پرولتاریا، مردگان گرسنگی و زندگان مدفون

حدود ۳۰۰ سال پیش بود که شیوه تولید سرمایه داری در گوشه ای از پیش پرده های ظهور خود، بردگی بی چون و چرا و آشکار دنیای نو ( امریکا) را تکیه گاه ضروری و حیاتی بردگی نهائی کارگران مزدور اروپا کرد. « در آن روزها افکار عمومی اروپا آخرین بقایای شرم و حیا و وجدان را از دست داد. ملت ها بی شرمانه به هر عمل ننگینی که وسیله انباشت سرمایه می شد به خود می بالیدند.» مارکس ضمن تصریح این نکته در باره رخدادهای آن ایام اضافه می کند: «از دولت سر برده فروشی، شهر لیورپول پررونق و بزرگ گردید. این تجارت اسلوب خاص انباشت بدوی شهر مذکور را تشکیل می داد و تا روزگار ما هنوز « مردمان شریف لیورپول» در باره مناقب برده فروشی غزلسرائی می کنند»    د

آنچه مارکس می گوید به دوره انباشت بدوی سرمایه بر می گردد. طبقه کارگر تولد یافته بود و راه بالیدن می پیمود اما تا زمان ابراز وجود سرکش اجتماعی و طبقاتی خود هنوز راههائی پیش رو داشت. در همین راستا اصطلاحات و کلمات مورد استفاده مارکس مانند « مردمان شریف لیورپول»، «افکار عمومی اروپا»، « ملت ها» و امثال اینها همگی مرجع خود را در بورژوازی می یابند. طبقه ای که باید هم، چنین می بود، باید تأثیرات شگرف تجارت برده بر انباشت اولیه سرمایه و هموارسازی راه توسعه سرمایه داری در انگلیس و اروپا را با تمامی وجود ارج می گذارد و در ستایش آن، چکامه ها سر می داد. اکنون ۳۰۰ سال از آن زمان گذشته است و تراژدی موحش انسانی تاریخ اینجاست که این بار پرولتاریای مدفون در رفرمیسم سندیکالیستی اروپا است که همساز با بورژوازی، نه با توصیف منقبت آمیز شکار بردگان قاره نو، که با سکوت فاجعه بار خود در مقابل آنچه بر سر همزنجیران افریقائی و آسیائی وی می رود، مشابه همان کاری را می کند که بورژوازی ابتدای قرن هجدهم انجام می داد

