مناقشات درون بورژوازی جهانی سازمان های « کارگری » بین المللی و جنبش کارگری ایران

«کاندولیزا رایس» وزیر امور خارجه بورژوازی امریکا در یکی از نطقهای اخیر خود تصریح کرده است که دولت وی و دولتهای هم میثاق و هم منافع دولت امریکا، برای حل و فصل مسائل جاری درون جامعه ایران به تجربه موفق لهستان در شروع دهه ۸۰ قرن پیش رجوع خواهند کرد و برای غلبه بر اختلافات فیمابین خود و دولت اسلامی ایران از دستاودهای خویش در حادثه لهستان حداکثر بهره برداری را به عمل خواهند آورد…

پرونده  دخالت فعال، حسابشده و برنامه ریزی شده دولت امریکا و کل بورژوازی غرب در رابطه با لهستان تا حدود زیادی در حافظه نیروهای چپ دنیا زنده است، اما در شرائطی که خانم رایس با صراحت تمام از تدارک امریکا و اتحادیه اروپا برای تکرار همان سیاست و برنامه در مورد ایران صحبت می کند، بازخوانی مجدد آن سناریوها و توطئه ها، برای فعالین جنبش کارگری جهانی و به طور اخص فعالین جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر اهمیت بیشتری پیدا می کند. ببینیم که ریشه و مضمون واقعی مجادلات میان دولت بورژوازی ایران با امریکا و غرب بر سر چیست؟ چه تشابهی میان موقعیت آن ایام لهستان با وضعیت کنونی جامعه ایران وجود دارد؟ در لهستان چه گذشت؟ تکرار تاریخی تجربه لهستان در رابطه با شرائط روز جامعه ایران توسط بورژوازی غرب تا چه حد واقعی و به چه میزان عملی است؟ و بالاخره  اینکه جنبش کارگری ایران و فعالین ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران و جهان باید به مسأله چگونه نگاه کنند و دست به چه کارهای اساسی و جدی بزنند؟ مقاله حاضر به بررسی مختصر این نکات می پردازد.

 

 

مجادلات میان بورژوازی ایران با امریکا و دولت های غربی

تعیین مکان و موقعیت اقتصاد کاپیتالیستی ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه داری، چگونگی تعهد و اجرای نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی متناطر با تثبیت این مکان از سوی دولت بورژوازی ایران، شرائط همگن سازی این موقعیت با طرح تعدیل ساختاری صندوق بین المللی پول و قرارها و قراردادهای بانک جهانی و صندوق تجارت جهانی و بالاخره و بعنوان ماحصل تمامی این ها، قطاع  سهم سرمایه اجتماعی ایران در کل دائره اضافه ارزش تولید شده در سطح جهانی توسط طبقه کارگر بین المللی، شالوده واقعی همه اختلافات و کشمکش های سالیان دراز دولت اسلامی سرمایه داری ایران با دولت امریکا و بورژوازی غرب است. مسائلی مانند بنیادگرائی دینی، صهیونیسم ستیزی، تروریسم، انرژی هسته ای و نظائر اینها موضوعاتی هستند که تنها و تنها بعنوان تبخاله ها و تبعات طبیعی جدال یا به صورت ملزومات، مکانیسم ها و دستاویزهای پیشبرد این مناقشه از سوی طرفین طرح و مورد استفاده قرار می گیرد. هر گونه پافشاری بر اهمیت این مسائل تبعی و ثانوی و یا قرار دادن آنها به عنوان سنگ بنای مشاجرات فیمابین دولت اسلامی و متحدان امریکا تحلیلی عمیقاً رفرم گرا و خارج از مدار دید ماتریالیسم انقلابی و جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی طبقه کارگر است.

مسائل بالا بعلاوه چگونگی برنامه ریزی و اهرمها و مکانیسم های تحمیل کل استثمار و بی حقوقی و بشرستیری نظام سرمایه داری بر طبقه کارگر ایران موضوعاتی بوده اند که از همان لحظه پیدایش دولت بورژوازی اسلامی میان این دولت و بورژوازی جهانی از یکسوی و جناحهای درونی طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری ایران از سوی دیگر مورد بحث و گفتگو بوده است. در این میان بر خلاف آنچه عده ای می پندارند، اصل ادغام سرمایه داری ایران در فرایند سراسری بازتولید سرمایه جهانی هیچگاه محور واقعی مناقشه نبوده  و نیست، به این دلیل روشن که اساس این ادغام موضوعی مربوط به سرشت شیوه تولید سرمایه داری است و به خودی خود وجود دارد. کشمکش ها سراسر حول تعیین مکان سرمایه اجتماعی ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه داری و میزان سهم بورژوازی ایران از اضافه ارزش کل تولیده شده توسط طبقه کارگر دنیاست. صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، بورژوازی امریکا و دولت های سرمایه داری متحد امریکا همراه با وسیع ترین بخش بورژوازی ایران، بازار بی دخالت دولت و طرحهای ساختاری و تعدیل اقتصادی تنطیم شده از سوی مراکز مهم برنامه ریزی بین المللی سرمایه داری را، تنها طریق مناسب و مقبول پیشبرد پروسه این تعیین مکان اعلام  کرده اند و خواستار اجرای جامع الاطراف همه پیش شرطها و قرارهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی همساز با آن بوده و هستند. این طیف سراسری جهانی و داخلی متفقاً بر این باور بوده و می باشند  که رقابت بی چون و چرای سرمایه در مقیاس جهانی، رقابت هر چه گسترده تر و بی هیچ قید و شرط نیروی کار، در حوزه های داخلی و جهانی با هدف تنزل بهای این نیرو به پائین ترین سطح ممکن و تحمیل تمامی شروط و ملزومات سودآوری حداکثر سرمایه ها، بر توده فروشنده نیروی کار یگانه راه درست هموارسازی زمینه های انباشت و خودگستری سرمایه در هر گوشه دنیا و از جمله چاره کار و راهبرد موفق توسعه هر چه افزون تر بازار انباشت سرمایه در جامعه ایران می باشد.

برای بورژوازی غرب و مقدم بر همه، برای امریکا تسری هر چه گسترده تر و جامع تر بازار بی دخالت دولت همراه با نسخه نویسی های متمرکز مراکز برنامه ریزی بین المللی سرمایه داری به سراسر جهان از جمله ایران نقش یک رویکرد کاملاً حیاتی و سرنوشت ساز را ایفاء می کند. از منظر این قطب هر نوع رکود یا وقفه در پروسه جهانی شدن این طرح یا اختلال تعهد دولت ها به قبول آن، به شدت فاجعه بار است. فاجعه ای که دائره شمول آن به حوزه بازتولید انحصارات بزرگ و کلاً سرمایه های امریکائی وغربی محدود نمی شود، بلکه کل سرمایه جهانی و موجودیت نظام بردگی مزدی را به گونه ای حیاتی در بر می گیرد. نمایندگان فکری، اقتصاددانان و دولتمردان این قطب از دهه ها پیش فشار هولناک تنزل تاریخی نرخ سود سرمایه ها در عین افزایش حیرت آسای نرخ اضافه ارزش ها را مورد تعمق قرار داده و ماندگاری سرمایه داری را بدون بازسازی ساختاری این نظام در سراسر جهان بر پایه ارزان سازی بی هیچ قید و شرط و ملاک و معیار نیروی کار غیر ممکن یافته اند. انحلال کل پروسه بازتولید سرمایه جهانی در طرحهای تعدیل اقتصادی و اصلاح ساختاری مراکز مسلط مالی و برنامه ریزی سرمایه داری از منظر طبقاتی اینان تنها و تنها راه ادامه حیات این نظام است و از همین روی انقیاد و تمکین و تعهد کلیه دولت های سرمایه داری و طبقه سرمایه دار کشورها در کل کره زمین یک شرط اساسی و حیاتی تضمین بقای سرمایه داری محسوب می شود.

کل طبقه سرمایه دار و تمامی جناحهای متشکله دولت بورژوازی ایران مستقل از درجه عقب مانده بودن و پیشرو بودنشان در فهم واقعی این معضل تاریخی شیوه تولید کاپیتالیستی، در ضرورت اجرای طرحها و پیشبرد سیاستهای اقتصادی بالا، با مراکز مالی و برنامه ریزی سرمایه جهانی همداستان بوده و همداستانند. در این میان بخشی از بورژوازی ضمن پای بندی استوار عملی به صحت این راه حلهای کاپیتالیستی، خواستار پاره ای  جرح و تعدیل ها در چگونگی اجرای آنها با توجه به اولویت مصالح کل یا بخشهائی از سرمایه اجتماعی ایران بوده و می باشد. از منظر منافع و سیاست های بخش اخیر، مجرد رقابت نامحدود و بی هیچ ضابطه میان سرمایه های مختلف یا بخشهای مختلف سرمایه بین المللی و تبعیت بی قید و شرط سرمایه اجتماعی ایران از الگوها و طرحهای تا کنونی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، پاسخگوی نیازهای روز پروسه بازتولید و سهم بری هر چه بیشتر سرمایه اجتماعی ایران از اضافه ارزشهای تولید شده توسط کارگران دنیا نیست. اینان استدلال کرده و می کنند که رقابت دو تولید کننده نا هموزن با پیشینه های تولیدی متمایز، با متوسط متفاوت ترکیب ارگانیک سرمایه اجتماعی، با سطح نا متوازن بارآوری کار اجتماعی و در یک کلام با مؤلفه ها و عناصر مختلف و نابرابر در ترکیب شرائط تولیدی، نمی تواند به سود یکی و به زیان دیگری نباشد. نمایندگان فکری و اقتصاددانان این بخش بورژوازی تأکید می نمایند که سرمایه اجتماعی ایران در این گذر و در سیطره پذیرش بی چون و چرای انتظارات و مصوبه های صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، دولت امریکا و کلاً بورژوازی غرب نقش یک شریک فرودست را بازی می کند و هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت زیان می بیند. نسخه علاج و راه حل چاره گر در این راستا از دید نظریه پردازان این طیف بورژوازی این است که تقسیم کار مسلط بین‌المللی سرمایه به سود سرمایه اجتماعی ایران نیست و روابط اقتصادی ایران با ممالک دیگر باید در جهت تعدیل این تقسیم کار به نفع سرمایه داری ایران باشد. دولت باید مکان ویژه ای را در چگونگی تنظیم این روابط به عهده گیرد. برای افزایش ظرفیت رقابت سرمایه اجتماعی ایران در بازار بین المللی به تمامی تدابیر لازم متوسل شد و برای این کار باید کفه انباشت صنعتی و پیش ریز سرمایه ها در قلمروهای تولیدی را در اولویت قرار داد.

