ای که که گریزناپذیر بود. سرمایه داری از دیرباز و از سده هجدهم بازاری به وسعت سراسر جهان پدید آورده و در پیش روی خود داشت. بازاری بسیار عظیم و بین المللی که سرمایه از ورای ریل های آن، تمامی مرزهای جغرافیائی را زیر چرخ قدرت خود له می کرد، در این بازار، اتوپیای رمانتیسیستی عبور هر جامعه مجزا از فاز انباشت بدوی سرمایه، یکراست نکول می شد. مارکس پیش از این، پدیده تاریخی مذکور را برای اقتصاد سیاسی، به افسانه متألهین در باره آدم ابوالبشر تشبیه کرده بود. حال این آدم به دنبال خوردن میوه ممنوعه، به هر حال در پهنه گیتی حضور داشت و قرار تاریخ بر آن نبود که هر نقطه دنیا شاهد « سیب گاز زدن» تازه ای و ابوالبشر جدیدالولاده ای باشد. در همان سال هائی که رونق گسترده اقتصاد کالائی در فاصله مرزهای جغرافیائی ایران مراسم دیدار تاریخی صاحبان دو کالای مختلف را تدارک می دید، در گوشه دیگری از جهان، با یک فاصله زمانی ۴ تا ۵ قرنی این دیدار صورت گرفته بود. سرمایه داری چکامه ظهور خود را خوانده و اینک مراحل تکوین، توسعه، ایجاد بازار جهانی و صدور کالا به اقصی نقاط دنیا را پشت خود داشت. این نظام با عبور از این فازها، کوه عظیم سرمایه های آزاد در جستجوی حوزه انباشت را پیش روی خود می دید و کل فکر و ذکرش را صرف یافتن این حوزه ها در مناطق دور و نزدیک دنیا می کرد. در چنین وضعی صنایع مانوفاکتوری و اشکال گوناگون تولیدات خرد پیشه وری جوامعی که آستانه تولید سرمایه داری را دق الباب می کردند به ناگزیر تسلیم قوانین ذاتی سرمایه و فرایند گسترش جهانی این شیوه تولید می شدند. سرمایه ملیت و مرزهای ملی نمی شناخت، جهانی شدن جزء لایتجزای هستی اوست. در جستجوی استثمار نیروی کار هر چه بیشتر و میلیونی و میلیاردی تر، اضافه ارزش های غول آساتر، بازار هر چه سراسری تر و بین المللی تر دورپیمائی و فروش تولیدات، نرخ اضافه ارزش های هر چه وحشیانه تر و نرخ سودهای هر چه مطلوب تر است. سرمایه در پویه خودگستری و جهانی شدن خود هر کجا که تولیدات خرد یا حتی صنایع متوسط و در مواردی بزرگ، اما فاقد قدرت رقابت را می یافت به زیر می گرفت. در اوایل قرن نوزدهم میلادی (سیزدهم هجری) در شهر یزد بالغ بر ۱۸۰۰ و مشهد ۱۲۰۰ دستگاه بافت ابریشم وجود داشت و شمار کارگرانی که با این دستگاهها کار می کردند به ۹۰۰ نفر می رسید. با صدور روزافزون پیله های ابریشم و واردات گسترده پارچه های ابریشمی، در طول مدتی کوتاه شمار ماشینها در مشهد به ۱۵۰ رقم تنزل کرد و در یزد به طور کامل از چرخش باز ماندند. (۱) در همین سال ها تلاش امیرکبیر برای تأسیس و توسعه صنایع نساجی در کشور با شکست مواجه شد زیرا پارچه های ارزان بهای انگلیسی و روسی هیچ جائی برای تولیدات این صنایع باقی نمی گذاشت. کارخانه توپسازی که در سال ۱۸۰۸ توسط فرانسویان دائر شده بود، بعد از یک سال زیر فشار رقابت سرمایه های نیرومند بساط خود را جمع کرد. فراموش نکنیم که سرمایه این کار را فقط در ایران، چین، هند، امریکای لاتین و افریقا پی نمی گرفت، در جوامع «خودی»، در اروپای باختری، اسکاندویناوی و امریکای شمالی نیز عین همین را انجام می داد. از آن مهم تر در کشورهای حوزه صدور سرمایه و کالا هم تمامی آنچه با صنایع بومی و سرمایه های داخلی این جوامع می کرد، بر سر سرمایه های خارجی صادره شده به این دیار نیز می آورد. در دهه های آخر قرن نوزدهم کارخانه های زیادی توسط دولت ها یا سرمایه داران اروپائی و روسی در شهرهای مختلف ایران دائر شدند که بعدها زیر فشار رقابت سرمایه های عظیم تر مجبور به تعطیل شدند و بساط انباشت در قلمروهای دیگر پهن کردند. کبریت سازی «خرازین» در نزدیکی « زرگنده » تحت مالکیت سرمایه داران روسی، کارخانه تولید روغن زیتون در رودبار متعلق به سرمایه داران یونانی تحت حمایت دولت تزار، شرکت تصفیه روغن رودبار با مالکیت همین سرمایه داران، کمپانی بلژیکی تولید قند در کهریزک و برخی کارخانه های دیگر از جمله همین صنایع و سرمایه گذاری ها بودند. (۲)

در ژوئن ۱۸۸۶ میلادی ( خرداد ۱۲۶۵ خورشیدی) ناصرالدین شاه قاجار بنا به درخواست یا زیر فشار «ولف» سفیر وقت دولت انگلیس بیانیه ای را امضاء و به صورت فرمان منتشر نمود. بیانیه می گفت: « جان و مال مردم از تعدی در امان است تا هر کس را یارای آن باشد که در آزادی و آسودگی به برپائی شرکتهائی برآید که پایه های تمدن و آبادی را می سازند»!! (۳) مدت ها پیش از این تاریخ، دولت های روسیه تزاری و انگلیس به ویژه اولی دست به کار توسعه مبادلات اقتصادی خود با ایران و حضور مؤثر در بازار داخلی رو به گسترش کشور بودند. بورژوازی بریتانیا از زمان تأسیس کمپانی هند شرقی و امپراطوری تزار از سال های نخست سلطنت قاجار این هدف را دنبال می کرد. فتوحات نظامی روسیه در جنگ با فتحعلیشاه و انعقاد عهدنامه های گلستان و ترکمانچای، از یک طرف راه گسترش فعالیت سرمایه داران روسی در ایران را هموار می ساخت و از سوی دیگر رقابت میان امپراطوری تزار و دولت بریتانیا بر سر دامنه نفوذ اقتصادی و استراتژیک خویش در بازار داخلی کشور را بیش از پیش تشدید می نمود. به این ترتیب بیانیه ناصرالدین شاه نقطه شروع سرمایه گذاریهای خارجی در ایران نبود اما لحظه ای تعیین کننده در پروسه توسعه و رونق آن را حکایت می کرد. در فاصله میان ۱۸۸۱ تا ۱۹۱۱ میلادی ( ۱۲۶۰ تا ۱۲۹۰ خورشیدی) شمار کثیری قرارداد میان شاهان قاجار و حکومت تزار منعقد شد که هر کدام امتیاز یا امتیازات بسیار مهمی را در حوزه های مختلف اقتصادی نصیب سرمایه داران روس می ساخت. هفت پروتکل در زمینه تأسیس خطوط تلگراف در نواحی شمال و شرق ایران، شش قرارداد جداگانه برای واگذاری امتیاز بهره برداری از شیلات دریای خزر، پروتکل تأسیس بانک استقراضی روس، واگذاری امتیاز انحصاری بیمه حمل و نقل، قراردادهای متعدد متضمن اعطای امتیازات لازم برای احداث راهها و جاده های ارتباطی میان شهرها،  قرارنامه بهره برداری از تالاب انزلی، واگذاری امتیاز استخراج معادن مناطقی از آذربایجان، پروتکل احداث راههای شوسه و راه آهن میان شهرهای  تبریز، جلفا و قزوین همراه با امتیاز بهره برداری از معادن مختلف مجاور این خطوط، قرارداد تأسیس خط لوله نفت میان انزلی و رشت، در زمره این پروتکلها قرار داشتند. شمار شرکت های مالی و صنعتی بزرگ روسیه در ایران تا نزدیکی های شروع جنگ امپریالیستی اول از ۲۳ فراتر رفت و مجموع سرمایه این کمپانی ها به رقمی حدود ۱۷۳ میلیون روبل بالغ گردید. (۴)

دولت بریتانیا و سرمایه داران انگلیسی نیز در فاصله سال های ۱۸۶۲ تا ۱۹۱۳ میلادی( ۱۲۴۱ تا ۱۲۹۲خورشیدی) مقاوله نامه های اقتصادی انبوهی را در سودآورترین حوزه های صنعتی و تجاری با دربار قاجار امضاء کردند. از میان این قراردادها می توان به امتیاز تأسیس بانک شاهی، خطوط تلگراف تهران به خانقین، بوشهر، بلوچستان، تبریز، جلفا، خط تلگراف میان بنادر گواتر، جاسک و عباس، انحصار کشتیرانی در کارون، احداث و بهره برداری راه بصره اهواز، استخراج نفت رامهرمز و شوشتر، بهره برداری از معادن ذغال سنگ، منگنز یا خیلی دیگر از معادن موجود در دو طرف جاده هائی که احداث آن ها موضوع قرارنامه ها بود. امتیاز نشر اسکناس، احداث راه آهن در نواحی جنوبی کشور و راههای تهران، اهواز، بروجرد، اصفهان و قم، تأسیس کمپانی حمل و نقل، احداث راه قم به سلطان آباد اراک، امتیاز اکتشاف و استخراج معادن نفت و موم طبیعی در غالب مناطق کشور، تأسیس شرکت « بانک و معدن» احداث راه آهن میان خرمشهر، بروجرد و خرم آباد، تولید و تجارت قالی، اجازه تأسیس فانوس های دریائی در خلیج فارس و بالاخره امتیاز انحصار توتون و تنباکو و مانند این ها اشاره نمود.  (۵)