قرن بیستم با جنگ های جنایتکارانه بورژوازی ایالات متحده و اروپا در بالکان و خلیج رو به پایان رفت و قرن بیست و یکم از دهشت زار جنگ های بشریت بر باد ده سرمایه در افغانستان و عراق سر بیرون کرد. بورژوازی به این بسنده ننمود. طیف گسترده دولت ها، نیروها و اپوزیسونهایش از امریکائی و اروپائی گرفته تا خاورمیانه ای و روسی و از لائیک و سکولار تا اسلامی و داعشی همه جا بر سر تقسیم سهام سود و قدرت بساط جنگ پهن کردند و همه جا توده های عظیم کارگر را هیزم رایگان اشتعال این جنگها ساختند. قرار بود جهان روز، سپهر پر امید جنگ میان پرولتاریا و طبقه  سرمایه دار، جنگ آخرین تاریخ، جنگ رهائی نهائی انسان باشد، بورژوازی به یمن آنچه سوسیال دموکراسی، اردوگاه سابق شوروی، سندیکالیسم و رفرمیسم چپ بر سر جنبش کارگری آورد، آن جنگ را با جنگ های جاری روز جایگزین کرده است. جنگهائی که هست و نیست دهها میلیون کارگر دنیا را در خاورمیانه و شمال افریقا و جاهای دیگر در میان شعله های خود خاکستر ساخته است. کارگرانی که هیچ چیز ندارند، آواره و سرگردانند. گرسنه اند، فاقد سرپناه و غذا و پوشاک هستند. جمعیت کثیر کودکانشان زیر فشار بی غذلئی و بی داروئی محکوم به مرگ می باشد. از زمین و آسمان آماج همه نوع بمباران قرار می گیرند. لحظات زندگی آن ها، توسط وحوش درنده ای که بدون هیچ وقفه بر سر و روی آنان بمب می ریزند تعیین می گردد. میلیون، میلیون کودکان آنها هیچ دسترسی به هیچ مدرسه و معلم و دکتر و دارو و یا بیمارستان ندارند. دختران و زنانشان مدام در معرض سبعانه ترین شبیخون ها و تجاوزهای جنسی هستند. توصیف وضع این جمعیت چندین ده میلیونی و شاید صدها میلیونی زن و مرد و پیر و جوان و کودک کارگر در این بخش جهان سرمایه از عهده هیچ زبانی یا قلمی بر نمی آید. عظیم ترین شمار این کارگران هیچ روزنه فراری در پیش روی خویش نمی بینند و شمارش معکوس آنات زندگی در چنان جهنمی تنها کاری است که از دستشان بر می آید. از میان این خیل وسیع توده داغ لعنت خورده اسیر شعله های جنگ سرمایه، عده ای راه می افتند، هفت خوان های مرگ را یکی، یکی دیدار می کنند، انبوهی از آنان در همان دقایق نخست تقلاها جان می بازند، جمعیتی با به جا نهادن خیل کشتگان همزنجیر به راه خویش ادامه می دهند. خود را به ساحل جنوبی مدیترانه می رسانند. کل دار و ندار حاصل یک عمر فروش نیروی کارشان را تسلیم مافیای سودجوی سرمایه دار می کنند، سوار قایق های محکوم به غرق راهی گورستان می گردند، درصد انبوهی در ژرفنای دریا طعمه ماهی ها می شوند، مابقی از خشکی و دریا و شمال و جنوب تحت پیگرد گزمه های دریابان یا ناوگان های تجسسی دولت های درنده انگلیس و فرانسه و آلمان و ایتالیا و سایر ممالک اروپائی قرار می گیرند. دستگیر می شوند و یکراست به همان کوره های آدم سوزی مشتعل در سر زمین های محل اشتعال جنگ دولتها و اپوزیسون های هار بورژوازی بازگشت داده می شوند و بالاخره از میان کل جمعیت صدها میلیونی کارگران اسیر جنگ های جنایتکارانه سرمایه، عده ای با پشت سر نهادن همه این کشتارگاهها خود را به ساحل شمالی مدیترانه در خاک اروپا می رسانند. اینان از اینجا به بعد بسان موجودات اضافی، نالازم و نفرین شده تاریخ از اردوگاهی به اردوگاه دیگر پرتاب می شوند، در این اردوگاهها مورد انواع حقارت ها، توهین ها و هر نوع رفتار پلید ضد انسانی دیگر قرار می گیرند. در این مراکز، در قلب اروپا گرسنگی می کشند، اسیر بی آبی می گردند، از داشتن حداقل غذا و پوشاک محروم می مانند. به دام مافیای پلید آدم فروشی می افتند. برای رساندن خود از مرزهای شمالی فرانسه به انگلیس هر روز چندتا، چندتا زیر چرخ قطارها له می شوند و جان می بازند. پلیس سرمایه در نقطه، نقطه مسیر آنها را شکار می کند. در « لحظه به لحظه» عربده های متعفن « کامرون» و « اولاند » گوششان را می آزارد که « اروپا جای ماندن این سیه روزان داغ لعنت خورده نمی باشد»

این موجودات انسانند، همگی کارگر و بخشی از طبقه کارگر جهانی هستند. سرمایه با آنان چنین می کند و سرنوشت روزشان چنین گردیده است. دولت های سرمایه داری بخش مهمی از وقت و انرژی و بودجه های کلان حاصل استثمار کارگران دنیا را بسیار بی دریغ و «سخاوتمندانه» صرف می کنند تا این جنایت ها و سبعیت ها و بربرمنشی ها را بر این کارگران و کودکان آنها تحمیل کنند. همه حرف دولت ها این است که چگونه از ورود این نفرین شدگان قربانی جنگ هائی که خود و اقارب طبقاتی خودشان افروخته اند جلو گیرند، چگونه جمعیت به ساحل رسیده آنها را هر چه وحشیانه تر به دشت های تفتیده و سوخته زیر بمباران ها  باز گردانند.

با این کارگران چنین می شود و حال سؤال ما این است که چند صد میلیون کارگر اروپائی در قبال این همه درندگی و توحش و بشرستیزی که بورژوازی علیه  کارگران مذکور روا می دارد، چه می کنند و تا امروز چه عکس العملی از خود ظاهر نموده اند؟. ماجرا بسیار فاجعه بار و شرم آور است. کارنامه طبقه کارگر اروپا در قبال این سیاه ترین رخدادها بسیار غمناک است. نه فقط هیچ صدای اعتراض جدی در هیچ کجا طنین انداز نیست که هر چه هست، هر چه دیده و شنیده می شود همصدائی با بورژوازی برای رفع خطر ماندگاری داغ لعنت خورده های همزنجیر در قاره است!! در طول این چند سال و همزمان با وقوع این فاجعه ها، توده های کارگر اروپا نه فقط هیچ حمایت و همبستگی طبقاتی با کارگران آواره و بی خانمان و جنگ زده افریقائی و آسیائی نشان نداده اند که کاملاً بالعکس، درصد چشمگیری از آنها سکوی قدرت احزاب فاشیستی و راسیستی دشمن ورود هر کارگر مهاجر به اروپا شده اند. فاشیسم به یمن حمایت آنها بالاترین میزان نفوذ سال های بعد از جنگ امپریالیستی دوم را به چنگ آورده است و آراء پارلمانی احزابش که آرای کارگران اروپاست هر روز از روز پیش افزون گردیده است.