مناقشات مذکور در عرصه برنامه ریزی  نظم تولید سرمایه داری بعلاوه مسأله اساسی چگونگی تحمیل تمامی این برنامه ها، سیاست ها و کل استثمار و سبعیت سرمایه داری بر طبقه کارگر، به طور طبیعی مجادلات و گفتگوهای میان جناحهای مختلف بورژوازی در عرصه سیاسی و نظم مدنی و حقوقی و اجتماعی را نیز خواه در وسعت بین المللی و خواه در درون قدرت سیاسی بورژوازی ایران همراه داشته است. این کشمکشها با توجه به شرائط خاص ایران معمولاً با درهمرفتگی های فاقد پایه مشترک جناحی از یکسو و پراکندگی های اعتقادی درون جناحی از سوی دیگر به هم  آمیخته شده است اما به هر حال آنچه در دوره های مختلف زیر نام اسلام فقاهتی، لیبرالیسم، سازندگی، جنبش اصلاحات و دوم خرداد، محافظه کاری، آبادگری و مانند اینها در صحنه قدرت سیاسی و در عرصه راه حل پردازی سرمایه داری ایران تاخت و تاز کرده است، در عالم واقع پاسخهای متفاوت مربوط به چگونگی حل و فصل همین مناقشه ها بوده است. ریشه تمامی جناح سازیها و جناح بندیها در همین جا، در تمایز و تفاوت پاسخها به مصالح بازتولید سرمایه اجتماعی و مکان سرمایه داری ایران در تقسیم کار سرمایه داری جهانی از یکسو و راهکار و راهبرد تحمیل تمامی استثمار و بشر ستیزی سرمایه داری بر طبقه کارگر ایران قرار داشته است. سنگر گرفتن در عمق باورهای اسلامی و توسل به فقاهت، راه انداختن کاروان سازندگی با تکمله ولایت فقیه، جامعه مدنی با قرائت جدید اسلامی، صدور اسلام یا گفتگوی تمدنها و هر عنوان و اصطلاح دیگر صرفاً اسامی رمز یا اهرمها و مکانیسم هائی در کار چالش این معضلات حیاتی نظام سرمایه داری بوده اند. عربده های بربرمنشانه جنگ جنگ به همان اندازه پژواک الزامات حل و فصل این معضلات بوده است که  جار و جنجال مدنیت و قانونیت و اصلاحات بورژوازی برای رتق و فتق آنها تلاش داشته است.

پیچ و خم مناقشات در دوره های متفاوت حیات دولت اسلامی بورژوازی

سطح مراودات و نوع مجادلات دولتهای سرمایه داری امریکا و اروپا با دولت بورژوازی اسلامی ایران در فاصله میان انقلاب ۵۷ تا امروز از مراحل مشخصی عبور کرده است. این مناسبات و گاه مناقشات، متناسب با مقضیات ترمیم، استقرار، تحکیم و توسعه نظم تولیدی و سیاسی سرمایه در ایران و متناظر با مصالح و شروط ادغام هر چه ژرف تر و جامع تر پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران در راهبردها و سیاستگذاریهای جاری مراکز کلیدی برنامه ریزی سرمایه جهانی، افت و خیزهای همگن با ظاهری بعضاً متفاوت را از سر گذرانده است. مراحل مختلف وقوع این پروسه و نوع پیچ و خمهای آن را در یک نمای کلی می توان به شرح زیر از هم تفکیک کرد.

دوره ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۷

فاصله وقوع انقلاب تا پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق، سالهای انتظار امریکا و بورژوازی غرب برای بازتثبیت نظم سیاسی و تولیدی سرمایه در جامعه ایران بود. در طی این دوره امریکا و سایر کشورهای غربی تاکتیک انعطاف و مماشات جامع الاطراف را در مقابل رژیم جدید اسلامی سرمایه داری ایران اتخاذ کرده و به اجرا می گذاشتند. دلائل مهم توسل به این تاکتیک و رعایت کلیه قواعد بازی متناظر با آن را می توان به شرح زیر خلاصه کرد.

  1. اگر چه انقلاب در همان روز پیروزی خود فشار موحش یک شکست ژرف را در تمامی تار و پود حیات خود تحمل می کرد اما دولت جدید در حال تأسیس بورژوازی ایران برای تحمیل کامل این شکست بر طبقه کارگر ایران به عبور از یک پروسه پر تلاطم پالایش درونی همراه با اعمال تمامی اشکال قهر ارتجاعی و فاشیسم و بربریت بر توده های کارگر نیاز حتمی داشت. شوراهای کارگری باید قلع و قمع می شدند گروههای چپ باید تار و مار می گردیدند، تمامی اشکال اعتراض زنان و هر نوع مبارزه علیه هر ستم جنسی و قومی و عقیدتی باید آماج وسیعترین سلاخی ها و حمام خونها قرار می گرفت. اهداف و انتظارات توده های کارگر و فرودست باید از ساحت اندیشه و ذهن آنان زدوده می شد. مبارزات همه جا جاری و حتی طوفانی کارگران و ستمکشان جامعه برای حصول مطالبات حقه خود باید گلوله باران می گردید. شکست کامل انقلاب و تثبیت نظم سیاسی سرمایه به پیشبرد موفق تمامی این برنامه ها نیاز حتمی داشت و جمهوری اسلامی به  سازمانیافته ترین شکل ممکن دست به کار اجرای این سناریوی سیاه ضد انسانی بود. در چنین وضعیتی آنچه امریکا و بورژوازی غرب می خواستند دقیقاً همان چیزی بود که دولت نوپای اسلامی بورژوازی لحظه به لحظه با چنگ و دندان آن را دنبال می کرد و انجام می داد. این رژیم در این شرائط بر خلاف برخی تحلیل ها نه فقط قدرت سیاسی نامطلوب دولت های سرمایه داری نبود، که کاملاً بالعکس، کارسازترین و مطلوب ترین رژیمی بود که انتظارات اساسی سرمایه جهانی را با قدرت تمام بجا می آورد. بورژوازی ایران بدون استقرار مجدد پایه های نظم سیاسی و دولتی خود بر ویرانه های انقلاب ۵۷، نمی توانست به از سرگیری متعارف نظم تولیدی و پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی گذر کند و آنچه دولت اسلامی سرمایه به عنوان دستور کار روز خود دنبال می کرد،  در مجموع ملزومات عبور پیروزمند از همین فاز بود. نگاهی ساده به سیر حوادث این دوره به روشنی نشان می دهد که امتنان خاطر دولتهای امریکا و سایر دولتهای غربی از اساس سیاست ها و برنامه کار روز دولت اسلامی تا بدان حد بالاست که تمامی مجادلات جاری فیمابین به راحتی در شعاع آن قابل تحمل است. وقایعی مانند حمله به سفارت امریکا، گروگان گرفتن ایادی سفارت و اسارت طولانی مدت آنها که در بسیاری شرائط برای عزم جزم کاخ سفید به افروختن شعله های جنگ و آتش کشیدن بخش وسیعی از جهان کفاف می دهد در این زمان بسیار ساده تحمل می‌گردد. هیاهوها و جار و جنجالهای روزانه دروغین و توخالی ضد امریکائی امری کاملاً عادی و قابل فهم جلوه می کند. عربده های فریبکارانه آکنده از توهم «آزادی قدس» و نابودی اسرائیل نوعی ندای آشنا تلقی می شود. ترور جنایتکارانه شمار کثیر فراریان ایرانی توسط عمال رژیم در قلب ممالک اروپائی بسیار عادی قلمداد می گردد. داد و قال سران حکومت پیرامون صدور توحش پان اسلامیستی گوش هیچ دولتمرد غربی را آزار نمی دهد و در یک کلام همه نغمه های ظاهراً ناساز بسیار سازگار و تحمل پذیر به نظر می رسد. دولت های بورژوازی غرب از جمله دولت بورژوازی امریکا در این روزها در پشت هر کدام از این جار و جنجالها، عربده ها و صف و صف کشی های به ظاهر خصمانه، افقی روشن از تحقق اهداف دیرپای اقتصادی، سیاسی و بین المللی، خویش به دست دولت نوپای بورژوازی ایران را مشاهده می کنند. تظاهرات «  ضد امریکائی»!! تا آنجه که از سوی رژیم هدایت می شود  برای آنها آبی بر آتش انقلاب و ابزاری در خدمت فرونشاندن آتش طغیان کارگران است، « فریاد وافلسطینا »!! در محاسبات آنها به درستی بدیل سازی کاپیتالیستی در مقابل حمایت طبقاتی کارگری از جنبش عادلانه توده های کارگر و فرودست فلسطین است. گروگان گیری عمال سفارت امریکا در تهران، دقیقاً برداشتن گامی اساسی در خلع سلاح جنبش کارگری ایران و خارج ساختن این جنبش از ریل مبارزه ضد سرمایه داری است. از دید امریکا و دولتهای غربی، اجرای همه این نمایشات در کنار کشتار سبعانه و تاتارگونه انبوه کارگران و نیروهای چپ، فردای بازتثبیت تام و تمام نظم سیاسی سرمایه و پیش شرط های لازم تضمین نظم تولیدی سرمایه را به اندازه کافی نوید می دهد.
  2. در دوره مورد اشاره، پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران زیر فشار شرائط ناشی از انقلاب ۵۷، دچار اختلالات بسیار جدی بود و بورژوازی امریکا با محاسبه تمامی مؤلفه ها و مشخصات این وضعیت، تقلیل یا حتی قطع برخی مراودات اقتصادی را  در کوتاه مدت کاملاً مفروض و قابل تحمل قلمداد می کرد. مطابق آمارهای موجود کل واردات سرمایه و کالا توسط سرمایه داری ایران در تمامی فاصله میان ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۷، حدود ۱۳۵ میلیون تن و معادل ارزشی آن بالغ بر ۹۴۶۴ میلیارد ریال بوده است که با توجه به نرخ ارزها در آن ایام، به طور متوسط حتی به ۳ میلیارد دلار هم نمی رسیده است. بر پایه همین آمارها، حجم واردات سرمایه در طی این مدت بسیار اندک و در مجموع از ۲۵% کل واردات بالا یا به بیان دقیق تر حدود ۷۵۰ میلیون دلار تجاوز نمی کرده است. در چنین موقعیتی « عقل سلیم سرمایه»!! حکم می کرد که « به هوای عیش عاجل لذت آجل منغض نگردد» و چشم پوشی از منافع محدود اقتصادی روز بر تدارک پیش شرط های سیاسی لازم برای بازتثبیت نظم تولیدی سرمایه و دستیابی به مراوات گسترده اقتصادی در آینده ترجیح داده شود.
  3. در سالهای نخست پس از وقوع انقلاب وجود « اردوگاه شوروی» و ادامه جنگ سرد یکی از پایه های مهم محاسبات سیاست خارجی امریکا محسوب می‌شد. جمهوری اسلامی در گستره اتوپی پردازیهای ارتجاعی بخشی از بورژوازی به راهبرد تحکیم مفصلبندی اقتصادی سرمایه اجتماعی ایران با قطب دولتی سرمایه‌داری جهانی رغبت بسیار زیادی نشان می داد و اردوگاه شوروی برای بهره گیری از فرصت طلائی حاصل به همه نوع تلاش دست می زد. وجود احزاب و جریاناتی مانند حزب توده و اکثریت و همکاری گسترده و ارگانیک ضد‌کارگری و ضد کمونیستی آنها با رژیم اسلامی احتمال جهتگیری فعال تر اردوگاهی دولت بورژوازی و استحکام رابطه میان این دولت و قطب اردوگاه را تقویت و تشدید می کرد. فشار این مؤلفه در شرائط تاریخی آن رو به نوبه خود، بورژوازی امریکا و غرب را به مماشات هر چه بیشتر با وضعیت روز رژیم اسلامی سوق می داد. در گذرگاه ارزیابی اینان هر گونه فشار بیشتر بر روند جاری سیاستهای رژیم می توانست جهتگیری مذکور را سرعت و عمق بخشد و آتیه مناسبات آنان با دولت بورژوازی ایران را در محاق مخاطرات بیشتر قرار دهد.
  4. و بالاخره همه این سازشهای سنجیده و مسالمت جوئی های دوراندیشانه غرب باید با اقداماتی در زمینه کنترل رویکرد دولت اسلامی بورژوازی، مهار نمودن پاره ای تنش های نامتوازن فیمابین و تقویت نئولیبرالیسم غرب گرای درون حاکمیت نوپای سرمایه پشتیبانی می گردید. امریکا و کل بورژوازی غرب نسبت به این بخش راه حل یابی ها و چاره اندیشی ها هم غافل نبودند. تقویت کفه توازن قوا به نفع دولت صدام در جنگ ارتجاعی میان بورژوازی ایران و عراق، صدور قطعنامه های کاریکاتوری سازمان ملل علیه برخی اقدامات رژیم، به میان کشیدن مسائلی نظیر« حقوق بشر»!! سرمایه داری و نوع این علم و کتلها هم می توانست فضای خالی این قبیل تلاشها را پر سازد.