سوای سرمایه گذاریهای دولت ها و کمپانی ها یا سرمایه داران انگلیسی و روسی در حوره های بالا، شماری از شرکتها و  سرمایه داران فرانسوی، هلندی، بلژیکی، یونانی یا جاهای دیگر نیز در همین دوره سرمایه های خود را وارد بازار داخلی ایران کردند. یک سرمایه دار بلژیکی با همکاری دو بانکدار فرانسوی موفق به اخذ امتیاز تولید شراب و الکل شدند، سرمایه داران فرانسوی قرارداد تأسیس چراغ گاز تهران را منعقد نمودند. چند سرمایه دار دیگر تبعه بلژیک قرارنامه احداث راه آهن شاه عبدالعظیم، پروتکل تأسیس کبریت سازی و کارخانه های برق و شیشه را امضاء نمودند. شرکت هلندی « هاتس و پسران» امتیاز واردات و صادرات کالا را به دست آورد. سرمایه داران دیگری از این ممالک نیز موفق به انعقاد پاره ای قراردادهای دیگر شدند. سرمایه های روسی، انگلیسی، فرانسوی، بلژیکی یا هر کجای دیگر با ورود به قلمروهای بالا، گسترش پایه های عمومی انباشت سرمایه در اینجا را دامن زدند. این سرمایه ها بدون تردید برخی حوزه های سرمایه گذاری را از دست سرمایه داران روز ایرانی خارج می کردند. از طریق رقابت در پاره ای عرصه ها صنایع بومی را به ورشکستگی می راندند. با همه اینها راه را برای سرمایه گذاری هر چه بیشتر، از جمله ورود سرمایه های داخلی به قلمرو انباشت باز می کردند، حوزه های تازه سرمایه گذاری را پیش روی صاحبان سرمایه قرار می دادند. راه شراکت سرمایه های ایرانی و خارجی را حفاری می نمودند و در مجموع  پروسه انکشاف و توسعه سرمایه داری را شتاب می بخشیدند. نساجی، تولید پنبه، برنج، خشکبار، چرم، تریاک و بیشتر از همه قالی بافی در زمره حوزه هائی بودند که سرمایه های زیادی را اعم از داخلی، خارجی و یا مختلط به سوی خود سرازیر ساختند. در شهر تبریز، به موازات ورشکستگی برخی مانوفاکتورهای کوچک ریسندگی، کارخانه ای دائر شد که حدود ۱۵۰۰ کارگر قالیباف در آن استثمار می گردید و این کارگران به طور همزمان یکصد فرش را می بافتند. (۶) بازرگانی خارجی رونق بی سابقه یافت. تبریز، تهران، رشت، اصفهان به مراکز مهم تجاری تبدیل شدند. شهر تبریز یکی از چهارراه های مهم داد و ستد دنیا گردید و کاروان های بازرگانی غرب و شرق از آن عبور می کردند. این کاروان ها توتون، خشکبار، ابریشم، پنبه و قالی را به اروپا می بردند و در عوض کالاهای ساخت اروپای غربی را وارد بازار ایران می کردند. (۷) بر متن این روند بود که بخشی از طبقه بورژوازی ایران به گونه ای برق آسا رشد کرد، صاحب عظیم ترین حجم سرمایه ها شد و در قلمروهای مختلف صنعت و بازرگانی شروع به سرمایه گذاریهای کلان نمود. شماری از این سرمایه داران صاحب مؤسسات غول پیکر مالی و صنعتی گردیدند، بعضاً در لیست شرکای مهم تراستهای عظیم اقتصادی دنیا قرار گرفتند. محمدحسن امین الضرب، تومانیاس، ارباب جمشید زردشتی، محمدکاظم ملک التجار، محمد قزوینی، حاجی محمد معین التجار، حاجی عبدالرحیم  شیرازی، مهدی ارباب اصفهانی، محمدحسین کازرونی، حاج مرتضی قلی خان صنیع الدوله، محمد تقی شاهرودی، حاجی سید مرتضی صراف، میرزا محمود کازرونی، حاج محمد صادق دهدشتی، علی اکبر یزدی اصفهانی، محمدولی خان نصرالسلطنه ( سپهدار اعظم) کامران میرزا نایب السلطنه، محمد صدر ملک التجار، جوادخان سعدالدوله، یحیی خان مشیرالدوله، حاج علی اکبر یزدی مشهدی و عده ای دیگر، در زمره سرمایه داران بزرگ ایرانی این دوره به حساب می آمدند. در میان این گروه از سرمایه داران برخی از مراجع ذینفوذ دینی و روحانیون دارای موقعیت و قدرت نیز قرار داشتند. «حاج ملاعلی کنی» یکی از این مراجع بود. او در هجوم طوفان آسای قحطی سال ۱۲۵۰ خورشیدی گندم احتکار کرده در انبارهایش را به بهائی ۲۵ برابر قیمت متعارف بازار به مشتریان گرسنه می فروخت و به گاه مرگ بالغ بر ۳ کرور پول نقد و ملک شخصی داشت. (۸) «ملاعلی کنی»  توده گرسنگانی را که علیه گرانفروشی و سودجوئی سبعانه و جنایت آمیزش دست به شورش زده بودند، «بابی» و «بهائی» می خواند و با بهره گیری از سلاح قتاله مذهب آنان را مستوجب مجازات اعلام می کرد و به دست دژخیمان حکومتی می داد.

شمار زیادی از افراد بالا شرکای شرکت های چند ملیتی، بانک های خصوصی، اشخاص و به هر حال سرمایه گذاران دولتی یا خصوصی خارجی بودند. «معین التجار» سرمایه دار بزرگ بوشهری و صاحب امتیاز کمپانی عظیم «ناصری» در تأسیس بندر مهم خرمشهر و اسکله های بارگیری آن با دولت انگلیس سرمایه گذاری مشترک داشتند. او در همان حال شریک مؤثر کمپائی «لینچ» از شرکت های بزرگ انگلیسی بود و در قلمروهای اقتصادی بسیار زیادی از جمله کاروانسراسازی، کشیدن راه آهن، تراموا، حمل و نقل دریائی، ساختن راههای شوسه دست به سرمایه گذاری مشترک می زدند. (۹) حاج عبدالرحیم تاجر شیرازی با مشارکت « سامویز» و «تویدی» « کمپانی تجارتی فارس» را اداره می کردند. کامران میرزا نایب السلطنه در بسیاری از سرمایه گذاریهای متعلق به « آلفرد لمر» از جمله امتیاز احداث و بهره برداری از راه آهن آذربایجان و نیز استخراج معادن اطرافش شریک بود. محمدصادق دهدشتی نقش سهامدار و عامل را در برخی از کمپانی های مهم تجاری و تولیدی دو سرمایه دار اروپائی با نامهای «زیگلر» و « گری پل» ایفاء می نمود. میرزا محمود کازرونی از بزرگترین تاجران استان فارس با « دیوید سامسون» انگلیسی و برخی کمپانیهای اروپائی دیگر فعالیت مشترک بازرگانی داشتند. محمد صدر ملک التجار اصفهانی متنفدترین و ثروتمندترین سرمایه دار آن روز اصفهان نیز با همین « دیوید سامسون» شراکت داشت. سرمایه داری به نام علی اکبر یزدی مشهدی شریک سرمایه گذاری های «زیگلر» در حوزه تولید فرش بود. برخی از سرمایه داران ایرانی نه فقط در سرمایه گذاری های خارجی این دوره شریک بودند که برای تسهیل شرائط سودآورهای سرمایه های خویش، تقاضای تغییر تابعیت کرده و با پروانه شهروندی بریتانیا، فعالیت های تولیدی و بازرگانی خود را پیش می بردند. محمد قوام التجار، محمود مشکی، عبدالکریم قوام التجار مشهدی و حاجی بابا بوشهری در زمره این سرمایه داران بودند. (۱۰) پیش ریز سرمایه توسط سرمایه داران داخلی و خارجی در طول این دوره، همان گونه که بالاتر مشاهده کردیم، به هیچ وجه خاص حوزه بازرگانی و داد و ستد نبود. سرمایه های نسبتاً زیادی در قلمروهای تولیدی و صنایع مختلف انباشت می شد. راهسازی، تأسیس بنادر، خطوط کشترانی. نساجی، تولید پنبه و ابریشم و فرش، صنایع نظامی، استخراج معادن گوناگون، شیلات و صید ماهی، خطوط تلگراف یا رشته های دیگر صنعت حجم قابل توجهی سرمایه را به سوی خود سرازیر می دید.  امین الضرب و دو سرمایه دار فرانسوی در سال ۱۸۸۵ یک واحد بزرگ تولید ابریشم تأسیس نمودند. محصول این شرکت به ۶۰۰ تن در سال بالغ می گردید و کل فراورده های آن به بندر مارسی در کشور فرانسه صادر می شد. مرتضی قلی خان صنیع الدوله و محمد تقی تاجر شاهرودی در دروازه دولت تهران یک کارخانه بزرگ نساجی دائر نمودند که ۲۳۰۰ دوک ریسندگی داشت. صنیع الدوله همزمان یک بنگاه بزرگ تراش آهن دائر ساخت. کارخانه تولید پارچه تبریز با ۱۵۰۰ دوک ریسندگی توسط رحیم قزوینی در سال ۱۹۰۸ شروع به کار نمود. واحدهای تولید آجر، تفنگ سازی، ساخت بلور و چینی، پنبه پاک کنی یا تولید برق نیز در شهرهای بزرگ تأسیس شدند و توسعه یافتند.

 

تشتت و جدال درون بورژوازی

بورژوازی در سرشت خود و لاجرم در همه جای جهان، طبقه ای چند پاره با تضادها و جنگ و ستیزهای خودجوش درونی است. ریشه مناقشات در چگونگی توزیع اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر قرار دارد. بخش های مختلف سرمایه خواه در مقیاس بین المللی و خواه در محدوده « سرمایه اجتماعی » (۱۱) هر کشور به لحاظ عوامل تشکیل دهنده شرائط خاص تولیدی مانند ترکیب ارگانیک، چگونگی استفاده از تکنولوژی های مدرن، درجه بارآوری کار اجتماعی، موقعیت های انحصاری یا به اختصار قدرت رقابت با هم تفاوت بارز دارند. این سرمایه ها یا بخش های مختلف سرمایه بر پایه  همین تمایزات در قیاس با حجم پیش ریز خود، حصه های متفاوتی از کل اضافه ارزش های تولید شده در یک جامعه یا کل جهان را نصیب خود می سازند. به بیان دیگر، مقدار سودی که هر سرمایه دار مجزا تصاحب می کند، خالص اضافه ارزش هائی نیست که کارگران مورد استثمار وی تولید کرده اند، بلکه سهمی از کل اضافه ارزش تولید شده توسط توده های کارگر جامعه یا دنیاست که تحت تأثیر عوامل بالا و قدرت رقابت سرمایه اش، به تصرف وی در می اید. این امر منشأ جدال درونی طبقه سرمایه دار در هر کشور و در سراسر جهان است. تولید سرمایه داری اساساً و در بنمایه هستی خود، تولید با هدف سود به هر شکل و با توسل به هر راهکاری، حتی به بهای نابودی کل بشریت است. هر صاحب سرمایه ای با تمامی توان خود، می کوشد تا به شرائط تولیدی سودآورتری دست یابد، این شرائط را از چنگ رقیبان خارج سازد، به یمن این کار سود هر چه بیشتری به چنگ آرد. حجم سرمایه هایش را افزایش دهد و در این گذر تا « الی غیرالنهایه» پیش تازد. طبقه سرمایه دار البته به رغم همه این مجادلات اندرونی و در عین آمادگی تام و تمام هر کدام افرادش برای دریدن دیگری یا قتل عام دیگران، به محض اینکه در مقابل طبقه کارگر و جنبش کارگری هر نقطه جهان قرار گیرد، در یک چشم به هم زدن، روح واحدی در قالبهای کثیر می شود و به قول مارکس انجمن متحد اخوت تشکیل می دهد. اینها همه مؤلفه های ذاتی سرمایه و کل بورژواژی جهانی است. با این همه چگونگی بروز یا شیوه حل و فصل روزمره این مناقشات میان سرمایه داران منفرد یا لایه های مختلف طبقه سرمایه دار در جاهای مختلف دنیا، تحت تأثیر  پاره ای عوامل و مهم تر از همه، مکان سرمایه اجتماعی هر کشور در چرخه ارزش افزائی سرمایه جهانی یا تقسیم کار بین المللی سرمایه داری، چگونگی توزیع شرائط تولیدی، حصه سودها و سهام قدرت میان لایه های مختلف بورژوازی کم یا بیش با هم تفاوت دارد. تا جائی که به ایران و جوامع مشابه مربوط است نیز ما شاهد برخی ویژگی ها بوده و هستیم که تأمل در آنها شاید ضروری باشد.