کمتر از یکصد و بیست سال پیش توده های کارگر هر نقطه اروپا اعتصاب همزنجیران خود در نقطه دیگر این قاره و در سراسر دنیا را اعتصاب خود می دیدند، کارگران با تمامی توان به حمایت از مبارزات هم بر می خاستند، در زیر بیرق پرشکوه انترناسیونال، از همبستگی بین المللی طبقاتی علیه سرمایه سخن می راندند، شیپور جنگ آخرین علیه بردگی مزدی را به صدا در می آوردند. این کارها را مشتی گروه و حزب در قالب الفاظ جنجال نمی نمودند. توده های وسیع طبقه کارگر اروپا بود که عملاً، در پهندشت زندگی و پیکار طبقاتی همه این کارها را انجام و به همه این میدان داری ها جان می داد. امروز همه چیز معکوس است. نسل چندم همان کارگران بلژیکی، انگلیسی، فرانسوی، هلندی، آلمانی ایتالیائی و اسپانیائی برای حفظ نرخ سود سرمایه های عظیم سرمایه داران جنایتکار «کشور خودی»!!! خواستار به دریا ریختن توده وسیع همزنجیر آسیائی و افریقائی خود، این قربانیان جنگ افروزی های بربرمنشانه بورژوازی می گردند و برای نیل این هدف بر دست بی شرم ترین و هارترین بخش طبقه سرمایه دار، بر دست سران فاشیسم و راسیسم بوسه می زنند!! تفاوت آن روز با امروز وحشتناک و به گونه غیر قابل توصیفی فاجعه بار است. فاجعه سیاهی که سوسیال دموکراسی راست و احزاب بین الملل دوم، رفرمیسم اتحادیه ای، کمونیسم خلقی بین الملل سوم، اردوگاه شوروی سابق و میراث داران امروزی این جریانات بر جنبش کارگری جهانی تحمیل کرده اند. آنچه اینک در نهایت بهت و احساس شرم می بینیم ثمره زهرآگین کشت و کارهائی است که این احزاب و رویکردها طی سالیان طولانی انجام داده اند. طبقه کارگر بین المللی زیر فشار آموزش های اینان از ریل مبارزه واقعی طبقاتی علیه سرمایه خارج گردید، در شوره زارهای مرگبار اقتدا به این و آن نسخه پیچی ارتجاعی بورژوازی فرسود و شکست خورد و مستأصل شد، شکست هر راهبرد منحط سرمایه مدار را شکست خود انگاشت. از جنگ واقعی طبقاتی ضد کار مزدی دور و دورتر گردید و سرانجام چنین گشت که می بینیم. چپ خارج از مدار پیکار ضد سرمایه داری کل دار و ندار اعتبار خود را به مشتی لفظ بازی علیه جنایت بورژوازی در حق کارگران مهاجر یا به زعم خود آنها «مهاجرین» وصله، پینه می کند. کشتار و سبعیت و هولوکاست آفرینی علیه طبقه کارگر امر روزمره و بسیار عادی و طبیعی طبقه سرمایه دار در هر نقطه دنیاست. بحث فقط بر سر جنجال این الفاظ نیست. مسأله اساسی مبارزه طبقاتی، سازمانیابی جنبش آگاه افق دار کارگران دنیا علیه این درندگی ها، علیه سرچشمه تمامی این جنایت ها، علیه اساس بردگی مزدی است. در دل ایفای این نقش یک نکته مهم نیز نکوهش گمراهه رفتن ها و برهوت پیمائی هائی است که توده های کارگر به نفع بورژوازی و علیه جنبش طبقه خویش انجام می دهند. باید بر سر کارگران اروپا به خاطر سکوت شرم آورشان در مقابل آنچه بورژوازی علیه همزنجیران سوری، لیبیائی، عراقی، افغانی آنها روا می دارد، به خاطر تبدیل شدن آنها به برج قدرت فاشیسم و راسیسم علیه این همزنجیران پتک اعتراض و انتقاد فرود آورد. این رسم نهادینه و سنت سرشتی طیف کمونیسم بورژوائی است که کارگران را قابل انتقاد انمی بینند. دلیل این امر بسیار روشن است. آن ها در عالم واقع و در خارج از مدار لفظ پردازی های پرطمطراق فریبکارانه، توده های کارگر را منشأ، موجد و ایفا کننده هیچ نقش اساسی در تاریخ نمی پندارند. کارگران و جنبش کارگری در محاسبات آنها صرفاً تردیونیون سالارانی هستند که حداکثر کارشان به چپ، چپ و به راست، راست شدن توسط احزاب،  پذیرش حکم جهاد سران حزب، سرنگونی یک رژیم و به قدرت رساندن حزب آنان است. توده کارگر با این تعریف و در این منظر قرار نیست آگاه شوند، قرار نیست جنبش جاری آنان جنبش آگاه و افق دار و سازمان یافته ضد کار مزدی در همه عرصه های حیات اجتماعی گردد. بنا نیست به خاطر غلطیدن به ورطه گمراهه های رفرمیستی مورد انتقاد قرار گیرند. یگانه حرف حزب با آنان این است که علیه رژیم سیاسی روز باشند و ارابه انتقال قدرت به حزب شوند. درست به همین دلیل دائماً باید به آنها باج داد تا چنین کنند، باید حتی در همان لحظاتی که بدترین فاجعه های تبعیت و دنباله روی از راست ترین احزاب فاشیست بورژوازی را خلق می کنند، دست به کار برائت آنان بود و زمین و زمان را از ستایش انقلابیگری آنها آکند