در فاصله سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۷ و پایان جنگ ایران و عراق محتوای مناسبات جمهوری اسلامی با امریکا و اقمارش کم و بیش به تأثیر از عوامل فوق تعیین می‌شد. اتخاذ کلیه تدابیر لازم برای هموارسازی راه شکست کامل انقلاب ۵۷،  توسط دولت اسلامی، سرکوب همه جانبه جنبش کارگری و نیروی چپ، بازتثبیت نظم سیاسی و دولتی سرمایه داری، جلوگیری از الحاق جمهوری اسلامی به قطب دولتی سرمایه جهانی، تقویت نئولیبرالیسم غرب گرای درون و حاشیه قدرت سیاسی، مماشات وسیع در مقابل بسیاری جار و جنجال ها و مجادله آفرینی های توخالی رژیم اسلامی و تعدیل برخی تنش های صوری قابل تحمل، مجموع فاکتورها و محاسباتی هستند که  بورژوازی امریکا بدانها اتکاء می جوید تا در این گذر شالوده مراودات اقتصادی، سیاسی و بین المللی آتی خود با بورژوازی ایران و دولت سرمایه داری این جامعه را مستحکم و مستحکمتر سازد.

سالهای ۱۳۶۸ به بعد  

با سرکوب کامل جنبش کارگری و نیروهای چپ در سالهای ۶۰ تا ۶۲ و سپس پایان جنگ دولت های ایران و عراق در سال ۶۷، طراز دوره نخست حیات دولت اسلامی بورژوازی، در دیوان محاسبات بورژوازی امریکا و غرب با رضایت خاطر و موفقیت بسیار چشمگیر بسته شد و دوره دیگری با مشخصه ها و پارامترهای کاملاً تازه، به جای آن شروع گردید. دوره جدید، دوران بازسازی اقتصاد، گشایش مشکلات گوناگون پویه بازتولید سرمایه اجتماعی و هموارسازی مسیر خودگستری و توسعه همه سویه انباشت کاپیتالیستی بود. دوران جدید با این مشخصه، برنامه ریزی نوین مناسبات اقتصادی و بین المللی امریکا و غرب با بورژوازی ایران را طلب می کرد. تکیه بر اصل بازسازی و بازتثبیت نظم تولیدی سرمایه داری در مسیر پذیرش همه جانبه سیاست های مراکز مالی جهانی، اعلام وفاداری عملی در اجرای طرحهای « تعدیل اقتصادی» و « اصلاح ساختاری» بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و برنامه ریزی ادغام هر چه ژرف تر پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران در راهکارها و راهبردهای متناظر با تضمین حداکثر سود انحصارات بزرگ بین المللی اساس انتظارات دوره جدید سیاست خارجی دولت های یاد شده را تعیین می نمود.

دولت های خاتمی و رفسنجانی هر کدام متناسب با شرائط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خاص دوره های زمامداری خود به بخش اعظم چشمداشت ها و مطالبات دولتهای سرمایه داری غرب، امریکا و کل سرمایه جهانی پاسخ مثبت دادند. برنامه ریزی ها عموماً در راستای تحقق این انتظارات که به نوبه خود، خواسته ها و رؤیاهای بخش غالب بورژوازی ایران نیز بود، با سرعت و زمانبندی لازم به پیش رفت. در طی همین دوره است که سیل سرمایه ها از همه اطراف و اکناف دنیا، به سوی بازار انباشت داخلی ایران سرازیر می شود. تنها در سه سال نخست برنامه سوم بیش از یک میلیارد و چهل میلیون دلار سرمایه صادر شده از ممالک دیگر در عرصه های مختلف پیش ریز گردید. میزان سرمایه گذاریهای سالانه در بخش نفت و گاز از رقم ۱۰ میلیارد  دلار بالاتر رفت. حجم مبادلات در گردش بازار داخلی مرز ۵۰ میلیارد دلار را پشت سر نهاد. بزرگترین قراردادهای اقتصادی تاریخ ایران با کشورهائی مانند چین و کانادا و غیره منعقد  شد. در آغاز این دوره  سرمایه های کلان در شکل وامهای عظیم چند ده میلیارد دلاری حوزه های مختلف انباشت درون جامعه را پر کردند، سرمایه های انگلیسی، ژاپنی و فرانسوی و ایتالیائی در انعقاد پرسودترین قراردادها با دولت اسلامی از همدیگر سبقت گرفتند.

در این دوره به موازات سرازیر شدن این سرمایه ها و پیشرفت پروسه بازسازی اقتصاد سرمایه داری، وحشیانه ترین و جنایتکارانه ترین شکل تشدید استثمار دهها میلیون توده کارگر، بستر طبیعی بازتولید رابطه خرید و فروش نیروی کار شد. طومار پدیده ای به نام استخدام کارگر در هم پیچید و استثمار ماوراء هر نوع معیار و ملاک توده چند میلیونی کارگر جای آن را اشغال کرد. کار برده وار فاقد هر گونه حد و مرز کودکان به وسیع ترین شکل ممکن ارزانی سوداندوزی هر چه کلان تر سرمایه ها شد. با انتقال بخش قابل توجهی از پروسه کار و تولید به عمق آلونکهای مسکونی، نیروی کار رایگان میلیونها زن به رقت بارترین شکلی مورد استثمار قرار گرفت. صرفه جوئی سرمایه داران از کار زنان خانه دار و کودکان خردسال در کاهش هزینه های بازتولید سرمایه اجتماعی رکوردهای نجومی نوینی را احراز کرد. اگر در دوره قبل حمام خون فعالین کارگری و کشتار سراسری نیروهای چپ، وثیقه تحکیم پایه های قدرت سیاسی سرمایه داری بود، در این دوره حمام خون معیشت و سیلاب سود ناشی از تاراج آخرین لقمه های نان کارگران و فرزندان آنها، مسیر چالش بحران دیرپای اقتصادی و دستیابی سرمایه به سودهای کلان را حفاری کرد.

اجرای بخشهای مختلف این سناریو  با جار و جنجال جامعه مدنی و آنچه زیر نام « دوم خرداد» به وقوع پیوست به نقطه اوج خود رسید. پدیده موسوم به« اصلاحات» در حقیقت آخرین بخش تحقق پروسه استقرار دیکتاتوری سازمان یافته متعارف سرمایه داری به عنوان نظم سیاسی منطبق بر مصالح و شروط بازتولید سرمایه اجتماعی ایران و انطباق کامل فرایند بازتولید سرمایه داری ایران بر پیش شرط ها و الگوهای مقبول مراکز مهم قدرت و برنامه ریزی سراسری سرمایه جهانی بود. روند مستمر تمرکز سرمایه ها در این دوره و بند بند مصوبات برنامه های پنجساله اقتصادی دولت خاتمی موانع موجود بر سر راه پیوستن ایران به صندوق تجارت جهانی را نیز از حیطه مجادلات فیمابین، پاک کرد و متعاقب آن جمهوری اسلامی به عنوان عضو ناظر صندوق تجارت جهانی آماده حصول عضویت رسمی و دائمی در این نهاد مالی جهانی شد.

عمر یک ساله دولت احمدی نژاد تا آنجا که به محتوای اقتصادی برنامه ریزی ها و رویکردهای بین المملی آن برمیگردد، همه جا در جهت تداوم طرحها و سیاست های دولت سلف خود به پیش رفته است. تفسیر جدید اصل ۴۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی دائر بر محدودسازی هر چه بیشتر حوزه سرمایه گذاری های دولتی، سرعت بخشیدن به خصوصی سازی ها، احاله بیش از ۹۵%  حوزه های پیش ریز سرمایه و تجارت خارجی به قلمرو فعالیت بخش خصوصی، مصوبه جدید شورای عالی اقتصاد متضمن باز هم محدود شدن عرصه مالکیت دولت بر سرمایه ها و منحصر نمودن امکان سرمایه گذاری دولتی به دو بخش نفت و فولاد و سپس تغییر همین مصوبه و منع پیش ریز سرمایه توسط دولت در بخش فولاد، تصمیم اخیر کابینه احمدی نژاد و اعلام آن از زبان وزیر کار رژیم دائر بر حذف ۸۰% بخشهای باقی مانده چیزی که به نام « قانون کار» !! موسوم است. اتخاذ سیاست های متناظر با تمرکز هر چه نیرومندتر سرمایه اجتماعی و آمیختگی هر چه ارگانیک تر سرمایه های داخلی و خارجی و بسیاری برنامه های دیگر از این دست، همه و همه در جهت انطباق هر چه گسترده تر پویه اقتصاد کاپیتالیستی جامعه بر پیش شرط های عضویت دائمی در صندوق تجارت جهانی به اجرا نهاده شده است. بر خلاف دعاوی چپ خلقی ضد رژیمی خارج از مدار مبارزه ضد سرمایه داری، آنچه دولت احمدی نژاد در مدت کوتاه ریاست جمهوری خود انجام داده است  نه انحراف از مسیر ادغام تام و تمام پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران در منشورها و دستورالعملهای صندوق بین المللی پول که در راستای تسریع و تعمیق هر چه بیشتر همین پروسه بوده است. دولت اخیر نه فقط به برنامه ها و رویکرد دولتهای گذشته هیچ خدشه ای وارد نساخته است که قدم به قدم در جهت تداوم اجرای آنها به جلو رفته است.

 

مناقشات و سویه های ناساز پروسه انطباق

تا اینجا آنچه که توسط دولت سرمایه داری اسلامی به اجرا در آمده یا در حال اجراست به طور کامل صلاح حال و مقتضای تشدید استثمار نیروی کار توسط کل سرمایه بین المللی بوده است. با همه اینها بخشهای مختلف سرمایه خواه در فاصله مرزهای داخلی یک کشور و خواه در وسعت جهانی، بر سر میزان سهم خود از کل اضافه ارزش تولید شده توسط طبقه کارگر بین المللی بطور مستمر در ستیز و کشمکش قرار دارند. مراودات میان دولت اسلامی بورژوازی با سایر دولتهای سرمایه داری نیز به رغم تمامی مفصلبندیهای مستحکم و موثقی که در فاز فاز و گام به گام آن مشاهده نمودیم نمی توانست و نمی تواند از دائره شمول این حکم عام خارج باشد. آنچه در طی این ۲۷ سال به طور واقعی رخ داد به رغم ظاهر متشتت و مشاجره بار خود در اساس و در عمق، همه جا پروسه وحدت و انطباق بود. روندی که حکم سرمایه در موجودیت عام خود، آن را به نمایش می نهاد اما در بطن همین تطابق و وحدت، نطفه های مقاوم جدال نیز به روند انعقاد و بالیدن خود ادامه می داد. تناقضات تعیین کننده و جدی در درون این پروسه در حال رشد بود. این تناقضات را در یک نگاه ساده می توان به شرح زیر مورد اشاره قرار داد.