پیش تر گفته شد که آغاز سرمایه داری در ایران متضمن عبور از فاز « انباشت بدوی» سرمایه به شیوه کلاسیک نبود. جوانه های این رشد از دل شرائطی سر بیرون آورد که سرمایه سالیان متمادی پیش از آن، بازاری به وسعت جهان پدید آورده بود. سرمایه های جوامع پیشرفته تر به شکل های مختلف صنعتی و تجاری و بانکی در سراسر این بازار حضور نقش آفرین و میدان دار داشتند. آنچه زیر نام سرمایه بازرگانی، بانکی و نوع اینها از جوامع مزبور به جاهای دیگر راه پیدا می کرد نه سرمایه های پولی و تجاری دارای منشأ ماقبل سرمایه داری که جزء لایتجزائی از چرخه سامان پذیری سرمایه صنعتی در شیوه تولید نوین بود. صدور کالا نیز مسلماً ماهیتی متمایز از داد و ستد کالائی دوره های پیش داشت. با توجه به همه این نکات قطب سرمایه در اینجا در همان لحظه خاص تشکیل و پیدایش نه از عمق مناسبات کالائی درون نظام حاکم فئودال که با مشارکت بسیار مؤثر و سرنوشت ساز سرمایه صنعتی بالیده و بلوغ یافته در شیوه تولید سرمایه داری وارد میدان می شد و به دیدار نیروی کار کالا شده می شتافت. این مؤلفه یکراست، تأثیر خود را بر روی ترکیب لایه های درونی بورژوازی نوپای در حال رشد نیز باقی می گذاشت. سرمایه خارجی، به طور اخص انگلیسی و سرمایه های ایرانی شریک با تراست های انگلیسی بهترین موقعیت، مطلوب ترین و سودآور شرائط ارزش افزائی را به چنگ می آوردند و سرمایه داران یا لایه هائی از بورژوازی که سرمایه های آنها به هر دلیل راه این مشارکت را بر روی خود بسته می یافت، قادر به احراز این موقعیت و کسب این شرائط نمی شدند. جماعت اخیر در همین راستا، به لحاظ حصه سود، امکان افزایش دلخواه سرمایه ها و تاخت و تاز بی عنان در عرصه سرمایه گذاری ها نیز از قافله عقب می ماندند و دچار چالش می گردیدند.

موضوع مهم دیگر در همین رابطه، نقش دولت از جنبه های گوناگون است. سرمایه خارجی اعم از دولتی یا خصوصی بر پایه مقاوله نامه ها، امتیازگیری ها و برخورداری از پشتوانه های مهم دولتی راه پیش ریز در قلمروهای مختلف اقتصادی را پیش می گرفت. در چهارچوب همین قراردادها و مراودات بر حوزه هائی انگشت می نهاد که طلائی ترین سودها را کسب می کرد. بر هر کجا که چنگ می انداخت سرمایه داران رقیب را از میدان در می کرد، ساختارهای نظم سیاسی و مدنی و حقوقی و اجتماعی را بر وفق الزامات سودآوری حداکثر خود معماری و بازسازی می نمود و ماحصل کلام بهترین موقعیت ها و امکانات را برای خودگستری و ارزش افزائی در اختیار داشت. این امتیازات و شرائط اما، خاص سرمایه های خارجی نبود، کل سرمایه داران ایرانی شریک این سرمایه ها یا سهامدار شرکت های سرمایه گذاری غربی نیز همین امتیازات و امکانات را به تمام و کمال دارا بودند. از این که بگذریم دولت روز نیز یا در شراکت با دولتها و کمپانی های خارجی و مختلط و یا جدا از آنها دست به سرمایه گذاری بزرگ در حوزه های مختلف می زد. پیش ریز سرمایه های انبوه در تأسیسات زیربنائی مانند آب و برق، مخابرات، بنادر، راه آهن، احداث جاده، بستن سد، ساختن پل و نوع اینها همه جا توسط نهادهای دولتی صورت می گرفت. دولت از این طریق سهم عظیمی از حاصل کار استثمارشوندگان یا مالیات های وصول شده از اقشار زحمتکش جامعه را بر سرمایه اجتماعی روز کشور می افزود و همزمان کل این بخش را در خدمت سودآوری هر چه افزونتر سرمایه ها و بیشتر از همه، سرمایه های خارجی و شرکای داخلی آن ها قرار می داد. سرمایه گذاری دولت در این حوزه ها، به طبقه سرمایه دار و مقدم بر همه، سرمایه داران خارجی و داخلی شریک امکان می داد که اولاً. تمامی تأسیسات پایه ای مورد نیاز انباشت را در اختیار گیرند و ثانیاً این امکانات را با کمترین هزینه ممکن مورد بهره برداری قرار دهند. مجموع این عوامل به روی هم، هزینه سرمایه گذاریهای آنان را به گونه ای بسیار چشمگیر پائین می آورد و در مقابل حجم اضافه ارزشهای آن ها را تا چشم کار کند بالا می برد. غالب دولتمردان علاوه بر اینکه به اعتبار مکان خویش در سازمان کار سرمایه داری، آحاد ذینفوذ طبقه سرمایه دار را تشکیل می دادند، صاحبان کمپانی ها و سرمایه های بزرگ نیز به شمار می آمدند و به عنوان صاحبان خصوصی سرمایه در مالکیت سرمایه اجتماعی کشور سهمی کاملاً مؤثر داشتند. افراد خانواده سلطنتی و درباریان و اطرافیان از همان آغاز عظیم ترین حصه ها را دارا بودند و هر چه زمان می گذشت بر طول و عرض مالکیت آن ها افزوده می گردید.

با توجه به داده های بالا، بخشی از بورژوازی ایران از همان دقایق نخست پیدایش و بالیدن سرمایه داری، سودآورترین حوزه های انباشت، بیشترین سهم در مالکیت سرمایه اجتماعی و بالاترین موقعیت ها در ساختار قدرت سیاسی را یکجا با خود داشت. این امر قطعاً ناخشنودی سایر اقشار طبقه سرمایه دار را به دنبال می آورد و کم یا بیش، موج نارضائی آنها را دامن می زد. قشر متوسط بورژوازی موقعیت مادون سرمایه های خود، در دستیابی به شرائط مطلوب تولیدی و ارزش افزائی، حصه کمتر خود در  مالکیت کل سرمایه ها و بالاخره حاشیه نشینی خویش در ماشین دولتی سرمایه را برنمی تابید. این تفاوت ها را دلیل مقنعی برای اختلاف خویش با شرکای طبقاتی و شالوده ای برای اپوزیسون پردازی مسالمت آمیز اندرونی در مقابل جناح حاکم طبقه خود می دید. راه حل و فصل این اختلافات را بعضاً در جهتگیری های لیبرالیستی و « دموکراسی طلبانه» و بعضاً در آویختن به کلیشه های عقیدتی یا باورهای ماوراء ارتجاعی دینی جستجو می نمود. مشکلات لایه تحتانی بورژوازی اما از این پیچیده تر، عمیق تر و سرکش تر بود. این ها روند جاری انکشاف سرمایه داری در شرائط امپریالیستی این شیوه تولید را از جهات مختلف با افق ها و رؤیاهاهای رمانتیسیستی خویش در تعارض می دیدند، ورود سرمایه های خارجی به ایران را سد راه « رشد آزاد سرمایه داری»!! ارزیابی می نمودند!!، به اتوپیای « صنعت مستقل ملی»!! عشق می ورزیدند. در همین راستا با رژیم حاکم و بورژوازی حاضر در ساختار قدرت سیاسی احساس دشمنی می کردند. این بخش طبقه سرمایه دار را «وطن فروش» و «بیگانه پرست» می خواندند. از فشار دیکتاتوری این جناح بر خویش رنج می بردند و وجودش را ساز و کار قدرت های امپریالیستی و رژیم سیاسی سرسپرده آن قدرت ها می دیدند. کشمکشی که خاص بورژوازی ایران نبود و نمی توانست باشد. در هند، ممالک آسیای جنوب شرقی، چین، امریکای لاتین، افریقا و همه جوامعی که در شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری پروسه انکشاف، تکامل و تسلط سرمایه داری را پشت سر می نهادند، با همین حدت و شدت میان بخش های مختلف بورژوازی جریان داشته است. در باره این مناقشات و تأثیرات مستقیم آن ها بر سرنوشت جنبش کارگری ایران، در بخش های بعدی به مناسبت صحبت خواهد شد، اما عجالتاً باید روی دو نکته مهم در ادامه بحث بالا درنگ کنیم. مسأله نخست فونکسیون و موقعیت خاص دولت در پروسه انکشاف سرمایه داری ایران یا جوامع مشابه و تمایز آن با ممالک اروپای غربی است. نکته دوم به چگونگی تأثیر همین تمایز بر روند مناقشات درونی بورژوازی ایران بر می گردد. از اولی شروع می کنیم.

در جوامع غربی سالیان متمادی از رشد و گسترش شیوه تولید سرمایه داری گذشت تا سرانجام بورژوازی قدرت مسلط سیاسی شد و ساختار نظم حقوقی، مدنی، سیاسی و در یک کلام دولت خویش را مستقر نمود. این حادثه در فرانسه به دنبال انقلاب ژوئن ۱۸۴۸ روی داد و در سال های پیش از آن، با اینکه بورژوازی طبقه مسلط اقتصادی بود، اما هنوز قدرت دولتی را در اختیار نداشت. در فاصله سال های ۱۷۸۹ تا ۱۸۴۸ میلادی مبارزه طبقاتی با حدت روزافزون پیش می تاخت. بورژوازی برای عروج به اریکه قدرت هر راهی می رفت و به هر ریسمانی چنگ می انداخت. خود را از همه لحاظ نیازمند طبقه کارگر می دید، در حالی که پرولتاریا را دشمن واقعی خود می دانست زیر فشار احتیاج و اضطرار، به قدرت پیکار همین طبقه می آویخت. برای تسویه حساب با اشرافیت مالی، کلیسا، سلطنت و بقایای نظام سرواژ چاره دیگری نداشت. پرولتاریا نیز در این گذر و در متن شرائطی با این مؤلفه ها فشار قهر خود را نه فقط بر نهادهای حاکم که بیشتر از آن، بر همین بورژوازی اعمال می نمود. به همراهی وی تن می داد اما همزمان لوله تفنگ خویش را هم به سوی سینه اش نشانه می رفت. وجود همین ویژگی ها در پویه مبارزه طبقاتی این سال ها، به پرولتاریا امکان می داد تا پیش از دستیابی بورژوازی به قدرت دولتی و استقرار حاکمیت سیاسی اختاپوسی سرمایه، برای بنای میدانداری، ایفای نقش اجتماعی و اعمال قدرت خویش علیه طبقه سرمایه دار، سنگی بر روی سنگ گذارد. احساس توانائی و تأثیرگذاری کند، راه را برای تحمیل برخی خواسته هایش بر بورژوازی هموار بیند، احساس زبونی و حقارت و ضعف را حداقل در شکل ماقبل سرمایه داری آن از زندگی و شخصیت خود پالایش نماید، مسائلی که البته در این سطح برای درازمدت هیچ گرهی از کار او نمی گشودند، اما می توانستند شالوده ای برای توسعه و تعمیق احتمالی مبارزه طبقاتی وی در دوره یا دوره های بعد باشند. وضع در جامعه ما، اما رخسار و روندی متفاوت داشت. در اینجا بورژوازی پیش از آنکه قدرت مسلط اقتصادی گردد، حتی پیش از آنکه سرمایه داری مراحل مهم پروسه انکشاف و استقرار خود را پشت سر گذارد، هسته مرکزی حاکمیت و دولت و قدرت سیاسی شد. واقعیت این است که نظام فئودال پیش از افول عمر خاندان قاجار، بساط حکمروائی خود را تا حدود زیادی جمع کرد و از آن پس سلطنت و دولت بسیار بیشتر از آنکه ظرف قدرت فئودالیسم باشد، نهاد سیاسی متناظر با فراهمسازی شرائط لازم برای پیشرفت پروسه انکشاف سرمایه داری، اعمال قدرت طبقه نوپای بورژوازی به طور کلی و بیشتر از همه، اقشار بالای این طبقه مرکب از صاحبان سرمایه های خارجی،  شرکای داخلی آنها و زمین داران سرمایه دار بود. دیکتاتوری هار و حمام خون سالاری که همواره از آن سخن رفته است، حتی در همان ابتدائی ترین لحظات دوره مورد گفتگو، ساز و کار برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه، ماشین قهر پلیسی و نظامی بورژوازی و دستگاه پاسداری موقعیت مرجح لایه ای از این طبقه را نمایش می داد.