رسم جنبش ضد کار مزدی کارگران رویه متضاد تمامی این کجراهه بافی ها است. در اینجا توده های کارگر مدام به خاطر هر گمراهه رفتن آماج انتقاد و ملامت و اعتراض فعالان آگاه همزنجیرند. کاری که مارکس می کرد. او همه جا در هر بخش کالبدشکافی خود از پروسه پیکار طبقاتی جاری درون جامعه بر کج اندیشی ها، اشتباهات، جهتگیریهای  نادرست توهم آمیز، پنداربافی ها و ارزیابی های غلط کارگران انگشت می نهاد و عواقب زیانبار این کج رفتن ها را باز می گفت. در شرائط موجود نیز باید چنین نمود. باید بر سر توده های وسیع کارگران اروپا فریاد زد و سکوت شرم آور آنها در مقابل سبعیت های بورژوازی علیه کارگران آواره خاورمیانه و افریقا و هر کجای دیگر، یا از این بدتر آویختن فضاحت بار آنها به دامن فاشیسم علیه این توده داغ لعنت خورده کارگر را به باد ملامت و سرزنش گرفت. باید کمپین دفاع از این کارگران بر پا کرد، اما نه کمپین بازی های رایج رفرمیستی مدنیت سالار که کمپین واقعی سازمانیابی جنگ توده کارگر علیه آنچه سرمایه بر سر این انسان ها آورده و می آورد. کمپینی که از تمامی ظرفیت لازم برای افشاء همه سبعیت های سرمایه جهانی و تمامی دولتهای سرمایه داری جهان به ویژه امریکا و اروپا در نقطه، نقطه دنیای روز برخوردار باشد. کمپینی که رابطه اندرونی و ارگانیک کل این بربریت ها با سرکشی رو به اوج تناقضات فرساینده درونی نظام سرمایه داری را پیش روی توده های کارگر قرار دهد. کمپینی که هموارساز راه همبستگی سراسری و انترناسیونالیستی کارگران دنیا علیه اساس موجودیت سرمایه داری باشد، کمپینی که پیامگزار اتحاد کل طبقه کارگر بین المللی علیه کل بورژوازی از غربی گرفته تا شرقی و از متولیان امامزاده دموکراسی گرفته تا داعشی و اسلامی گردد. کارگر اروپائی و کارگر هر کجای دیگر دنیا باید به خاطر آویختن به بورژوازی علیه همزنجیران پرپر شده در جنگ های دست ساخت سرمایه سرزنش شود. او باید بیاموزد که هر نوع بهبود در وضع معیشتی و رفاهی موجودش نه در همکاری با صاحبان سرمایه و دولتهای سرمایه داری برای قتل عام سایر بخش های طبقه اش که فقط در گرو سازمانیابی جنگ سراسری آگاه طبقه وی علیه بورژوازی و علیه موجودیت نظام بردگی مزدی است

فعالین جنبش لغو کار مزدی

اوت ۲۰۱۵

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.