  1. فروپاشی اردوگاه شوروی حداقل در کوتاه مدت کفه انتظارات ددولتهای سرمایه داری غرب به ویژه امریکا را در مقابل دولت اسلامی بورژوازی سنگین تر ساخت. آن بخش از مماشات طلبی ها و تقلاهای توأم با زبونی و استیصال  دولت امریکا که ناشی از شرائط دو قطبی متشتت بورژوازی جهانی بود، از این زمان به بعد جای خود را به سختگیریهای تهدیدآمیز می سپرد. بورژوازی ایالات متحده که قبل از آن در مقابل حادثه گروگانگیری عمال خویش، به اقدامات بسیار زبونانه شکست آمیزی از نوع طبس بسنده  کرده بود، اینک حتی با مشاهده رویکرد ارگانیک و همه جانبه دولت اسلامی به ادغام در سیاست های صندوق جهانی پول و بانک جهانی، باز هم تداوم آن نوع مقابله های حقارت آمیز را نه ضروری و نه صلاح کار خود می دید. در این دوره بورژوازی امریکا نه فقط با مشکل مقابله قطب حریف در رابطه با ایران رو برو نیست که حتی این قطب سابق را برای قطع پاره ای مراودات اقتصادی و نظامی خود با دولت اسلامی زیر فشار قرار می‌دهد.
  2. وضعیت اقتصادی جاری دنیای سرمایه داری به ویژه پس از فروپاشی اردوگاه شوروی، مسائل جدیدی را دستور کار روز بورژوازی بین المللی ساخت. بحران دیرپای سرمایه داری از مدتها پیش ضرورت محتوم یک بازتقسیم نوین کار اضافی و لازم در سطح جهانی را پیش روی تمامی دولتهای سرمایه داری، مراکز برنامه ریزی سراسری سرمایه جهانی و مقدم بر همه دولت بورژوازی امریکا و متحدان غربی آن قرار داده بود. اگر در شروع قرن بیستم تقسیم اقتصادی جهان بین دولتهای بزرگ امپریالیستی موضوع جدال درونی سرمایه  جهانی بود در شروع قرن بیست و یکم، بازتقسیم ددمنشانه مزد کارگران و اضافه ارزشهای حاصل ار استثمار چند میلیارد کارگر روی زمین محور اساسی سیاست گذاریها و رویکرد همگانی کل سرمایه را تعیین می نمود. آنچه در دنیا و از جمله در ایران در گستره برنامه ها و سیاستگذاریهای وسیع اقتصادی نئولیبرالی با تمامی دقایق لازم به وقوع می پیوست باید در عرصه های سیاسی و مدنی!! و اجتماعی نیز، تکمیل می‌گردید. دولت ها به موازات اجرای مو به موی برنامه های اقتصادی منطبق بر وارد ساختن سهمگین ترین فشارها بر سطح معیشت و حیات اجتماعی توده های کارگر باید همداستانی عملی خود در سازماندهی و اجرای نظم سیاسی متضمن پیشبرد این فرایند را نیز به ظهور می رساندند و نسبت به تحقق آن اعلام وفاداری می کردند. تحکیم پایه های توحش نـئولیبرالی سرمایه در سطح جهان به پالایش ساختار کاپیتالیستی نظم سیاسی و اجتماعی مسلط در بخشهای مختلف دنیا نیاز داشت. پدیده موسوم به « قانونیت»، « مدنیت» و « دموکراسی» موجود در غرب باید در همه وجوه و در تمامی تار و پود خود، هر چه عمیق تر نئولیبرالی می شد و دیکتاتوری های هار و عریان سرمایه داری نیز در همه جا باید ساختار کنونی خود را با محصول نئولیبرالی این بازسازی سیاسی منطبق و با آن ارگانیک می ساختند. اتحادیه های کارگری غرب که در تمامی دوره های قبل نقش انحلال سراسری جنبش کارگری در باتلاق نطم بردگی مزدی را ایفاء کرده بودند اینک باید چگونگی اجرای این نقش را با تمامی ملزومات سلاخی دهشتبار نیروی کار توسط سرمایه ها به هم می آمیختند. اتحادیه هائی با همین ساختار و رسالت کاپیتالیستی باید در جوامع فاقد اتحادیه هم پدید می آمد تا آنچه که تا حال توسط سازمانهای مسلح نظامی و پلیسی دولتها علیه جنبش کارگری صورت گرفته است از این به بعد  توسط این نوع انحادیه های بی ساز و برگ نظامی انجام پذیرد. قانونیت رایج در غرب باید در همه شئون نئولیبرالی می شد و حاصل این بازآفرینی نئولیبرالی باید به داربست قانونی و مدنی قهر ارتجاعی سرمایه در جوامع زیر سیطره دیکتاتوریهای هار و عریان پلیسی هم توسعه داده می شد. در یک کلام فرایند اقتصادی بازتقسیم کار اضافی و لازم در سطح جهان به نفع فزونی حداکثر سود سرمایه ها و درهم پاشی بساط حداقل معیشت طبقه کارگر جهانی باید در سراسر کره زمین با نظم سیاسی و مدنی و اجتماعی و حقوقی نئولیبرالی متناظر با این فرایند بطور ارگانیک درهم می آمیخت و کامل می گردید.

بخش قابل توجهی از مهمترین حوادث دهه ۹۰ و دهه نخست قرن حاضر، تبلور تلاش گسترده بورژوازی امریکا و دولتهای غربی متحد وی برای حصول همین هدف بوده است. جنگ بالکان، جنگ افغانستان و سپس عراق هر کدام گوشه ای از پروسه پیگیری این مقصود را دنبال کرده است. ریشه جنگ افروزیها در تمامی موارد این بوده است که دولتهای سرمایه داری این کشورها نسبت به انطباق نظم سیاسی و اجتماعی مسلط موجود سرمایه با نظم سیاسی و مدنی نسخه پیچی شده  سرمایه جهانی و مورد قبول قطعی امریکا، حساسیت لازم را نشان نمی دادند. دولت بورژوازی امریکا و اروپا نفس بی توجهی این دولت ها به ضرورت این جا به جائی ها و انطباق و تبعیت را زمینه ای برای آسیب پذیری بقای سرمایه داری این ممالک، خطری برای کل سرمایه جهانی و مقدم بر همه موقعیت متزلزل اقتصادی کشورهای خویش می دیدند. طبیعی است که در هر کدام از این جنگ افروزی ها انگیزه های سود جویانه ضد بشری بسیار دیگری نیز به مسأله اضافه می شده است، اما آنچه به طور واقعی آتش جنگ را شعله ور می ساخت چند و چون مواجهه این دولتها با نسخه پیچی مشخص امریکا و غرب در رابطه با چگونگی برنامه ریزی و اجرای نظم توحش بار سیاسی و اجتماعی رابطه خرید و فروش نیروی کار  و چگونگی تضمین ظرفیت این نظم برای دفاع از بقای سرمایه داری در مقابل هر نوع اعتراض، تحرک و خیزشهای کارگری در همه جای دنیا بود. تاریخ سرمایه داری ضرورت انقیاد همه دولتهای موجود جهان به بازسازی سیستماتیک نئولیبرالی نظم مدنی و سیاسی بردگی مزدی را در پیش روی بورژوازی بین المللی قرار داده بود و جمهوری اسلامی نیز در این گذر نمی‌توانست زیر فشار امریکا و دولتهای غربی قرار نگیرد.

  1. در فاصله دهه های اخیر، زمانی که اقتصاد امریکا و اروپا امواج سخت بحران را تحمل می کرد، سرمایه داری چین وارد فاز تاریخی تازه ای از انکشاف و خودگستری کاپیتالیستی خود شد. چین ۴۷% کل تجارت کشورهای امریکای لاتین را در انحصار خود گرفت. حجم مبادلات بازرگانی این کشور با امریکا مرز ۲۷۰ میلیارد را در نوردید و کسری موازنه تجاری امریکا در این مبادلات از رقم ۲۰۰ میلیارد دلار در سال فراتر رفت. حوزه یورو و کل بازار اروپا ار همه سو مورد تهدید سرمایه های چینی واقع شد و صاحبنظران اقتصادی دنیا عموماً تأکید نمودند که چین در آینده بسیار نزدیک مکان اقتصاد مسلط جهان سرمایه داری را احراز خواهد نمود و تا سال ۲۰۰۵ حتی درآمد سرانه ناخالص آن از کشورهای مانند سوئد بالاتر خواهد رفت. چین به یمن استثمار بربرمنشانه نیروی کار شبه رایگان چند صد میلیون کارگر چینی به این موقعیت دست یافت. عروج سرمایه داری چین به این مکان، به نوبه خود معادلات جاری دنیای سرمایه داری را به طور چشمگیر تحت تأثیر قرار داد و جمهوری اسلامی از جمله  ممالکی بود که در این جریان این تغییرات حداکثر بهره برداری را به  نفع طبقه بورژوازی ایران به عمل آورد. انعقاد قرارداد  ۱۰۰ میلیارد دلاری با ظرفیت افزایش تا ۲۰۰ میلیارد دلار تنها گوشه ای از حجم عظیم مبادلاتی است که میان سرمایه داری دو کشور به اجرا در آمده است. چین در این سالها رقابت بسیار گسترده ای را علیه سرمایه های اروپائی و ژاپنی در بازار داخلی ایران به نمایش گذاشت. شرکتهائی مانند « بنز»، « دایمر کرایسلر»، « هوندا»  را تقربیاً از دور خارج ساخت. بازار مصرف وسائل خانگی را از رقبای غربی گرفت، در زمینه نفت و گاز و پتروشیمی پرحجم ترین قراردادها بین دو دولت منعقد گردید. موقعیت سرمایه های چینی در قلمرو انباشت داخلی ایران به صورت خطری جدی برای سرمایه های برخی کشورها دیگر و از جمله اتحادیه اروپا پیش روی صاحبان خصوصی و دولتی این جوامع قرار گرفت.

عروج چین به موقعیت جدید اقتصادی در دنیای سرمایه داری همراه با فرایند تحولات بعدی روسیه و تلاش بورژوازی روس برای احیاء نقش پیشین خود در جهان، جهتگیریهای اخیر نسبتاً مشترک دولتهای هر دو کشور در پاره ای مسائل بین المللی، روابط اقتصادی و دیپلوماتیک بسیار محکم  هر دو دولت با جمهوری اسلامی و کل مؤلفه های مهم مربوط به قطب بندیهای جدید دنیای سرمایه داری، فضای مراودات اقتصادی و دیپلوماتیک میان امریکا و متحدان غربی اش در یک سوی  و دولت سرمایه داری اسلامی ایران در سوی دیگر را به گونه ای جدی آماج تأثیر قرار داد. در روزهای پایانی سده پیش بگاه سقوط اردوگاه، انتظار دولتهای غربی و در رأس آنها ایالات متحده، این بود که با آغاز حیات یک قطبی جهان سرمایه داری و فروپاشی اقتصادی بلوک شرق، سرتاسر قلمروهای شوروی سابق و حوزه های پیشین حاکمیت سرمایه داری دولتی به حوزه نیروی کار متخصص بی بهای سرمایه های متمرکز و انحصاری غرب تبدیل خواهد شد. آنچه در طول سالهای اخیر رخ داده است تا حدود زیادی بی پایه بودن این انتظار را ثابت کرده است. سرمایه داری روسیه با عبور از یک دوره پالایش درونی و به کارگیری بحران اقتصادی جاری به عنوان یک مکانیسم ضد بحران، با سلاخی گسترده و سراسری معیشت دهها میلیون کارگر روسی همه جا در تدارک احیاء موقعیت گذشته اقتصادی و بین المللی خود برآمده است. همزمان چین با سرعت به سوی احراز مکان مسلط اقتصاد سرمایه داری در دنیا به پیش می رود. روسیه، چین و هند در این سالها، در روزهائی که امریکا، آلمان، فرانسه، انگلیس، هلند و جاهای دیگر به طور مکرر متحمل بحرانهای کوبنده اقتصادی بوده اند، گام به گام موقعیت اقتصادی مناسب تری را به چنگ آورده اند. مناسبات اقتصادی  و دیپلوماتیک ایران با این قطب از دنیای سرمایه داری در کنار مؤلفه های مهم دیگر که بدان اشاره کردیم و پائین تر اشاره خواهیم کرد، حساسیت امریکا و دولتهای غربی متحدش را نسبت به دولت بورژوازی ایران دامن زده است و ضرورت فشار بیشتر بر این رژیم با هدف تغییر معادلات اقتصادی و سیاسی به نفع خود در مقابل قطب رقیب را بیشتر و بیشتر دستور کار روز آنها ساخته و می سازد.