دولت در اینجا به دلیل همان ویژگی های تاریخی فرایند توسعه سرمایه داری لاجرم تمامی ساز و برگ های دیکتاتوری هار پلیسی را زیب اندام می کرد و نمی توانست ردای فریبای دموکراسی پوشد. در اروپا بورژوازی هنگام صعود به عرش قدرت، با طبقه کارگری مواجه بود که بر بام بلند قدرت پیکارش، سرود رهائی بشر می خواند و از سراسر قاره به پیشواز برپائی انترناسیونال و شروع «جنگ آخر» برای برچیدن بساط بردگی مزدی می رفت. در اینجا هنوز از رعد و برق جنبش این طبقه خبری در میان نبود و بورژوازی دلیلی برای آویزان کردن زنجیر دموکراسی، معماری برج و باروی مدنیت، نشستن در پشت میز مذاکره، گوش دادن به خواست رفاه اجتماعی و آزادی های سیاسی و این قبیل حرف ها نمی دید. هیچ سرمایه داری در هیچ کجای تاریخ و هیچ نقطه جهان، بدون احساس فشار مبارزه متحد کارگران و هراس از طغیان این مبارزه، حاضر به افزایش هیچ ریالی به بهای شبه رایگان نیروی کار آنان نمی گردد، در غیاب چنین کارزار قهرآمیزی نسخه رفاه برای توده های کارگر نمی پیچد، بدون دهشت از خطر جنبش کارگری گوش خویش را پذیرای استماع چیزی به نام دارو و درمان و آموزش و حداقل معیشتی و امکانات اولیه زیستی فروشندگان نیروی کار نمی سازد. این منطق سرشتی سرمایه است و سرمایه دار به عنوان چهره بشرنمای صاحب فکر سرمایه هیچ ملاک و منطق دیگری در بساط خود ندارد. به هر حال آنچه در اروپای غربی زیر نام دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق اجتماعی و آزادی های سیاسی موضوعیت پیدا می کرد، خندق استحفاظی اطمینان بخشی بود که طبقه سرمایه دار بر گرد حریم ارزش افزائی سرمایه هایش می کند تا هست و نیست قوای پیکار پرولتاریا را در آن دفن سازد. بورژوازی سکاندار سفینه قدرت سیاسی در ایران آخر سده نوزدهم و آغازقرن بیستم فشار این نیاز را بر سینه خود احساس نمی کرد و بدبختانه بعدها هم نه فقط این یا آن جناح سرمایه که کل طبقه سرمایه دار ایران این کارد را روی گلوی خود ندید، این طبقه از یک سوی قدرت سرمایه جهانی را در پشت سر خود داشت و از سوی دیگر اشکال متنوع رفرمیسم راست و چپ، خطر عروج یک جنبش کارگری نیرومند، رادیکال و سرمایه ستیز را از سر وی رفع می نمود. بورژوازی در چنین وضعی و بر فراز چنین آرایش قوائی، با فراغ بال بر مرکب قدرت می تاخت،  بهای نیروی کار توده های کارگر را تا سطح شبه رایگان پائین می آورد، معاش روز، بهداشت و دارو و درمان، آموزش و همه مایحتاج اولیه زندگی کارگران را زادراه افزایش هر چه نجومی تر سودها و انباشت هر چه کهکشانی تر سرمایه ها می کرد و به هر سبعیت و جنایت دیگر دست می یازید.

طبقه سرمایه دار در اینجا قدرت سیاسی خود را چنین آغاز نمود و فرصت کافی یافت تا پایه های حاکمیتش را پیش از آنکه جنبش کارگری توان تعرض یابد، هر چه بیشتر مستحکم سازد. دستیازی بورژوازی ایران به سلاخی وحشیانه بهای نیروی کار و امکانات معیشتی یا رفاهی و اجتماعی توده های کارگر، طبیعتاً به دلائل دیگری سوای آنچه گفته شد نیز قابل ارجاع است. مکان سرمایه اجتماعی ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه داری، سطح بارآوری نیروی کار در اینجا، قدرت رقابت سرمایه های کشور در بازار بین المللی و کلاً سهمی که بورژوازی از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط توده های کارگر ایران و جهان نصیب خود می سازد، مسلماً در برنامه ریزی تشدید این سلاخی ها نقش دارد. اما یک چیز را نباید از یاد برد. این نکته که شاهین توازن میان کار اضافی و لازم یا سود سرمایه دار در یک سو و بهای نیروی کار یا کل معیشت و رفاه کارگر در سوی دیگر را فقط آرایش قوای طبقاتی طرفین رقم می زند و تعیین می نماید. تا اینجا تیتروار به چگونگی تأثیرگذاری شکل خاص عروج بورژوازی ایران به قدرت سیاسی روی تضعیف بسیار فاحش موقعیت جنبش کارگری اشاره شد. نکته بعدی نحوه تأثیر این مؤلفه روی مناقشات درونی جناح ها و بخش های مختلف خود طبقه سرمایه دار است. بورژوازی در برهه زمانی مورد بحث ( سال های اوایل سده بیستم) هنوز طبقه مسلط اقتصادی نبود، در حالی که لایه ای از آن به نمایندگی کل طبقه نقش سفینه بان واقعی قدرت سیاسی روز را ایفا می کرد، این قشر در رابطه با اقشار دیگر طبقه خویش نیز به کارگیری اهرم اقتدار سیاسی را با توان برتر اقتصادی به هم آمیخت و این هر دو را به طور توأمان، برای تعیین تکلیف خویش با اقارب طبقاتی در رابطه با موضوعاتی مانند حوزه های انباشت، طول و عرض مالکیت در  سرمایه اجتماعی، سهم در ماشین دولتی و نوع اینها وارد میدان می کرد، کارنامه بانک شاهی در این گذر فقط یک نمونه است. این بانک بر اساس نقشه « ولف » سفیر وقت انگلیس توسط سرمایه دارانی از گروههای مالی معروف به « دوچیلدها»، «سامسون ها» و « شرودرها» با سرمایه ای بالغ بر یک میلیون لیره و تعداد ۱۰۰۰۰۰ سهام، در آوریل سال ۱۸۹۰ تأسیس گردید. شرکای داخلی بانک را افرادی مانند شاه، امین السلطان، ملکم، امین الدوله، محمدولی خان نصرالسلطنه (سپهدار اعظم) و برخی درباریان دیگر تشکیل می دادند. بانک خیلی سریع در غالب شهرهای بزرگ ایران و خاورمیانه شعبه دائر کرد، شروع به پرداخت وام نمود، بهره وامها را در قیاس با نرخ رایج روز کاهش داد و در همین راستا شمار کثیری از صرافان تهران و اصفهان و جاهای دیگر را از میدان بیرون کرد. ورشکستگی صرافان یکراست تعطیلی کسب و کار صاحبان اصناف را به دنبال آورد. نساجی ها، کارگاههای کشبافی، مشکی بافان و رشته های دیگر از ادامه کار باز ماندند، ورشکستگان زبان به اعتراض گشودند و سیل شکوائیه را به سوی شاه سرازیر ساختند، اما هیچ نتیجه ای نگرفتند. بانک هم قدرت اقتصادی برتر بود و هم دولت داشت. سرمایه داران بزرگ رقیب از صنعتی تا تاجر، کسانی با موقعیت و نفوذ « امین الضرب» یا « نجفی» پا به صحنه کارزار نهادند. دست توسل به دامن شاه دراز نمودند و خواستار رفع خطر بانک از سر اصناف و بازرگانان گردیدند. اینان نیز دست از پا درازتر بدون حصول هیچ نتیجه به سر جای خویش باز گشتند. صاحبان سرمایه های بزرگ چاره دیگری اندیشیدند و راه حل اقتصادی را پیش گرفتند. امین الضرب و شرکا آماده تأسیس بانکی رقیب با سرمایه ای به اندازه بانک شاهی شدند، طرحی تنظیم کردند و تقاضای خویش برای صدور پروانه را تسلیم دولت نمودند. این کوشش ها نیز همگی به سرنوشت عریضه نویسی ها دچار آمد و بالاخره سرمایه داران خارج از مدار مشارکت با صدرنشینان طبقه خویش دریافتند که باید ره تسلیم پیش گیرند. بانک شاهی به راه خود ادامه داد. سرطان وار در مجاری اقتصاد روز جامعه ایران پیچید. در همان گامهای نخست، مؤسسه مالی موسوم به « بانک نوین شرقی» را در خود ادغام کرد و از این طریق همه امتیازات و دارائی های این بانک از جمله امتیاز بهره برداری انحصاری از صنایع چوب و محصولات جنگلی شمال را نصیب خود نمود. گام بعدی خرید سهام شرکت های متعلق به سرمایه داران صاحب نفوذ درباری بود. این شرکت ها انحصار انباشت سرمایه در تمامی حوزه های پرسود مانند راهسازی، تأسیس بنادر، کشیدن خط آهن، شیلات، مخابرات، معادن، کشیرانی، تجارت داخلی و خارجی را در اختیار داشتند و خرید سهام آن ها، دست بانک شاهی را در کنترل شرکتهای مذکور و سرمایه گذاری دلخواه در حوزه های مشمول قراردادهایشان به اندازه کافی باز می گذاشت. فعالیت های بانک به صورت روزافزون ادامه یافت. در سال ۱۸۸۹ امتیاز بهره برداری از معادن نفت شوشتر و رامهرمز را به دست آورد. ایفای نقش تعیین کننده در پروسه انتقال امتیاز پیش ریز سرمایه در کاشت، داشت، برداشت و تجارت توتون و تنباکو، از سرمایه داران ایرانی به کمپانی های انگلیسی یا شریک ساختن این سرمایه داران و بالاخره احراز شرائط لازم برای احراز سهم تعیین کننده  در انحصار معروف « رژی» از جمله دیگر کارهای این مؤسسه بزرگ مالی بود. (۱۲)

فعالیت های بانک شاهی همان گونه که گفته شد فقط نمونه ای از نوع مواجهه یک لایه بورژوازی ایران با لایه های دیگر و چگونگی کاربرد مرکب قدرت اقتصادی و پشتوانه کارای دولتی، توسط این قشر در جریان رقابت با سایر اقشار را به نمایش می نهد. هدف من در اینجا مسلماً نفس جنگ و ستیزهای درونی بورژوازی نیست. چیزی که ذاتی وجود سرمایه است و در تمامی ممالک سرمایه داری جهان با شدت و حدت جریان دارد. نکته مورد تأکید صرفاً ویژگیهائی است که این رقابت و هماوردی در ایران و جوامع مشابه پیدا می کند و پایه های مادی معینی برای پاره ای اثرگذاریها بر جنبش کارگری و فرایند مبارزه طبقاتی جاری در جامعه پدید می آورد. بورژوازی فرانسه نیز در سال های پیش از صعود به قله قدرت سیاسی، شاهد جنگ و ستیزهای سرنگونی طلبانه اقشار درونی خود علیه همدیگر بود، اما در روند مصاف با بقایای مناسبات کهن، به ویژه و به صورت بسیار تعیین کننده تر در جنگ با پرولتاریا، شرائطی را تجربه نمود که به گاه احراز قدرت سیاسی، لایه های مختلفش مجادلات درونی خود را به شکل دیگری حل و فصل می کردند. بورژوازی در تمامی طول سده های ۱۷ تا ۱۹ در همان حال که زیر پیگرد نظام سرواژ بود، از نهادهای این نظام برای سرکوب جنبش کارگری بیشترین بهره برداری ها را می کرد، با این وجود در کنار پرولتاریا و صدالبته لرزان و لغزان وارد مصاف با سلطنت، کلیسا و دستگاههای قدرت فئودالی می شد. در دل این کارزار به گونه ای که بالاتر هم گفته شد، شمشیر آخته جنبش کارگری را روی گردن خود می دید. یکی به نعل و یکی به میخ می زد، بر سکوی قدرت سرمایه تکیه می زد و بسیار آرام و مردد پاسداران مناسبات کهنه را به عقب هل می داد، زورش نمی رسید و مجبور به استمداد از پرولتاریا می گردید. طبقه اخیر هزاران بار رادیکال تر و انقلابی تر در حال یورش برد و تیرهای ملامت خود را از هر سو بر سر و روی بورژوازی متقاضی استمداد فرو می ریخت. بورژوازی در سینه سای این وضعیت خود را ناچار می دید که نظم اجتماعی سرمایه داری را با پیرایه های دموکراسی و مدنیت و قانون و حقوق و انتخابات آزاد و این قبیل ساز و برگ ها بیاراید، این نظم را با این آرایش از یک سوی گورستان مبارزه طبقاتی توده های کارگر کند و از سوی دیگر میثاق رتق و فتق مسالمت آمیز مناقشات میان لایه های درونی خود سازد. حاصل چنین روندی تا جائی که به بخش کنونی بحث ما مربوط است این می شد که به دنبال استقرار سراسری بورژوازی در قدرت سیاسی، هیچ قشری از این طبقه علم و کتل سرنگونی قهرآمیز رژیم سیاسی راه نمی انداخت. لباس « کمونیسم» و چپ و « ضد سرمایه داری» تن نمی نمود، با این علم و کتل یا در این لباس راه خانه کارگران و جنبش کارگری را پیش نمی گرفت. به عنوان پرچمدار رهائی طبقه کارگر و « نماینده برحق پرولتاریا» به سربازگیری از کارگران برای پرکردن صفوف ارتش خویش در مصاف با رقبای طبقاتی نمی پرداخت. به جای این امور به راههای دیگر توسل می جست. از راهکار  اتحادیه سازی سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست درون جنبش کارگری استقبال می کرد، حزب بر پای می داشت، توده کارگر را مرکب راهوار پارلمان نشینی و سکانداری خود در ماشین دولتی می ساخت، برای کفن و دفن جنبش ضد سرمایه داری در رفرمیسم بر طبل جامعه مدنی می کوبید، سلاح دموکراسی به دوش می آویخت و در هر حال برای وارونه پردازی های خویش، نه فقط هیچ نیازی به «ضد امپریالیست» شدن، « مارکسیست» نمائی»، «کمونیسم» پوشی و «ستیز علیه سرمایه داری»  نمی دید که دشمنی تمام عیار خود با همه این حرف ها را همه جا فریاد می زد.

این مسأله در جامعه ما تار و پودی دیگر و پیچ و خمی متفاوت داشت. در اینجا لایه ای از بورژوازی در متن شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری، پروسه انکشاف کاپیتالیستی را سکانداری می کرد. این لایه از همان روز پیدایش خود،  صدرنشین قدرت سیاسی بود، هنوز جنبش کارگری نیرومندی در مقابلش وجود نداشت. بر زمین و زمان حکم می راند. هر اعتراض توده نوپای کارگر را با حمام خون جواب می داد. در مقابل لایه های دیگر طبقه خویش نیز با زبان قهر سخن می راند و توان اقتصادی غیرقابل رقابتش را با قدرت سلاح یکجا به هم می آمیخت. همین امر سبب می گردید که اقشار دیگر طبقه اش چه در عرصه حدود مالکیت و توان رقابت و تقسیم حوزه های انباشت و چه در توریع سهام قدرت سیاسی از دستش عاصی باشند. این لایه ها به ویژه برخی از آنها راه تلاش برای تقسیم «منصفانه» سودها و سرمایه ها را بر روی خویش بسته بینند، بعضاً خواب و خیال سرنگونی طلبی در سر پرورند و بالاخره لایه و عناصری از همین طبقه راه تسویه حساب و احقاق مطالبات خود را در چپ نمائی، کمونیسم پوشی و « امپریالیسم ستیزی» کاود. ماجرای تاریخی طنزآلودی که برای طبقه کارگر ایران بدترین تراژدی ها را زائید و ضرباتی بسیار کوبنده بر سرنوشت جنبش و مبارزه طبقاتی وی وارد ساخت. این موضوع را در بخش های آتی کتاب به تفصیل گفتگو خواهیم کرد.

 

جوانه های پیکار و ابراز حیات جنبش کارگری

دوره اول، پیش از مشروطیت

در روز بیست و یکم نوامبر سال ۱۹۰۶ ( آخر ماه مهر ۱۲۸۵ خورشیدی) حدود ۱۵۰ کارگر ماهیگیر در شهر انزلی دست از کار کشیدند. آنان در یک خیزش رادیکال اعلام داشتند که کل حاصل صیدشان متعلق به خودشان خواهد بود و حتی یک ماهی هم به «لیازانوف» سرمایه دار صاحب شرکت شیلات نخواهند داد.(۱۳) در باره این اعتصاب کمی پائین تر صحبت خواهد شد، آنچه اینجا مورد نظر است نه شرح چگونگی یا سرانجام اعتصاب، که اشاره ای لازم به نکته دیگری می باشد. خیزش ماهیگیران به احتمال بسیار زیاد، اولین مبارزه متحد و جمعی طبقه کارگر در ایران بوده است، اما شواهد تاریخی بانگ می زند که کارگران مهاجر ایرانی در باکو، در انقلاب سال ۱۹۰۵ روسیه نقشی فعال داشته اند. قیاس این دو تاریخ و رویدادهایش حدیث این حقیقت است که کارگران ایران، پیش از آنکه در فاصله مرزهای داخلی، دست به دست هم دهند در آن سوی مرزها و در میان همزنجیران خویش همدیگر را باز یافته و بساط همدلی و همرزمی پهن کرده اند. چنین چیزی در عین حال که مطلقاً پدیده ای عجیب نیست و در همه جوامع جهان پیشینه دارد، اما در مورد خاص ایران رمز و رازش را باید از شرائط امپریالیستی شیوه تولید سرمایه داری و عوارض پویه انکشاف کاپیتالیستی در بطن این شرائط پرسید. هجوم سیل آسای کالا سرمایه های ممالک اروپای غربی به ایران، از قرن هفدهم به بعد، ادامه این روند در شکل صدور و پیش ریز سرمایه در حوزه های مختلف صنعت و بازرگانی به ویژه از نیمه دوم سده نوزدهم، به صورت بسیار طبیعی، پروسه خلع ید مولدین خرد در مناطق مختلف کشور را به دنبال آورد و شتاب بخشید. دهقانان و پیشه وران زیادی از همان دقایق نخست شروع این فرایند قطعه زمین محقر، کارگاههای کوچک یا کلاً وسائل تولید معیشت خویش را از دست می دادند، به ورطه خانه خرابی می افتاند و زیر تازیانه های فقر قرار می گرفتند. بارآورد این روند اختلاف نسبتاً فاحشی را میان شمار خلع ید شدگان و کسانی که می توانستند جائی برای فروش نیروی کار خویش پیدا نمایند پدید می آورد. هنوز سال های زیادی به شروع سده بیستم مانده بود که کاروان عظیم فقرزدگان بی خانمان حاصل پویه خلع ید در همه جا راه افتادند تا شاید کاری پیدا کنند و با مرگ ناشی از گرسنگی دست و پنجه نرم نمایند. این جمعیت همه شهرهای بزرگ و کوچک ایران را زیر پا می نهادند، اما هر چه بیشتر می جستند، کمتر می یافتند و به همین دلیل هیچ چاره ای نمی دیدند جز اینکه مرزها را پشت سر گذارند و برای فروش نیروی کار شبه رایگان خویش دروازه سلاخ خانه های سرمایه داران آن سوتر را دق الباب کنند. این کارگران که شمار آنان در دوره مذکور حدود صدهزار نفر در سال گزارش گردیده است، به همه جای دنیا می رفتند. میرزا آقاخان کرمانی نویسنده «تاریخ بیداری ایرانیان» توضیح می دهد که هر ساله یکصد هزار نفر از اهالی ایران زیر فشار جور ستمکاران به گفته وی « جلای وطن » می کنند. او اضافه می نماید که « شاهدان این مدعا سنگ شکنان راه قفقاز و روسیه، حمالان بغداد و بصره، سیاه سوختگان آفتاب جزیره مغرب، مجاورین شهرهای کربلا و نجف، پراکنده های پر کنه اسلامبول، آه کشان خیابان های پاریس و لندن و غیره اند» ( ۱۳) تعداد کسانی که در همین زمان برای فرار از گرسنگی راه بحرین و قطر و کویت و شیخ نشین های دیگر حاشیه خلیج را پیش می گرفته اند مسلماً بالا بوده است. اما در میان همه اینها مهاجرت توده وسیع کارگر به قفقاز و باکو و نواحی جنوبی روسیه آن روز، داستان دیگری است. این کارگران اولاً جمعیت نسبتاً زیادی را تشکیل می دادند و ثانیا،ً یا از آن مهم تر، راهی نقطه ای از جهان بودند که آن زمان داغ ترین کانون مبارزه و انقلاب توده های کارگر دنیا بود. سومین نکته یا اساسی تر از تمامی اینها آنکه کارگران مهاجر ایرانی نسبت به آنچه آنجا جریان داشت، نه فقط بی تفاوت نبودند، که نقش جویباری پرخروش در دل سیلاب طغیان آلود کارزارهای جاری را بازی می کردند. به یاد داشته باشیم که از هر مهاجر ایرانی در باکو یا قفقاز و ترکستان صحبت نمی کنیم، در آن دوره نیز مثل همه دوره های بعد مهاجر همه نوعی وجود داشت. مورد تأکید ما جمعیت عظیم فروشنده نیروی کاری است که از جهنم گند و دهشت خلع ید و از دست ارباب و مالک مباشر و روحانی و صراف و  انبوه طلبکاران فرار می نمود، همراه با زن و فرزند یا با رهاسازی جانگزای سوزناک و اجباری آنها خود را به سیاهچال های تولید سود صاحبان سرمایه در باکو و مناطق دیگر می رساند تا شاید از این طریق لقمه نانی به شکم فرزندان گرسنه خویش رساند. اینان در شاق ترین شرائط کار می کردند. هر روز از بام تا شام، با روزانه های کار ۱۲ ساعت و بیشتر، نفت خام را از عمق چاهها در دلوهای چرمی به کمک ریسمان و قرقره به سطح زمین می آوردند. کار هلاکتباری که بدن را در سختی خود ذوب می نمود، همه بیماریها را به جان آدم می انداخت، هر ماه شماری کارگر را راهی دیار مرگ می کرد و موجودیت آنها را دستمایه طغیان شط سود سرمایه داران می ساخت. کارگران مهاجر ایرانی در چنین شرائطی استثمار می شدند و در همان حال با همه توان وارد عرصه کارزار می گردیدند. در کنار همزنجیران روسی خود علیه صاحبان سرمایه می جنگیدند، در مبارزات همین کارگران علیه رژیم تزار شرکت می جستند، با گوش باز هر صدای اعتراض هر کارگر و توده استثمارشونده در داخل را می کاویدند تا برای همرزمی با صاحب صدا تدارک بینند. (۱۴) ماحصل کلام اینکه توده های کارگر ایران در همان روزهائی که در کارخانه ها و مراکز کار داخلی وارد پیکار می شدند، در آن سوی مرز، در کنار همزنجیران جهانی خویش نیز مشغول کارزار بودند. این امر اینجا و آنجا برداشت بسیار نادرستی را هم دامن زده است. این برداشت که گویا آغاز مبارزه کارگران با استثمار سرمایه داری و به میدان آمدن جنبش کارگری در ایران حاصل اثرپذیری اعتقادی عده ای کارگر از حوادث روز جامعه روسیه یا تلاش ویژه رسولان اعزامی احزاب چپ ایرانی مقیم باکو بوده است!! اینکه مسائل جاری جنبش کارگری روسیه و آنچه در آنجا رخ می داده است بر روی کارگران ایران تأثیر جدی داشته مسلماً محل تردید نیست، اما این سخن که گویا سلسله جنبان مبارزات توده های کارگر الهامات فکری و سیاسی نازل بر آنها باشد، استنباط نادرستی است که کپی مطابق اصل آموزه های متحجر دینی می باشد. آنچه اساساً کارگران را روانه میدان مبارزه می کند نه ایمان و پیام و مکتب و ایدئولوژی که فشار سبعانه استثمار سرمایه داری و دنیای بی حقوقی ها و ستم هائی است که سرمایه بر سر او آوار کرده است.