  1. پروسه فعل و انفعالات اقتصادی، سیاسی، نظامی دو دهه اخیر سرمایه داری ایران و ظهور این کشور به مثابه قدرت اول منطقه در آسیای خاوری و میانه، به نوبه خود موضوعات تازه ای را در پهنه روابط جمهوری اسلامی و دولتهای غربی وارد ساخته است. در شرائط حاضر سرمایه اجتماعی ایران عظیم ترین و نیرومندترین بخش خاور میانه و آسیای مرکزی سرمایه جهانی را تعیین می کند. فشرده ترین رقابتهای اقتصادی میان قطب های مختلف سرمایه جهانی در حوزه بازتولید سرمایه داری این کشور جریان دارد. افزایش جهش آسای قیمت نفت و چشم انداز صعود بیشتر آن در سالهای آتی، اهمیت مکان اقتصادی سرمایه اجتماعی ایران در سرمایه بین المللی را به ویژه برای امریکا و کشورهای غربی دو چندان می کند. هر دینار فزونی بهای نفت دیناری در گسترش مبادلات اقتصادی سرمایه داری ایران با غرب و دیناری در افزایش سرمایه های در حال صدور ممالک غربی است. از مجرد مسأله اقتصادی که بگذریم، اقدامات اخیر دولت اسلامی بورژوازی ایران در عرصه نظامی موقعیت متفاوتی را برای رژیم در معادلات جاری منطقه و جهان پدید آورده است. تولید موشک موسوم به شهاب ۳ با ظرفیت حمل کلاهک یک تنی و برد  پرتاب بسیار طولانی هر چند هم که بطور واقعی هیچ خطری را متوجه اسرائیل و مراکز استقرار نیروهای امریکائی در منطقه نمی کند، اما تسلیج جمهوری اسلامی بدان، کفه حساسیت بورژوازی امریکا و اروپا نسبت به رژیم را سنگین تر می سازد. آزمایش اخیر موشک فجر با سرعت بسیار بالا و توان استتار از چشم سیستمهای راهدار که در عین حال به طور همزمان چندین هدف را مورد حمله قرار می دهد باز هم بر وسعت دائره این حساسیت می افزاید و بالاخره اقدامات اخیر رژیم در راه انداختن چرخه سوخت هسته ای به رغم تمامی کشمکشهای فرساینده میان طرفین برگ تازه ای در تیره سازی فضای مراودات میان دولت بورژوازی اسلامی و غرب به ویژه امریکا به حساب می آید.
  2. جنگ جنایتکارانه امریکا علیه مردم عراق به شکست فاحش و فاجعه بار بورژوازی امریکا منتهی شده است. هدف اساسی امریکا در تدارک سلسله جنگهای اخیر از بالکان گرفته تا افغانستان و عراق ایجاد فضای سراسری بین المللی برای سرکوب جامع الاطراف جنبش کارگری جهانی و ادغام ساختار دولتی همه کشورها در نظم سیاسی نئولیبرالی کاپیتالیستی بود. در عراق نه تنها چنین نشده است که پس از گذشت نزدیک به ۴ سال از شروع جنگ، دار و دسته های اشرار و هار و مزدور عضو ائتلاف جنگ از اتحادیه میهنی طالبانی و حزب دموکرات بارزانی گرفته تا حزب الدعوه و مجلس اعلا حتی در زیر چتر حمایت اقتصادی و نظامی و همه جانبه کاخ سفید هیچ نوع دولتی نتوانسته اند تشکیل دهند. جمهوری اسلامی تنها برنده واقعی این جنگ بوده است. نیروهای مزدور عضو ائتلاف جنگ زیر فشار استیصال و یأس عمیق ناشی از فقدان هر نوع اعجاز دولت و ارتش امریکا، هر کدام بیش از دیگری به دولت بورژوازی اسلامی دخیل بسته اند. سرمایه داری ایران گسترده ترین حضور صنعتی و تجاری را در بازار عراق کسب کرده است. فقدان هر نوع افق برون رفت از وضعیت بی سرانجام کنونی حتی خود امریکا را هم به دریوزگی دخالت جمهوری اسلامی و انتظار معجزه از رژیم هار و درنده بورژوازی ایران مجبور ساخته است. مجموعه این حوادث یا عوارض حمله نظامی امریکا به عراق و بهره برداریهای گسترده رژیم ایران از وضعیت حاصل، به سهم خود دولت بورژوازی ایالات متحده را به اتخاذ دیپلوماسی فشار در مقابل جمهوری اسلامی سوق می دهد. امریکا می کوشد تا دامنه این بهره گیری را هر چه بیشتر کاهش دهد و برای این کار به تضعیف موقعیت ایران در منطقه احساس نیاز می کند.
  3. امریکا نه فقط در عراق که در رابطه با اسرائیل نیز به موقعیت اسفباری سقوط کرده است. حملات سبعانه متوالی دولت شارون به خانه و کاشانه مردم آواره فلسطین و افروختن متوالی شعله های یک جنگ سراسری ویرانساز علیه توده های کارگر و فرودست فلسطینی، تأثیر وسیع این جنگ افروزیها در مشتعل نمودن آتش انتقام فلسطینی ها و استفاده گسترده نیروهای ارتجاعی حماس و حزب الله از آثار جنایات دولت اسرائیل، در مجموع کفه توازن قوا را به زیان اسرائیل، امریکا و حتی نیروهای فلسطینی سازش طلب و به سود ارتجاع پان اسلامیستی در منطقه تغییر داده است. دولت اسرائیل در بدترین دوران تاریخی حیات این کشور از بدو تأسیس تا امروز قرار گرفته است. تشتت در صفوف بورژوازی اسرائیل عمق یافته است. ارتش اسرائیل دچار چند دستگی شده است. موج اعتراضات مردم کارگر و فرودست اسرائیل علیه جنایت ها و شرارتهای ضد فلسطینی دولت به طور مکرر خود را نمایان ساخته است. چشم اندازهای تحقق تسخه پیچی های امریکائی صلح در قیاس با گذشته تاریک تر شده است. به قدرت رسیدن حماس به پیچیدگی موضوع بیش از پیش افزوده است. همه اینها، همه این تغییر معادلات تا آنجه که به مشاجرات درون بورژوازی بین المللی بر می گردد. به زیان امریکا و متحدانش غربی اش به وقوع پیوسته است. در این میان دولت هار بورژوازی اسلامی ایران برنده  واقعی تمامی پروسه تحولات بوده است. این مسأله نیز در برگ مناقشات جاری فیمابین بخشهای مختلف سرمایه جهانی، قطب غربی سرمایه و به طور اخص امریکا را نسبت به ضرورت اتخاذ پاره ای ساز و کارها برای مهار دخالتگریهای یکه تاز جمهوری اسلامی در منطقه حساس تر می نماید.
  4. برنامه چرخه سوخت هسته ای جمهوری اسلامی نیز یکی دیگر از موضوعات مشاجره آمیز سالهای اخیر بوده است. در این رابطه چند نکته بسیار بدیهی وجود دارد. اولاً بورژوازی اسلامی ایران در صورت امکان کمترین تردیدی در کار تولید سلاح هسته ای به خود را نمی دهد، ثانیاً اقدام دولت اسلامی به تأسیس و گسترش فعالیت های هسته ای ربط چندانی به صرف مسأله انرژی و سود و زیان مستقیم اقتصادی آن ندارد. ثالثاًً معضل دولت امریکا و متحدان غربی اش مطلقاً احتمال کاربرد سلاح هسته ای توسط رژیم اسلامی نیست، فراموش نکنیم که مطابق اعترافات صریح دولت ژاپن، در ظرف ۱۵ سال گذشته بالغ بر ۲۰۶  کیلوگرم پلوتونیم در مراکز تولید سوخت هسته ای این کشور بکلی مفقود شده است. این مقدار پلوتونیم برای ساختن ۴۰ بمب نیرومند اتمی و به تعبیر دیگر برای نابودی کره زمین کفاف می دهد. این حادثه مدتهاست در ژاپن متحد امریکا رخ داده است و کمترین مکانی برای هیچ گفتگوئی هم در هیچ کجا احراز نکرده است. سوای این، همه مردم دنیا می دانند که امریکا بزرگترین حامی برنامه‌های تسلیحات اتمی اسرائیل است و توحش و جنگ افروزی و جنایت آفرینی دولت بورژوازی اسرائیل هم از همتای اسلامی اش هیچ کمتر نیست. پشتیبانی ایالات  متحده از پروژه های اتمی هند و پاکستان نیز نیازمند هیچ توضیحی نیست. بر این اساس در اینجا نیز بسان همه موارد دیگر، میان آنچه که طرفین دعوا به ظاهر مطرح می‌کنند، با محتوای اندرونی کشمکش ها، تفاوتهای فاحش موجود است. شالوده تلاش دولت بورژوازی اسلامی برای دستیابی به سوخت هسته ای صرفاً استحکام بیشتر پایه های قدرت و نفوذ خود در منطقه و در سطح بین المللی با هدف دفاع از تسلط سرمایه اجتماعی ایران بر شرائط تولیدی برتر و حصه افزونتر در اضافه ارزش حاصل از استثمار توده های کارگر ایران و دنیاست. بنیاد مخالفت  امریکا و متحدان غربی اش در مقابل برنامه هسته ای ایران نیز دقیقاً جلوگیری از دستیابی دولت اسلامی به چنین موقعیت و دفاع از نقش هر چه برتر خود در چگونگی توزیع همین اضافه ارزش ها است. مجهز شدن رژیم اسلامی به امکانات هسته ای ابزاری نیرومند در دست  بورژوازی ایران برای ابراز تفوق بیشتر در حوزه خلیج و خاورمیانه و مطالبه سهم عظیم تر از کار اضافی طبقه کارگر جهانی است.