به محور اصلی بحث باز گردیم. خیزش کارگران ماهیگیر انزلی نخستین شورش بزرگ کارگران در داخل ایران بود. این کارگران علی العموم خلع ید شدگانی بودند که زیر فشار فقر و گرسنگی و با هدف یافتن کار راهی شهرهای شمال شده بودند. بخشی از سال را کماکان در روستاها به سر می بردند و  نیروی کار خود را را به صاحبان مزارع و مالکان اراضی می فروختند، عده ای به صورت کارگر فصلی زندگی می کردند. اعتصاب ماهیگیران در همان روزهائی رخ داد که خیل کثیر همزنجیران فراری آنها به گونه ای که بالاتر آمد، کمی دورتر، در شرائطی به همان اندازه مرگبار و فرساینده، توسط سرمایه دارانی در همان سطح سفاک و درنده و زیر چتر حاکمیت رژیمی به همان میزان هار و سرکوبگر استثمار می شدند، آنان نیز علیه استثمار می جنگیدند. به این ترتیب نسل نخست طبقه کارگر ایران همزمان در دو سوی مرزهای شمالی کشور شروع به بالیدن کرد. در هر دو جا به مبارزه علیه نظام بردگی مزدی روی آورد. این وضع در پیوستگی و پیوند خوردن جنبش کارگری ایران و روسیه نقش تعیین کننده ای بازی کرد. عوامل کاملاً مهم و سرنوشت ساز دیگری نیز در این گذر دخیل شد و حاصل همه اینها پرتوگیری مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران از رویکرد سیاسی حاکم در جنبش جاری کارگران روس شد. این نکته مهم و قابل تعمق است که کارگران ماهیگیر انزلی از افزایش دستمزد آغاز نکردند. آنان در آن زمان در قبال صید هر یک ماهی فقط یک شاهی مزد می گرفتند، از قلت این دستمزد عاصی بودند اما به گاه شروع پیکار خواستار بیشتر شدن دستمزد نشدند در تلگرافخانه شهر اجتماع نمودند و در آنجا اعلام داشتند که « هر چه صید می کنند متعلق به خودشان است و حتی یک ماهی هم به صاحب سرمایه نخواهند داد» کارگران ماهیگیر در حالی که اولین بارقه وجود طبقه خود و نخستین جرقه اعتراضشان را در تاریکی زار جامعه فئودالی بر مردمک چشم ها می تاباندند، سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی خویش را  بسیار صریح در معرض انظار قرار می دادند. آنها همان را می گفتند که چند قرن پیش کارگران مانوفاکتورهای نساجی ساحل شمالی مدیترانه در قیام موسوم به «چومبی» و در سالهای بعد کارگران «مولهاوزن» آلمان در جنبش «تورینگن»، توده کارگر انگلیس در کنگره ۱۸۴۰ جنبش چارتیستی، کارگران فرانسه در انقلابات فوریه و ژوئن ۱۸۴۸، کموناردها در قیام عظیم و پرشکوه ۱۸۷۱ ( کمون پاریس) توده های کارگر روسیه در کارزار شورائی خویش بر زبان آورده و پرچم پیکار خود ساخته بودند. ماهیگیران انزلی از درک مادی تاریخ، نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی، کمونیسم لغو کار مزدی، چند و چون راهبردها و راهکارهای جنبش رادیکال ضد سرمایه داری، از نقد مارکسی سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست اتحادیه ای، از کالبدشکافی کمونیسم بورژوائی و رفرمیسم چپ میلیتانت و از همه ساز و برگ ها و آگاهی های لازم برای پیشبرد موفق مبارزه طبقاتی بی بهره بودند، اما یک چیز را خوب می دانستند. اینکه ماهی ها بخشی از طبیعت هستند و بنا نیست در مالکیت هیچ کس باشند. صید ماهی نیز توسط خود آنان صورت می گیرد. آنانند که در سرمای زمستان و گرمای تابستان،، در تاریکی شب و زیر برف و باران، در میان غرش موج ها و طوفانها، با روزانه کار ۱۲ ساعتی خود خطر می کنند، ماهی ها را شکار می نمایند، به ساحل می رسانند و آماده فروش می سازند. همه کارها را خودشان انجام می دهند، « لیازانوف» و صاحبان شیلات دست به هیچ خشک و تری نمی زنند و منشأ و موجد هیچ چیزی نمی باشند. آنها این واقعیت های بسیار ساده و ابتدائی را خوب می دانستند زیرا که که فهم موضوع دانش بسیار ژرف، پیشرفته و پیچیده ای نیاز نداشت. کارگران ماهیگیر با وقوف بر همین بدیهیات با خود می گفتند که آنچه آنان تولید می کنند و کاری که خودشان انجام می دهند، چرا و به چه دلیل باید به تملک دیگری در آید، سرمایه فردی دیگر شود، ساز و کار رفاه و آسایش فردی به نام سرمایه دار باشد و بالاخره و از همه مهمتر برج و باروی قدرت، شوکت، حکومت، دولت و خدائی این سرمایه دار یا سایر صاحبان سرمایه شود.

ماهیگیران انزلی با همین محاسبات ساده و رجوع به همین واقعیت های ملموس ابتدائی، وقتی همگی در تلگرافخانه انزلی اجتماع کردند. بسیار صریح اعلام نمودند که از حاصل صید خود حتی یک ماهی به « لیازانوف» صاحب امتیاز شیلات خزر نمی دهند. هر چه کار می کنند متعلق به خودشان است و محصول کارشان را صرف خورد و خوراک و پوشاک و تهیه مایحتاج معیشتی خویش خواهند کرد. « آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند. زندگی است که آگاهی را می سازد» (۱۵) اندیشه کمونیستی جنبش رادیکال سرمایه ستیز دارای افق رهانی انسان را خلق نمی کند، بالعکس خود این اندیشه از هستی اجتماعی طبقه کارگر جوانه می زند. جوانه ای که البته از زمین و آسمان در معرض سموم مرگزای جاری از مسامات سرمایه است. فشار طوفانها، سرماها و گرماهای نشأت گرفته از رابطه اجتماعی سرمایه آن را در خود می پیچد و تهدید می کند ، ماشین قهر سرمایه دست به کار خشکاندن آن است. رفرمیسم راست و چپ راه بالیدنش را سد می بندند. کارگران ماهیگیر انزلی بر طبیعت طبقاتی خود می تنیدند و راز هستی اجتماعی خویش را محتوای خواست روز خود می کردند، آنها عملاً، خودجوش، به زبان بی زبانی می گفتند که ضد استثمار شدن و لاجرم ضد سرمایه هستند.

به آنچه در آن سوی مرز جریان داشت، به توده های کارگر روس نظر اندازیم. آنها در منطقه ای بسیار عظیم به وسعت میان اقیانوس آرام تا ساحل دریای بالتیک، از شرقی ترین نقطه آسیا تا قلب اروپا و از کرانه های شمالی خزر تا قطب شمال در جنگ و ستیز بودند. شمارشان در همان زمان از ۱۰ میلیون نفر بالاتر بود و به لحاظ نفوس جمعیتی طبقه خویش، حدود ۵۰ میلیون از جمعیت ۱۲۵ میلیون نفری روز روسیه را تعیین می نمودند. این لشکر عظیم برده مزدی در سرزمینی چنان پهناور، در بیش از ۱۰ هزار واحد صنعتی پراکنده، کار می کردند، مبارزه می نمودند و در پروسه پیکار نیروی طبقاتی همراه و متحدی را تشکیل می دادند. توده های کارگر روس نیز در نقطه شروع پیکار که به سالها پیش باز می گشت، میدان واقعی مبارزه را جنگ با سرمایه می دیدند. از اینجا آغاز کردند که چرا باید آنان تولید کنند، اما حاصل کارشان نصیب دیگری شود. راه جنگیدن را نیز در صف آرائی قدرت متحد خویش جستجو می کردند و دست به کار شوراسازی گردیدند. سازمانیابی خودجوش شورائی و در همان حال سرمایه ستیزشان شهره تاریخ است. آنها در زیر تازیانه های قهر یکی از دژخیم ترین و درنده ترین رژیمهای دنیا از مدت ها پیش شورا بر پای نموده بودند و این شوراها را ظرف اعمال قدرت جمعی خود می دیدند. با حکومت تزار هم می جنگیدند، اما جنگ آنها علیه تزار جزء لایتجزائی از جنگشان علیه استثمار سرمایه داری بود. کارگران روس هم مثل کارگران ایتالیا، انگلیس، فرانسه و برخی جاهای دیگر چنین آغاز کردند، اما پروسه کارزار آن ها از همان اوایل، مثل تمامی جاها، دستخوش تلاطمات شد. بورژوازی روس در سطحی و سیع و در لایه های مختلف خود با رژیم تزار و بازمانده های نظام فئودال سر نزاع داشت و قشرهای متوسط و پائینی این طبقه هر کدام به گونه ای و با زبان خاص خود، در تدارک سربازگیری از جمعیت عظیم پرولتاریای کشور بودند. این اقشار در این زمان، به وفور، کمونیسم پوش می شدند. بیرق پرشکوهی که سالها پیش کمونیسم سرمایه ستیز مارکسی بر فراز جهان به اهتزار در آورده بود، در یک سو و شرائط ویژه روز جهان سرمایه داری در سوی دیگر، رخسار و روند اعتراضات بخشهائی از بورژوازی دنیا را بدون تأثیر باقی نمی گذاشت. اگر اقشاری از طبقه سرمایه دار دنیا با گرد و خاک جنگ علیه کمونیسم « زمین را شش و آسمان را هشت» می کردند، لایه هائی از همین طبقه نیز شالوده این رویکرد و جنبش یعنی کمونیسم پرولتاریا را بر هم می ریختند و سنگ و ساروجش را ملاط معماری روایت جدیدی از کمونیسم بورژوائی می نمودند، تا بر فراز این بنا ،از جنبش کارگری کشورها سان بینند و این جنبش را اسب تروای مناقشات درونی خود سازند.