عوامل بالا حلقه های متصل زنجیره مناقشات میان دولت سرمایه داری اسلامی ایران با امریکا و متحدان غربی اش را تشکیل می دهد. این مشاجرات بر خلاف بسیاری از تحلیلها، هیچ ربطی به مخالفت هیچ بخشی از بورژوازی ایران با پروسه ادغام سرمایه اجتماعی ایران در راه حل پردازیهای و سیاستگذاریهای مراکز کلیدی برنامه ریزی اقتصادی دنیای سرمایه داری ندارد. ما پیش تر نشان دادیم که حتی دولت احمدی نژاد در کار هموارسازی مسیر الحاق ایران به صندوق تجارت جهانی یا اجرای قرارها و نقشه های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی نه تنها از دولت های رفسنجانی و خاتمی عقب نبوده است که گامهای بسیار جدی به جلو برداشته است. این کشمکش ها همچینن بر خلاف تحلیل های رایج برخی گروههای چپ، از تعارضات میان اسلام سیاسی و سرمایه داری غرب!!! نشأت نمی گیرد. کل اختلافات حول محور تعیین مکان سرمایه اجتماعی ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه داری، تقلای دولت اسلامی برای  سهم سود بیشتر سرمایه اجتماعی ایران در کل سود تولید شده توسط پرولتاریای جهانی و تحکیم موقعیت سیاسی ایران در معادلات بین المللی قدرت و حاکمیت سرمایه دور می زند. توجه به مؤلفه های بالا نشان می دهد که سیر رخدادها در طول این دو دهه در بسیاری موارد کفه مناقشات را به سود دولت اسلامی بورژوازی ایران سنگین کرده است و همین امر بورژوازی غرب و مقدم بر همه بورژوازی امریکا را به چاره اندیشی های لازم در عرصه های مختلف ناگزیر ساخته است.

راهکارها و راهبردهای جدال

سرنوشت این مناقشات چه خواهد شد؟ یک چیز کاملاًروشن است. اینکه محتوای جدال در اساس خود زمینه ای برای جنگ و تصادمات حاد نظامی نیست. این موضوعی است که طرفین مناقشه خود نیز به طور مکرر بر آن تأکید می کنند. هر نوع لشکرکشی و تهاجمات نظامی امریکا و متحدان غربی اش به ایران در اولین گام زیانهای سنگینی متوجه ممالک عضو اتحادیه اروپا خواهد ساخت. مبادلات سرمایه ای میان فرانسه و آلمان و ایتالیا و انگلیس و هلند و سوئد و سایر کشورهای اروپای غربی با ایران آنچنان عظیم است که هر اختلالی در روند مناسبات جاری می تواند برای سرمایه های حوزه یورو بسیار تعیین کننده باشد. وقوع جنگ یعنی خارج شدن یک بازار عظیم ۵۰ میلیارد دلاری، از حوزه انباشت و گردش سرمایه های اروپائی و این امر در شرائط کنونی دنیای سرمایه داری، برای اتحادیه اروپا در حکم استقبال از نوعی خودکشی است. تا این زمان هیچکدام از متحدان غربی امریکا هیچ جمله ای در مورد  تمایل به جنگ علیه ایران بر زبان نیاورده اند و به احتمال زیاد بر زبان نخواهند آورد. نزدیکترین دستیار شرارت و جنگ افروزیهای امریکا یعنی دولت    Blairبه کرات از منتفی بودن حمله نظامی سخن رانده است. سران کاخ سفید و جنگ طلب ترین محافل قدرت سیاسی امریکا، نیز در تهدیدها تنها از اصطلاح « غیرممکن نبودن» احتمال چنین حمله ای سخن به میان آورده اند. اصطلاحی که در مراودات میان تمامی کشورهای دنیای سرمایه داری همیشه می تواند مورد استفاده قرار گیرد. واقعیت این است که کشمکش بخشهای مختلف طبقه بورژوازی در زمینه تقسیم حوزه های انباشت و سودآوری سرمایه ها حتی در صلح آمیزترین شرائط نیز سایه جنگ را به عنوان پدیده ای ممکن بر سر سکنه کره زمین سنگین ساخته است و سنگین می‌سازد. از همین روی تأکید محافل حکومتی امریکا بر « غیرممکن نبودن» راه حل نظامی به هیچوجه متضمن مطرح بودن جنگ به عنوان یک راه حل در دستور کار بورژوازی امریکا نمی باشد. از دید ما وقوع جنگ میان بورژوازی امریکا و دولت بورژوازی اسلامی در شرائط روز به دلائل زیر تا حدود زیادی منتفی است.

  1. حمله نظامی امریکا به ایران شرائطی را پدید می آورد که بورژوازی امریکا به هیچ وجه قادر به تحمل آن نیست. تجربه عراق به اندازه کافی امریکا را در باتلاق محاسبات کور جنگ افروزانه و تجاوزکارانه کاپیتالیستی خود غرق کرده است، با این وجود ایران از هیچ لحاظ و در هیچ زمینه ای حتی با معیارهای محاسبه منحط  و بی بنیاد سکانداران قدرت سرمایه در امریکا هم هیچ انطباقی پیدا  نمی کند. در برنامه ریزی جنگ عراق، بورژوازی امریکا می توانست بر روی همکاری مزدورمنشانه نیروهای مرتجعی مانند اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان و الدعوه و مجلس اعلا و برخی باندهای دیگر قومی و مذهبی حساب باز کند. ناسیونالیسم ارتجاعی کرد از شدت احساسات رقیق وطن پرستانه و در لهیب شعله های سرکش عشق میهن و وفاداری به مام کردستان، حاضر بود آخرین کودک معصوم کرد را در آستان قدس قدوم مزدوران دژخیم جنگ افروز امریکائی قربانی سازد! اشرار مجلس اعلای انقلاب اسلامی و الدعوه و دار و دسته چلبی و دیگران هم هر کدام در این گذر و در قلمرو فروش خون میلیونها زن و کودک عراقی به نیم میلیمتر دست نشاندگی امریکا در قدرت سیاسی عراق گوی سبقت را از هم می ربودند. در عراق این نیروها وجود داشتند و هر کدام بر موج توهم بخشی از سکنه این کشور سواری می کردند. در ایران سکتها و باندهای سیاه مافیائی نوع این نیروها زیادند اما هیچکدام حتی در چهاردیواری خانه های خود هم از هیچ نفوذی برخودار نیستند. سلطنت طلبان، در روی زمین زندگی و فکر مردم کارگر و فرودست ایران به اندازه عمله و اکره رژیم اسلامی سرمایه، کثیف، منحوس و شنیع محسوب می شوند. درجه مطرود بودن و منفور بودن سران سازمان پوسیده مجاهدین خلق در نزد کارگران و توده ستم زده ایران کمتر از دو جریان بالا نیست. حزب دموکرات کردستان و گروههای دیگر ناسیونالیست کرد که به سیاق اتحادیه میهنی برای نثار تمامی شور و عشق و احساس وطن پرستی خود، به خاک پای سران ارتش امریکا اعلام آمادگی کرده اند در هیچ محاسبه زمینی هیچ مکانی احراز نمی کنند.

در ایران متفاوت با آنچه که در عراق جریان داشت یک جنبش نیرومند کارگری با پیشینه یک قرن مبارزه علیه استثمار و بیحقوقی و مظالم سرمایه داری از جمله سرمایه داری امریکا وجود دارد. بورژوازی امریکا به همان اندازه مورد نفرت و خشم و کین طبقه کارگر ایران است که کل بورژوازی ایران و دولت دژخیم اسلامی سرمایه داری ایران مورد قهر و تنفر و غضب این طبقه است. حمله نظامی امریکا به ایران بر خلاف پندارهای پوچ نیروهای مرتج سلطنت طلب و مجاهد و ناسیونالیسم منحط کرد، یک دستکاری ساده مکانیکی و تعمیراتی رژیم اسلامی توسط بورژوازی امریکا و جا به ساختن چند مهره با چند مهره دیگر و یافتن جائی در ماشین قدرت سرمایه، برای مسعود رجوی و رضا پهلوی و لیدر حزب دموکرات کردستان نیست. هر اقدام ارتش امریکا در رابطه با ایران می تواند منتهی به ظهور وضعیتی شود که کل معادلات موجود را به زیان دولت امریکا، دولت بورژوازی ایران و کل بورژوازی جهانی تغییر دهد. یک احتمال رویکرد وضعیت ناشی از حمله نظامی امریکا می تواند عروج قهرآمیز جنبش کارگری ایران علیه کل وضعیت موجود باشد و این مسأله به رغم تمامی موقعیت اسفبار و دردناک جنبش کارگری ایران، در پروسه بروز رخدادها پدیده غیرقابل وقوعی نیست، هر چند که شانس اتفاق آن هم چندان زیاد به نظر نمی رسد.

از احتمال عروج جنبش کارگری و آلترناتیو سوسیالیستی که بگذریم، حتی تغییر توازن قوا به نفع یکی از اپوزیسونهای ارتجاعی بورژوازی مورد حمایت امریکا از طریق توسل به حمله نظامی نیز مطلقاً به سود ایالات متحده نیست. شرائط متعاقب جنگ بدون شک شرائطی خواهد بود که هیچ اپوزیسون بورژوائی حتی در صورت سقوط رژیم اسلامی برای مدتهای بسیار طولانی قادر به کنترل اوضاع و استقرار مجدد نظم تولیدی و سیاسی سرمایه داری در ایران نخواهد بود. آنچه جنگ در پی دارد، نه فقط برای توده های کارگر و فرودست جامعه که برای بورژوازی اروپا و امریکا و کل سرمایه جهانی هم به مراتب از وضعیت کنونی نامطلوب تر خواهد بود. به همه این دلالیل، هر نوع دستیازی سرمایه جهانی به آلترناتیو نظامی در رابطه با ایران در حکم حفاری باتلاقی است که کل بورژوازی، از دولت سرمایه داری اسلامی و مالکان سرمایه اجتماعی ایران گرفته تا بورژوازی امریکا و اروپا و دیگران در آن به وخیم ترین وضعی به دام خواهند افتاد.

  1. جنگ سرتاسر منطقه خاورمیانه و آسیای غربی را در شعله های خود خواهد بلعید. این تنها بازار ۵۰ میلیارد دلاری  ایران نیست که هر چه بیشتر و بیشتر از دسترس سرمایه های اروپای غربی خارج خواهد شد، بلکه موقعیت بورژوازی غرب در تمامی منطقه دچار مخاطرات جدی خواهد گردید. در نظر بیاوریم که تا هنوز هم عظیم ترین بخش گردشی سرمایه ثابت کل سرمایه اجتماعی ایران به طور روزمره  در مجاری سامان پذیری سراسری سرمایه جهانی، به طور روتین از اروپا به ایران صادر می شود و جنگ مسیر عبور روزانه این حجم کلان سرمایه را سخت مختل می سازد. جنگ موقعیت امریکا در عراق را  در قیاس با حال نیز بسیار وخیم تر خواهد ساخت و معضلاتی را در این بخش از دنیا پدید می‌آورد که اقتصاد کشورهای سرمایه داری غرب قادر به تحمل آن نمی تواند باشد.
  2. سیر تحولات اقتصادی و اقدامات دولت اسلامی بورژوازی در تغییر قوانین بازار کار ایران در طول دو دهه اخیر، سرمایه داری ایران را به یکی از منطبق ترین و ارگانیک ترین حوزه های نفوذ منشورها و مقاوله نامه های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی در آورده است. بر اساس تصریح پاره ای از کارشناسان اقتصادی رژیم و اقتصاددانان و نظریه پردازان محافل اپوزیسون بورژوازی، قوانین جاری سرمایه گذاری، تجارت خارجی و داخلی و بازار کار ایران هم اکنون حتی از قوانین جاری درون کشورهای غربی و امریکا نیز بر موازین مقرر مراکز مالی و برنامه ریزی اقتصادی دنیای سرمایه داری منطبق تر است. مصوبات اخیر مجلس اسلامی سرمایه به گونه ای که بالاتر اشاره کردیم بیش از ۹۰% قلمرو پیش ریز سرمایه ها را از کنترل دولت خارج و به سرمایه داران خصوصی داخلی و خارجی ارجاع داده است. تشدید سیستماتیک و « قانونمند» نئولیبرالی استثمار سبعانه کارگران در ایران  نه فقط در زیر معیارهای نسخه پیچی شده  صندوق تجارت جهانی قرار ندارد که در برخی موارد از آن هم بسیار فراتر رفته است. ایران یکی از مطلوب ترین و پرسودترین حوزه های انباشت برای سرمایه های غربی است و سران جمهوری اسلامی در تمامی ادوار و در دوره احمدی نژاد بیشتر از سایر دوره ها، برای تشویق سرمایه داران اروپائی به پیش ریز بیشتر سرمایه های خود در بازار داخلی ایران تلاش کرده و می کنند.

عظیم ترین بخش نفت و مواد نفتی مورد نیاز جهان سرمایه داری از آبهای خلیج  و تنگه هرمز عبور می کند. هر گونه اخلال در کار عبور نفتکش های غول پیکر از این گذرگاه آبی می تواند ضربات سنگین اقتصادی  بر اروپا و ژاپن و پاره ای ممالک دیگر وارد سازد. حادثه ای که به طور قطع اتحادیه اروپا و ژاپن بدان رضایت نخواهند داد.

  1. هر اقدام نظامی امریکا علیه ایران، بازار داخلی انباشت و سامان پذیری سرمایه اجتماعی ایران را به سوی الحاق ارگانیک تر با  چین و روسیه و هند و محدود شدن مبادلات روتین سرمایه ای این کشور با غرب سوق خواهد داد و این امر روند رقابت میان قطبهای عظیم سرمایه در جهان را به زیان غرب سبک خواهد کرد.

در یک کلام حمله نظامی با توجه به خصلت مناقشات موجود میان امریکا و دولت سرمایه داری اسلامی ایران نه فقط راه حلی به نفع امریکا نیست که کاملاً بالعکس بورژوازی ایالات متحده را بازنده واقعی این جدال می سازد. از راهکار جنگ و نسخه پردازیهای نظامی که بگذریم راه حلهای دیگر مورد اصرار محافل مختلف هیأت حاکمه امریکا از نوع توسل به محاصره اقتصادی نیز نهایتاً مشکل بورژوازی امریکا و غرب را در رابطه با ایران حل نمی کند. این واقعیتی است که نمایندگان سیاسی سرمایه داری امریکا با تمامی تحجر و عقب ماندگی فکری اجتناب ناپذیر تاریخی خود و به رغم طفره روی در قبول لفظی آن، در ژرفنای همان شعور مسخ و منجمد کاپیتالیستی خویش تردیدی در صحت آن به خود راه نمی دهند و درست بر همین مبنی است که وزیر امورخارجه ایالات متحده دست به دامن همان راه حلی است که در سطر نخست این نوشته مورد اشاره قرار گرفت. ما مقاله حاضر را با نقل غیرمستقیم مطلبی از « کاندولیزارایس» آغاز کردیم. او در گفته های خود به نوع دیگری از چاره پردازیهای سران بورژوازی امریکا در قبال دولت بورژوازی اسلامی ایران اشاره کرده است. « رایس»  از رویکرد کاخ به سفید به تجربه لهستان سخن رانده است. از دید ما این محتمل ترین راه حلی است که دیپلوماسی سالهای آتی امریکا بر محور پیشبرد آن فرا خواهد چرخید. بورژوازی جهانی و دولت امریکا حتی از سالها قبل آستانه پیوستن به این راهبرد و پیگیری اجرای عملی آن را دق الباب کرده اند. ببینیم که روی کردن به تجربه لهستان در استراتژی سرمایه داری امریکا و اروپا چه معنائی را احراز می کند و چه فعل و انفعالاتی را در خاورمیانه، در رابطه با دولت اسلامی و در ارتباط با جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی درون جامعه ایران پدید می آورد؟

 

 

در لهستان چه گذشت؟

جنگ جهانی دوم سطح تازه ای از تقسیم اقتصادی دنیای روز میان بخشهای مختلف سرمایه جهانی و قطب های عظیم اقتصادی شرق و غرب را پدید  آورد. در دل این ماجرا لهستان به اردوگاه سرمایه داری دولتی ملحق شد، اما سیرتوازن قوای بین المللی سرمایه داری و منحنی مبارزه طبقاتی جاری درون این کشور، فراز و فرودهائی کم و بیش متفاوت با سایر اقمار اردوگاه را طی کرد. امریکا و کل بورژوازی غرب در سالهای نخست بعد از پایان جنگ، آینده لهستان را با آینده خود همپیوند می دیدند و به نقش ایادی خویش در دولت ائتلافی وقت از این منظرنگاه می کردند. سیر حوادث در کوتاه مدت، خلاف این انتظار را ثابت نمود و حزب پروروس سوسیال بورژوائی موسوم به «حزب کارگران لهستان» با غلبه بر رقبای غربی درون دولت ائتلافی، سکاندار پیشبرد پروسه ادغام سرمایه اجتماعی این کشور در اردوگاه سرمایه داری دولتی گردید. جدال میان اشکال صوری متفاوت برنامه ریزی دولتی یا خصوصی تولید و کار کاپیتالیستی در لهستان تا اینجا، به نفع شکل نخست و به زیان حالت دوم به پیش رفت اما در رویه دیگر ماجرا، جنبش کارگری کشور بر خلاف محاسبات اردوگاه بر صلیب اقتدار حزب دولتی مسلط سرمایه داری میخکوب نشد. در سال ۱۹۵۶ یعنی ۱۰ سال پس از پایان جنگ امپریالیستی دوم جنبش کارگری در اعتراض به وضعیت نابسامان معیشتی توده های کارگر و خشمناک علیه فقر و فاقه و فلاکت ناشی از استثمار سرمایه داری دست به یک خیزش گسترده اجتماعی زد. این خیزش اگر چه در ظاهر موفق بود، اما محصول آن فقط شکستی تازه را در کارنامه جنبش کارگری لهستان ثبت کرد. قیام ۱۹۵۶، گومولکا، کارگری از اپوزیسون حاکمیت سیاسی وقت را از پلکان قدرت بالا برد و به این ترتیب موج وسیع خیزش کارگران به جای اینکه نظام سرمایه داری و طبقه سرمایه دار لهستان را زیر فشار قدرت خود گیرد تسمه نقاله ای برای جا به جائی این مهره و آن مهره در ساختار قدرت دولتی سرمایه داری گردید. گومولکا با سازمان دادن رفرمهای سراسر کاپیتالیستی، در منحرف نمودن مبارزات کارگران و تیره ساختن هر چه بیشتر افق ضد سرمایه داری جنبش کارگری، نقش خویش را در تحکیم هر چه بیشتر بندهای بردگی مزدی بر شانه کارگران ایفاء نمود و طبقه کارگر لهستان را در مقابل بورژوازی و حزب سرمایه داری دولتی مسلط این کشور بسیار بیشتر از گذشته خلع سلاح کرد. اصلاحات ارتجاعی کارگرنمایانه و در اساس کاپیتالیستی گومولکا، همه جا با سرکوب کارگران ناراضی و خفه ساختن نطفه های مبارزات ضد سرمایه داری توده های کارگر تکمیل گردید و کفه توازن قوا را به زیان جنبش کارگری بالا برد.

چند سال پس از این تاریخ،  در ۱۹۷۶ طبقه کارگر لهستان یکبار دیگر زیر فشار معضلات معیشتی و بیحقوقی های گسترده سیاسی و اجتماعی خود دست به کار خیزشی نوین شد. خیزش اخیر توسط  گومولکای « کارگر» بالا خزیده از پلکان مبارزه کارگران و دبیر اول «حزب کمونیست»!! به شدت سرکوب شد و شمار زیادی از کارگران در جریان آن توسط حزب سرمایه داری دولتی لهستان موسوم به «حزب کمونیست» کشته شدند. محصول این خیزش در عین حال عروج یک کارگر دیگر «ادوارد گیرک» به جای کارگر قبلی به  صفه قدرت حزب و دولت بود.

طبقه کارگر لهستان در پی وقوع همه این رخدادها به مبارزه خود علیه شدت استثمار و بیحقوقی سرمایه داری ادامه داد. اما موفق به سازماندهی ضد سرمایه داری و رویکرد محو کار مزدی این مبارزات نگردید. جنبش سرمایه ستیز وی گام به گام توسط بورژوازی به خون کشیده شد و فضای مختنق آکنده از گرد و غبار و سموم راه حلهای ارتجاعی اردوگاهی مسیر دید او به سمت افق لغو کار مزدی را سد ساخت. همه این مؤلفه ها دست به دست هم داد و در تاریک زار برایند خود شرائطی پدید آورد که توسل به سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست اتحادیه ای به عنوان تنها راهکار نجات به مغز او تزریق شد. سرکوب شدن توسط سرمایه داری دولتی با بیرق کمونیسم، فروماندگی و عجز وسیع از سازماندهی ضد سرمایه داری مبارزات، شدت استثمار و ستمکشی، همه و همه مجرای نفوذ راه حلهای ضد سوسیالیستی رفرمیسم راست اتحادیه ای شد و سرانجام «اتحادیه همبستگی» را از بطن خود متولد ساخت. بورژوازی امریکا، دولت های غربی، احزاب سوسیال دموکرات این کشورها و اربابان کلیسا در سیر این حوادث شوم و در اجرای پرده های مختلف این سناریوی سیاه مؤثرترین نقش ها را ایفاء کردند. اتحادیه همبستگی به ظرف اتحاد، یکدلی و نرد عشق همه این نیروهای ایمنی کاپیتالیستی تبدیل شد و مثلث بورژوازی غرب، کلیسا و رفرمیسم راست اتحادیه ای از درون آن برای کل جنبش کارگری و سرنوشت مبارزه طبقاتی لهستان تعیین تکلیف کردند. «لخ والسا» و پاپ اعظم و نظریه پردازان قطب غربی سرمایه پروسه ادغام تام و تمام لهستان در نسخه های نوع غربی نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه را با موفقیت به پیش بردند و جنبش کارگری این کشور را به دردناک ترین شکل ممکن در آستان سود آوری بیشتر و بیشتر سرمایه های غربی ذبح کردند.