در روسیه نیز مثل اروپای غربی و شمالی وضع چنین بود، در اینجا هم رویکردهائی از میان لایه های متوسط و پائین بورژوازی فریاد « واکمونیسما» سر می دادند. رویکردهائی که بعضاً خود را پرچمدار یگانه کمونیسم رادیکال پرولتاریا می خواندند، اما به طور واقعی، همگی، با دید و دریافت های متفاوت، دل در گرو شیوه های مختلف انکشاف هر چه باشکوه تر سرمایه داری داشتند. همه خود را نماینده ناب پرولتاریا می دانستند، تسخیر قدرت سیاسی را دنبال می کردند، راهکار حصول این انتظارات را هم در سفینه بانی جنبش کارگری و توده های وسیع دهقان روس می دیدند، بر افراشتن بادبان سوسیالیسم روی بام این سفینه همدلی داشتند. حزب را منجی و توده های کارگر را نیازمند نجات می خواندند، تفاوت میان آنها نه در این موضوعات که در لا به لای مسائل دیگر بروز می کرد. یکی راه تسخیر قدرت سیاسی را در قهر می دید و دیگری مجرد پارلمانتاریسم را برای این کار کافی می یافت. یکی می گفت باید به بورژوازی فرصت داد تا رسماً، با هویت واقعی خویش و در لباس رسمی خود به تصرف ماشین دولتی اهتمام کند، قدرت مسلط اقتصادی و سیاسی گردد پروسه تسلط جامع الاطراف سرمایه داری را به فرجام رساند و از آنجا به بعد راهی سوسیالیسم شد. دیگری در مقام نقد اعلام می داشت که پرولتاریا خودش با سرنگونی تزار و رهبری انقلاب دموکراتیک، همه این کارها را انجام می دهد، با حزبش قدرت سیاسی را تسخیر می کند، سرمایه داری نوع اروپائی را مستولی می گرداند، مالکیت کل سرمایه ها را به دولت می سپارد و همین کار خود، سوسیالیسم است. پیداست که بحث ما در اینجا بازگوئی مسائل مربوط به این جریان ها و تفاوتهای آنها نیست. تأکید فقط بر این است که هر دو جریان بزرگ ذینفوذ در جنبش کارگری روز روسیه در پیچ و خم سوسیال دموکراسی روایت انترناسیونال دوم چرخ می خوردند و افقها و انتظارات بخش هائی از بورژوازی روس را لباس اهداف و مبارزه و دورنمای طبقه کارگر می پوشاندند، با رویکرد راست و آنچه مطرح می ساخت هیچ کاری نداریم. تیتروار به گفتن چند نکته کوتاه در باره جریان چپ، در رابطه با بلشویسم و لنینیسم اکتفاء می کنیم. سوسیالیسم این رویکرد مالکیت سرمایه اجتماعی توسط دولت یا همان سرمایه داری دولتی بود. کاپیتالیسم را نه با کار مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار، که با آنارشی تولید و رقابت سرمایه ها با هم توضیح می داد. شناختش ازکارگر و جنبش کارگری ماتریالیسم انقلابی مارکس را نقض می نمود. نسخه اش برای سازمانیابی پیکار کارگران الگوی مورد نیاز استقرار سرمایه داری دولتی را پیش می کشید. قدرت سیاسی پرولتاریا را در قدرت حزب ماوراء این طبقه سراغ می گرفت. رهائی پرولتاریا را در حرف کار خود این طبقه اما عملاً رسالت حزب نشینان دانشور می دانست، کمونیسم را نه در هستی اجتماعی طبقه کارگر که در شیارهای مغز افاضل طبقات بالا می کاوید. بلشویسم و لنینیسم با این اوصاف پرچمدار « رادیکالیسم»! و « کمونیسم»! در جنبش کارگری روسیه بود و شمار کثیر کارگران مهاجر ایرانی همرزم توده های کارگر روس وسیعاً تحت تأثیر این رویکرد بودند. آنها مثل همزنجیران روسی از مبارزه علیه سرمایه عزیمت می کردند اما جنگ خود علیه سرمایه داری را با شعور و شناخت بلشویستی پیش می راندند. جمعیتی هر چند اندک از همان کارگران با کوله بار انبوه تر توهم، به نسخه نویسی های منشویسم می آویختند. سازمان دهندگان سوسیال دموکراسی ایرانی را پیدا می کردند و به صف این جماعت می پیوستند.

سنگ بنای «حزب عدالت» اولیه، در شهر باکو در سال ۱۹۱۷ در روزهای پس از سقوط دولت تزار نهاده شد. کسانی مانند اسدالله غفار زاده رستم کریم زاده، محمدحسین صمدزاده، آقایف محرم، مشهدی آقاوردی،سبف الله ابراهیم زاده، آقایف بهرام، آقا بابا یوسف زاده، محمد فتح الله اوغلی، حسین خان طالب زاده و فردی با اسم کوچک قاسم » در زمره مؤسسان آن بودند.(۱۶) «حزب» مبارزه و شور و سرمایه ستیزی کارگران مهاجر ایرانی را زادراه اعتبار و مشروعیت خود ساخت. اکثر اعضایش را توده های کارگر آواره و گرسنه مورد استثمار صاحبان معادن پرسود نفت باکو تشکیل می دادند، اما افقها، راهکارها و پیچ و خم راه مبارزه همان بود که بلشویسم می گفت و توصیه می نمود. حزب عدالت نخستین، ۳ سال بعد در آوریل ۱۹۲۰، با برگزاری کنگره تاشکند، حزبی دیگر شد و چند ماه این طرف تر، در کنگره ماه ژوئن همین سال نامش را به «حزب کمونیست ایران» تغییر داد. در فاصله ۱۹۰۵ تا تأسیس حزب عدالت افرادی که در گذاشتن سنگ بنای حزب نقش مؤثر داشتند و کارگرانی که از تشکیل آن استقبال کردند، از هیچ کوششی برای اثرگذاری ممکن بر مبارزات توده های کارگر ایران دریغ نورزیدند، این تلاش و تأثیرگذاری با تشکیل حزب اولیه عدالت و سپس جایگزینی آن با حزب کمونیست ایران ده چندان شد. به گونه ای که از ۱۹۱۷ به بعد سرنوشت جنبش کارگری ایران، حداقل تا مدت ها و شاید هم تا امروز، تحت تأثیر کارنامه این حزب، « کمینترن»، کمونیسم خلقی لنینی و بعدها حزب ارتجاعی توده و بالاخره ناسیونال چپ مائوئیستی یا شاخه های دیگر رفرمیسم چپ بوده است. یک نکته بسیار مهم را باید در همین جا یادآوری نمود. همه کارگرانی که به «حزب کمونیست ایران» و نسخه پیچی های روز کمینترن می پیوستند، اعم از ایرانی، روسی یا اهل هر نقطه دیگر دنیا مسلماً شیفته و شیدای «کمونیسم» خلقی یا مشتاق زیارت سوسیالیسم بورژوائی نبودند. بعضاً به این رویکرد تعلق انداموار اجتماعی داشتند، اما علی العموم از سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی خویش عزیمت می نمودند. آنچه جمعیت اخیر را به راهبردهای راست حزب و کمینترن پیوند می زد فشار سنگین توهم و سطح نازل شناخت طبقاتی آنان از بنمایه واقعی راهبردهای مذکور بود. این عده از کارگران در پراتیک جاری طبقاتی خود میان توده های همزنجیر بعضاً آموخته های حزبی خود را با همان سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی خود به هم می آویختند و به سلاحی برای تقویت جهتگیری رادیکال و ضد سرمایه داری مبارزات روز طبقه خویش مبدل می ساختند. نقش این بخش کارگران را در رخدادهائی از نوع خیزش کارگران انزلی نباید از یاد برد.

اعتصاب کارگران ماهیگیر انزلی توسط دولت محصول « انقلاب مشروطیت» سرکوب گردید. نیروهای نظامی شاه قاجار و پیروزمندان جنبش مشروطه خواهی به اعتصاب کنندگان یورش بردند. ماهیگیران با اراده ای استوار دست به مقاومت زدند. اکثریت سکنه شهر به حمایت از مبارزات کارگران برخاستند. آن ها شهر را تعطیل کردند  و علیه قوای دولتی شوریدند. مشروطه چیان محلی صلاح کار حکومت را در پهن کردن بساط میانجیگری دیدند، « وزیر اکرم» و «شریعتمداری» شروع به کدخدامنشی نمودند، اما کارگران و خانواده های آنها ریش سفیدان مناسبات حاکم را به ریشخند گرفتند و آن ها را با خشم و قهر و نفرت از محوطه تلگرافخانه بیرون راندند. جنبش کارگری ایران طلایگان پیکارش را این گونه وارد مسیر تاریخ کرد اما این جنبش بر این ریل نشتافت و خیلی زود همه چیز عوض شد. چند ماه بعد در ژانویه سال ۱۹۰۷ ( دی ۱۲۸۵) کارگران تلگرافخانه تهران دست از کار کشیدند و متعاقب آن تا پایان همین سال میلادی چند اعتصاب مهم دیگر در مراکز کار و تولید شهرهای مختلف رخ داد.

باراندازان و ملاحان خط کشتیرانی انزلی- باکو در شهر انزلی در ماه آوریل چرخ کار را از گردش باز داشتند. آنان خواستار افزایش دستمزد بودند. سرمایه دار روسی شرکت از قبول خواست توده کارگر سر پیچید، کارگران به اعتصاب ادامه دادند و بسیار قاطع و قدرتمند اعلام نمودند که تا حصول کامل مطالبه خویش هیچ باری از هیچ کشتی در هیچ کجای ساحل شهر تخلیه نخواهد گردید و هیچ باری هم از هیچ کجای این کرانه به داخل کشتی نخواهد رفت. (۱۷)

در بهار سال ۱۹۰۷ یکی از کارگران چاپخانه های تهران به دستور « اعتمادالسلطنه» رئیس مراکز چاپ دولتی مورد هتاکی و ضرب و شتم واقع شد. در فردای آن روز کارگران همه چاپخانه ها دست از کار کشیدند و خواستار عزل حتمی اعتمادالسطنه از منصب دولتی خود گردیدند. اعتصاب با موفقیت به پایان رسید و صادر کننده دستور ضرب و جرح کارگر آسیب دیده از شغل خود معزول شد. طول روزانه کار در این سال، همه جا، از جمله چاپخانه ها بسیار فاجعه بار و مرگ آور بود. توده های کارگر در وخیم ترین شرائط کار می کردند، از بهداشت و حداقل امکانات سلامتی در محیط کار هیچ خبری نبود. ۱۴ تا ۱۶ ساعت کار در روز در قبال نازل ترین دستمزدها، رسم رایج بورژوازی در همه مراکز کار و تولید را تعیین می کرد. موفقیت کارگران در اعتصاب بهار ۱۹۰۷، عزم راسخ آنها برای مبارزه علیه این وضع را به دنبال آورد. کارگران در تابستان همین سال مجدداً چرخ تولید را از کار انداختند. آنان خواستار تغییر روزانه کار شدند و بر ۸ ساعت کار در روز پای فشردند. مبارزات توده کارگر چاپخانه ها این بار نیز به پیروزی رسید و روزانه کار از ۱۴ ساعت به ۹ ساعت تقلیل یافت. (۱۸)

در روز دوم اوت سال ۱۹۰۷ ( مرداد ۱۲۸۶) کارگران کارخانه برق « امین الضرب» سرمایه دار صاحب شرکتهای متعدد آن دور، در تهران، یک اعتصاب بزرگ چند روزه را سازماندهی کردند. مطالبات آن ها عمدتاً عبارت بود از: پرداخت دستمزد در روزهای تعطیل، لباس کار رایگان، صدور گواهی اشتغال و حسن انجام کار برای همه کارگرانی که کارخانه را ترک می گویند، تأسیس صندوق بهداشت و درمان و تأمین اجتماعی، پرداخت مستمری ماهانه به افراد خانواده کارگرانی که در زمان اشتغال فوت می کنند. اعتصاب کنندگان به پاره ای از خواستهای خود دست یافتند. (۱۹)در فاصله میان اوت ۱۹۰۷ تا اکتبر ۱۹۰۸ (مرداد ۱۲۸۶ تا مهر ۱۲۸۷) چند اعتصاب دیگر در شهرهای مهم ایران رخ داد که اعتصاب کارگران دباغ خانه تبریز را می توان از بزرگترین و سازمان یافته ترین آن ها به شمار آورد. در اینجا ۱۵۰ کارگر در کارگاههای متعدد دباغی همزمان دست از کار کشیدند و لیستی از خواست های ده گانه خویش را تسلیم کارفرما کردند. افزایش یک و نیم شاهی دستمزد در قبال هر تن کالای دباغی شده، استخدام و اخراج نیروی کار جدید با توافق کارگران صورت گیرد، بهبود وضع بهداشت محیط کار، پرداخت هزینه درمان کارگران توسط صاحبان سرمایه، پرداخت ۵۰ درصد دستمزد کارگران در تمامی روزهای بیماری، کاهش اضافه کاری ها، در ازاء هر ساعت اضافه کاری مزد دو برابر پرداخت گردد، ممنوعیت اخراج کارگران اعتصابی، ممنوعیت محروم ساختن کارگران اعتصاب کننده از استخدام مجدد در مراکز کار، لیست مطالبات توده های کارگر را تشکیل می داد. کارگران در شروع مبارزه کمیته ای ایجاد کردند و تمامی فعالیت ها توسط این کمیته برنامه ریزی و پیگیری شد.

در سال ۱۹۰۹ (۱۲۸۸) سوای اعتصاب چند باره ماهیگیران انزلی شاهد جنب و جوش مؤثر دیگری در میان کارگران نیستیم. در سالهای بعد و پیش از ۱۹۱۷ ( ۱۲۹۶) هم فضای داخلی کارگاهها و مراکز کار بیانگر نوعی پسرفت مبارزه توده های کارگر است. شاید بتوان اعتصاب سال ۱۹۱۰ ( ۱۲۸۹) کارگران چاپخانه های تهران در زمان نخست وزیری «سپهدار اعظم»، سهامدار بزرگ بانکی شاهی، شریک بیشتر تراست های مالی و صنعتی انگلیسی، سرکوب کننده هر اعتراض و شورش کارگری و پیشکسوت «نامدار» مشروطیت را مهمترین ابراز وجود جنبش کارگری در این دوره دانست. در این سال دولت سپهدار عده ای از سردبیران روزنامه ها را بازداشت نمود و دستور محاکمه و مجازات آنان در بیدادگاههای حکومتی را صادر کرد. کارگران چاپ در اعتراض به این اقدام رژیم به طور متحد دست از کار کشیدند. اقدام آنان به دخالت پلیس منتهی شد. چاپچیان وارد ساختمان « مجلس» شدند و در همان جا دست به تحصن زدند. کابینه سپهدار وقعی به اعتراض ننهاد و کارگران آماده تعطیل کار گردیدند. اعتصاب در ماه ژوئن آغاز شد. پیش از این تاریخ فعالین کارگری مراکز چاپ با گزینش افرادی از میان خود کمیته ای پدید آوردند که آن را « شورای مرکزی کارگران» نام نهادند. «شورا» امر برنامه ریزی و رهبری اعتصاب را به دوش گرفت، در همین راستا نشریه ای را به طور خاص برای همین کار با نام « اتفاق کارگران» منتشر نمود. توده های کارگر چاپ، همراه با اعلام اعتصاب خواستار تحقق پاره ای مطالبات نیز گردیدند. خواسته های آنان عبارت بود از: کاهش طول روزانه کار از ۱۴ به ۹ ساعت، تعیین حداقل دستمزد به میزان ۳ تومان در ماه، افزایش ۵ تا ۱۲ درصدی مزدها به گونه ای که دستمزدهای کمتر مشمول افزایش بیشتر شوند، پرداخت ۱۵ روز دستمزد به کارگرانی که بدون ارتکاب « جرم »! اخراج می شوند و افزایش این مدت به یک ماه برای کسانی که طول مدت اشتغالشان در کارخانه از یک سال فراتر رفته است، اجرای همین بند اخیر در مورد کارگرانی که به تصمیم کارفرمایان میان مراکز کار مختلف مبادله می گردند، رفتار مؤدبانه ویراستاران و مدیران با کارگران، ۵۰ درصد افزایش مزد برای شیفت شب. یک روز تعطیل در هفته، پرداخت دستمزد کامل کارگران در روزهای بیماری، در هر چاپخانه یک پژشک با هزینه کارفرمایان مسؤلیت امور درمانی کارگران را بر عهده گیرد، در صورتی که یک کارگر به طور موقت دچار از کارافتادگی شود باید تا ۳ ماه دستمزد کامل خود را دریافت دارد، به همه از کارافتادگان باید مستمری دائم پرداخت شود و میزان مستمری باید توسط کارفرما و نماینده کارگران تعیین گردد، اجرای همین بند در مورد کارگرانی که فوت می کنند. مقررات کار در همه چاپخانه ها باید در جمعی مرکب از کارفرما و نمایندگان کارگران تنظیم شود. اعتصاب ۱۴ روز به درازا انجامید اما به هیچ یک از خواسته های خود دست نیافت، با وجود این  دولت « سپهدار» را دچار تشتت کرد و بالاخره استعفای رئیس کابینه را به دنبال آورد.

مبارزات کارگران در شروع  این دوره و پیش از آنکه به دار نسخه نویسی های کمینترن و امپریالیسم ستیزی خلقی لنینی آویزان گردد، جلوه رویارویائی خودانگیخته  با استثمار سرمایه داری و اشکال مختلف ستم یا بی حقوقی هائی است که سرمایه و نظام اجتماعی مسلط، بر آنان تحمیل می کند. با مقداری دقت، چند مؤلفه مهم در تمامی این خیزش ها و مقاومت ها قابل مشاهده است. اول اینکه توده های کارگر به صورت کاملاً نمایانی فقط به قدرت مبارزه خویش اتکاء می کنند. همه زور خود را وارد میدان می سازند و هر میزان پیروزی یا شکست را به چگونگی صف آرائی این قدرت ارجاع می دهند. در هیچ کدام موارد بالا سخنی از « قانون»، « قرارداد» یا تنظیم توافقنامه ای که حق و حقوق استثمارشوندگان و استثمارگران را به طور تفاهم آمیز در درون خود قالب بندی کند یا ظرفیت پیکار توده کارگر را در نظم سرمایه به بند کشد، دیده نمی شود. مؤلفه دوم هم آمیختگی خودپوی مطالبات اقتصادی و سیاسی کارگران است. در نمونه مبارزات چاپچیان دیدیم که نقطه عزیمتشان یک اعتراض سیاسی بود اما همین اعتصاب در لحظات نطفه بندی با لیستی طولانی از خواسته های معیشتی و رفاهی و اجتماعی همراه شد. روزنامه «اتفاق » که نقش ارگان « شورای مرکزی کارگران» را ایفا می کرد در اولین شماره خود اعلام می داشت که یک نشریه سیاسی، اجتماعی است. سومین مؤلفه را باید در جهتگیری خودانگیخته شورائی جنب و جوش ها مشاهده نمود. در طول این مدت هنوز سندیکائی پدید نیامده است و چنین تندنسی در میان کارگران ظهور و بروز ندارد. اینجا و آنجا کسانی برای برپائی سندیکا تلاش دارند، زنده یاد « محمد پروانه» کارگر مبارز چاپ از جمله این افراد است. در سایر موارد عموماً رؤسای اصناف هستند که بحث سندیکاسازی را پیش می کشند تا از این طریق بر روی هر شکل موجودیت مستقل کارگران خط بکشند، آنها را در موقعیت مشتی شاگرد یا عمله و اکره صاحب کارگاه و مغازه کفن و دفن کنند و از ابزار حیات چیزی به نام جنبش کارگری جلوگیری نمایند. تلاش کسانی مانند « پروانه» را هم نمی توان به حساب تکاپوی خودجوش کارگران برای متشکل ساختن مبارزات خود گذاشت. واقعیت این است که توده کارگر زیر فشار استثمار، محرومیت ها و ستم های همه نوعی کوره مشتعل نارضائی و اعتراض هستند. آماده عصیان می باشند، این دردها و رنجها را با هم نجوا می کنند، نجواها فریاد می شود، شعله می کشد و به صورت یک خیزش متحد جمعی و شورائی خود را آفتابی می کند. هیچ کس از شورا حرفی نمی زند اما جریان مبارزه به طور خودانگیخته شورائی است و تجلی تلاش همگان می باشد. رویکرد سندیکاسازی در این دوره همان گونه که تصریح شد یا منشأ صنف پردازی دارد و از سوی کارفرمایان و رؤسای اصناف انجام می گیرد و یا در غیر این صورت، تأثیرپذیری برخی فعالین کارگری ایران از نسخه پیچی های رایج در جنبش کارگری روسیه و توصیه های سوسیال دموکراسی روس است. حالت دوم به این دلیل موضوعیت دارد که در طول همین دوره ما شاهد برقراری روابط کم و بیش تنگاتنگ میان کارگران مهاجر ایرانی فعال در مبارزات توده های کارگر قفقاز، باکو، ترکستان و کلاً روسیه با کانونهای مبارزه کارگری در ایران می باشیم.

مؤلفه های بالا( گرایش خودپوی شورائی، اتکاء به قدرت پیکار طبقاتی به جای آویختن به دار قانون و نظم سرمایه، همآمیختگی مبارزه اقتصادی و سیاسی) برای توده کارگرانی که گامهای نخستین جنبش خود را بر می داشتند، همگی حدیث سرمایه ستیزی خودجوش آنان در عرصه مصاف طبقاتی بود. این وضعیت می توانست آبستن بسیاری تغییرات و فعل و انفعالات باشد. حکم انسان نوزادی را بازی می کرد که در شرائط اجتماعی متفاوت می توانست پروسه رشد کاملاً مختلفی را پشت سر گذارد و به لحاظ فکری، پراتیک اجتماعی یا ایفای نقش انسانی حالتهای گوناگونی را احراز کند. جنبش کارگری ایران در این دوره و با داشتن مؤلفه های فوق می توانست ضدیت خودجوش خود با سرمایه را لحظه به لحظه، بپرورد، ارتقاء دهد و شکوفا سازد. می توانست کالبدشکافی مارکسی عینیت سرمایه داری و نگاه مارکسی به تاریخ و انسان و جامعه و جهان و مبارزه طبقاتی را هستی آگاه و مشعل پرفروغ مبارزه طبقاتی خود کند، می توانست خود را شورائی و ضد سرمایه داری سازمان دهد، رژیم ستیزی سوسیالیستی و ضد کار مزدی پیشه نماید، کاملاً امکان داشت که چنین کند و در این راستا سرمایه ستیزی خودانگیخته خود را زاد راه کمونیسم مارکسی و جنبش لغو کار مزدی سازد. جنبش کارگری ایران می توانست ریل خلاف جهتگیری بالا را اتخاذ نماید، به ورطه سندیکالیسم و اتحادیه گرائی سقوط نماید، به احزاب بالای سر خود دخیل بندد، نقش پیاده نظام ضد امپریالیسم خلقی را بازی کند، ابزار قدرت یک حزب اردوگاهی شود. طی این هر دو مسیر برای جنبش کارگری ایران امکان داشت. آنچه در عمل روی داد بدبختانه حالت دوم و نه اول بود. این موضوع را در فصل های بعدی دنبال خواهیم نمود.

 

پانویس ها                                                                                              صفحه

  • محمدعلی جمال زاده، گنج شایگان
  • احمد اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران ۶۱
  • هما ناطق ( آرشیو امین الضرب) ۱۹
  • احمد اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران ۴۸
  • منبع بالا ۴۹
  • باقر مؤمنی، دین و دولت ۹
  • منبع بالا ۹
  • مؤمنی، دین و دولت ۲۱
  • هما ناطق، رژی تنباکو و بانک شاهی ۲۱
  • احمد اشرف، کتاب بالا ۵۵
  • مارکس کل سرمایه های یک کشور را سرمایه اجتماعی می نامد
  • هما ناطق، آرشیو امین الضرب ۲۶ و ۲۷
  • ویلهلم فلور، ترجمه ابوالقاسم سری، اتحادیه های کارگری و قانون کار ۱۴
  • میرزا آقاخان کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان
  • سید جعفر پیشه وری، تاریخچه حزب عدالت ۲۴
  • مارکس، ایدئولوژی آلمانی
  • ویلهلم فلور، سرحدی، اتحادیه های کارگری و قانون کار ۱۵
  • منبع فوق ۱۵
  • منبع فوق ۱۶

ناصر پایدار

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.