 

امریکا و توسل به رفرمیسم راست کارگری در ایران 

به دنبال همه مباحثات بالا اینک به نقطه شروع  مقاله حاضر باز می گردیم. آنچه «کاندولیزا رایس» در ماههای اخیر و در لابلای مصاحبه های خود بر زبان رانده است حاوی نکته ای بسیار جدی است که کارگر آگاه ایرانی و کل کارگران دنیا باید با چشم باز به محتوا، رویکرد و عوارض توحش بار آن خیره شوند. وضعیت موجود ایران و سیر حوادث جاری  جامعه ما با آنچه که در لهستان دهه ۷۰ جریان داشت شباهتهای زیادی دارد. لهستان در استراتژی کشورهای غربی مکان مهمی را احراز می کرد. سرمایه اجتماعی این کشور به لحاظ وسعت استثمار نیروی کار، درجه انکشاف صنعتی، موقعیت آن در پروسه سامان پذیری سرمایه جهانی و سرشکن نمودن اضافه ارزش ناشی از استثمار شدید ۲۰ میلیون کارگر به فرایند بازتولید سرمایه بین المللی بیش از حد مورد توجه دنیای غرب بود. لهستان در قطب بندی روز جهان کاپیتالیستی به قطب مخالف سرمایه داری غرب ملحق بود، جنبش کارگری کشور با رژیم سرمایه داری دولتی مسلط به طور مستمر در مبارزه و جدال به سر می برد. لهستان نقش مبادی ورودی  امریکا و کل بورژوازی غرب به حوزه نفوذ اردوگاه را ایفاء می نمود و شکست آن آستانه شکست اردوگاه ارزیابی می گردید. جنبش کارگری لهستان جنبشی سرکوب شده و فاقد افق لغو کار مزدی بود. رفرمیسم راست اتحادیه ای در لهستان به یمن سرکوب جنبش ضد سرمایه داری کارگران توسط بورژوازی و بر ویرانه های این جنبش مقهور، توانسته بود بساط اقتدار و مقبولیت پهن کند. اتحادیه همبستگی توان آن را داشت که نقش پایگاه نفوذ بورژوازی امریکا و دولت های سرمایه داری  غرب را با موفقیت ایفاء نماید. اتکاء به رفرمیسم راست سندیکالیستی در لهستان برای امریکا و بورژوازی غرب موفق ترین و کارساز ترین راه حل الحاق جامعه به سرمایه داری غرب بود. سران کاخ سفید و متحدان غربی آنها در آویختن به این راهکار و آویختن  به امامزاده پراعجاز رفرمیسم راست اتحادیه ای هیچ کوتاهی نکردند. آنان بسیار حسابشده و سنجیده به اتحادیه، به لخ والساها و به کل رفرمیسم اتحادیه ای آویختند و آنچه را که از طریق جنگ و لشکرکشی و حمله نظامی غیر‌قابل حصول می دیدند به راحتی به چنگ آوردند.

کاندولیزارایس بسیار حسابشده از بکارگیری تجربه لهستان دهه ۷۰ قرن بیستم در ایران دهه اول سده بیست و یکم سخن می راند. مراد رایس و دولت متبوع او از رجوع به تجربه لهستان به طور قطع تغییر رژیم سیاسی در ایران نیست. ما در همه جا، در نوشته های مختلف و از جمله در همین مقاله موجود با ادله و شواهد بسیار شفاف تشریح کرده ایم که دولت امریکا به وجوه انطباق عظیم ترین بخش برنامه ریزی ها و سیاستگذاری های دولت موجود سرمایه داری ایران با مقتضیات و مصالح سرمایه های غربی در طول ۲۵ سال گذشته وقوف کامل دارد. از دید نظریه پردازان بورژوازی امریکا قرار نیست دولت اسلامی سرمایه داری ایران جای خود را به دولتی دیگر بسپارد، بلکه این دولت باید پاره ای شاخ و برگهای مزاحم خود را هرس نماید و در این گذر خود را به طور همه سویه با نظم سیاسی و مدنی نئولیبرالی سرمایه جهانی در تطابق قرار دهد. حصول این انطباق منتهی الیه پروسه جدال است و بر همین مبنی از دید بورژوازی  امریکا جمهوری اسلامی باید به اشکال مختلف آماج فشار قرار گیرد. درجه ای از فشار و ارعاب که این رژیم را وادار به عقب نشینی کند و به قبول تمامی شروط انطباق ناگزیر سازد. تلاش وسیع برای تشکیل یک جبهه واحد متشکل از بیشترین بخش بورژوازی بین المللی در مقابل پاره ای از رویکردهای دولت اسلامی سرمایه، توسل به محاصره اقتصادی، استفاده از مکانیسم ها و اهرمهای بین المللی سرمایه‌داری مانند شورای امنیت و سازمان انرژی اتمی و بانک جهانی و نهادهای مشابه از جمله راهکارهای متعارف اعمال این فشارها و اجرای این تهدیدات است.

بورژوازی امریکا به همه این راهکارها و اهرمها متوسل می شود تا دولت سرمایه داری اسلامی را به قبول انتظارات خود  مجبور سازد اما دامنه تأثیر این راه حلها بسیار محدود است و به هیچوجه چاره کار دولت بوش و اخلاف آتی او نمی باشد. رجوع به این راهبردها و شگردها هیچ لطمه جدی به جمهوری اسلامی وارد نمی سازد و چه بسا پایه های قدرت آن را تحکیم بخشد. این شگردها و مقابله جوئیها حتی کفه توازن قوا را به نفع امریکا تغییر نمی دهد. این موضوعی است که حداقل بخشی از بورژوازی ایالات متحده به رغم تمامی تحجر و کوراندیشی تاریخی و طبقاتی اش آن را درک می کند و درست به همین دلیل خانم رایس و محافل همسوی او، از موفق تر بودن بکارگیری تجربه لهستان گفتگو به میان می کشند. محتوای رجوع به تجربه لهستان در منظر سیاسی رایس و کل بورژوازی امریکا مجبور ساختن رژیم اسلامی به دادن امتیازات بیشتر و انطباق ارگانیک تر در نظم سیاسی نئولیبرالی دلخواه امریکاست. دخیل بستن به دار قدرت رفرمیسم راست اتحادیه ای در جنبش کارگری ایران شالوده و استخوانبندی اساسی این راه حل بورژوازی امریکا و متحدان غربی اش را تعیین می کند. این تنها راهکاری است که با یک تیر به دو هدف، به طور همزمان، یکی بسیار اساسی و سرنوشت ساز و دیگری هر چند تبعی اما مهم شلیک می گردد. توسل به رفرمیسم راست اتحادیه ای در بنیاد، قلع و قمع جنبش ضد سرمایه داری و سوسیالیستی طبقه کارگر را دنبال می کند اما همزمان انتظارات روز بورژوازی امریکا در زمینه وادار نمودن دولت اسلامی به پاره ای عقب نشینیها را نیز تضمین می نماید.

بورژوازی غرب در زعامت امریکا نه امروز که از مدتها پیش تمرکز بر روی تقویت رفرمیسم راست سندیکالیستی در ایران را با هدف تار و مارسازی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران از یکسو و حصول انطباق جامع الاطراف جمهوری اسلامی با منشورها و انتظارات و توقعات خود در سوی دیگر، در دستور کار قرار داده است و در این راستا به اقدامات وسیعی دست یازیده است. جنبش نئولیبرالی کارگر ستیز دوم خرداد در طول ۸ سال سکانداری سفینه حیات سرمایه داری ایران مجاری ارتباط با رفرمیسم راست اتحادیه ای  را به مقدار زیادی بر روی امریکا و غرب  گشود. در این  دوره بود که «سازمانهای کارگری» ساختار نظم تولیدی، سیاسی و مدنی بردگی مزدی از همه سو دست به کار شدند و « بین الملل کارگری» نظام سرمایه داری!!! با علم وکتل جانبداری از حق تشکیل سندیکا و اتحادیه – و فقط سندیکا و اتحادیه – برای کارگران ایران به یاری جنبش ارتجاعی کارگرکش دوم خرداد شتافت. سازمان جهانی کار و ICFTU در این گذر کوشیدند تا اولاً هر نوع جوانه جنبش ضد کار مزدی و برای محو سرمایه داری درون جنبش کارگری ایران را در نطفه خفه سازند و ثانیاً بطور همزمان یاران نئولیبرال زمامدار سرمایه داری ایران را در کار نهادینه ساختن نظم مدنی نئولیبرالی سرمایه داری یاری رسانند. بالاتر به تفصیل پیرامون دوره بندی های حیات دولت اسلامی بورژوازی توضیح دادیم و محتوای دیپلوماسی امریکا و سرمایه داری غرب با هر کدام از این دوره ها را گفتگو کردیم. در آنجا گفتیم که فاصله میان قیام بهمن ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۷ به طور واقعی دوره بازتثبیت نظم سیاسی و قدرت دولتی سرمایه داری و دوره سرکوب جامع الاطراف جنبش کارگری و نیروهای چپ بود. دوره ای که جمهوری اسلامی از منظر سرمایه جهانی باید با موفقیت از آن عبور می کرد تا در گامهای بعدی به ملزومات نظم تولیدی و بازپردازی برنامه ریزی انباشت کاپیتالیستی پاسخ دهد. در همان جا تصریح شد که رویکرد دیپلوماسی امریکا در مقابل دولت اسلامی در سرتاسر این دوره، انعطاف، مسالمت، صبر و انتظار و تحمل بود. یک نکته بسیار قابل تعمق در این دوره این است که عین همین دیپلوماسی و رویکرد سیاسی را سازمان ها و اتحادیه های کارگری بین المللی نیز مو به مو رعایت و اجرا می کنند. اینان نیز از آغاز تا پایان این دوره در هیچ زمینه ای در مقابل هیچیک از اشکال توحش و درندگی و جنایات ثانیه به ثانیه دولت بورژوازی اسلامی علیه کارگران لب از لب نمی گشایند. این اتحادیه ها و سازمانهای جهانی کارگری در تمامی این دوره، درست به اندازه سران کاخ سفید و کل بورژوازی، به اهمیت بازتثبیت نظم سیاسی سرمایه داری و به ضرورت و مبرمیت محض کشتار کارگران و نیروهای چپ توسط دولت بورژوازی وقوف و ایمان دارند. در طی این ده سال، همه این اتحایه های عظیم کارگری  در مقابل فاجعه حمام خون های روز به روز، در مقابل تبدیل شدن کلیه کارخانه ها و مراکز کار و تولید جامعه به سلاخ خانه بورژوازی، در برابر بلیه قلع و قمع هر اعتراض و خفه ساختن هر نفس کارگران، در رابطه با فرستادن انبوه کودکان خانواده های کارگری روی مین، در مواجهه با تیرباران روزمره زنان کارگر گرسنه به جرم تن فروشی و تمامی اشکال دیگر بربریت علیه کارگران، سکوت مطلق اختیار می کنند. در دید مراقبت این سازمانها و اتحادیه های عظیم کارگری بین المللی!!  قربانی شدن جمعیت ۴۰ میلیونی طبقه کارگر در مقدم بازتثبیت نظم سیاسی و حکومتی سرمایه در ایران ارمغانی است که باید به حکم وظیفه اتحادیه کارگری بودن، به سرمایه داری تقدیم کرد. در طی این سالها عظیم ترین بخش رفرمیسم اتحادیه ای ایرانی در قالب حزب توده و اکثریت و اقمار کارگری آنها خود پاسدار و کمیته چی و مزدور و عمله و اکره دولت اسلامی بورژوازی برای بازتثبیت نظم سیاسی و دولتی سرمایه داری هستند. در این دوره اگر زمامداران وقت سرمایه داری ایران نه شبکه کارگری سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات که حتی خود سپاه پاسداران با ساختار میلیتاریستی آن را روانه اجلاس سالانه سازمان جهانی کار می ساختند حتماً مورد استقبال و تکریم و تعظیم بیش از حد قرار می گرفتند.

در فاصله ۶۰ تا ۶۷ در شرائطی که جنبش کارگری ایران از زمین و آسمان آماج ددمنشانه ترین یورشهای تاتاریستی دولت اسلامی بورژوازی بود، پدیده ای به اسم ICFTU 50 ساله مولود دست قابله هوشمند کاخ سفید و بورژوازی غرب اصلاً دیده به جهان نگشوده است!!! مخفی است و قرار نبود هیچ کارگر ایرانی با نام آن آشنا باشد. مصالح عالیه بازتثبیت نظم حکومتی بورژوازی، ضرورت در هم کوبیدن کامل انقلاب و فضیلت ذبح مقدس هست و نیست طبقه کارگر ایران در این راستا، کل موجودیت این تشکیلات را به غیبت ماوراء کبری، گسیل می داشت. ICFTU در تمامی این مدت پدیده ای ناملموس است و بر خلاف دوره های بعد، اصلاً ۱۵۰ میلیون کارگر را نمایندگی نمی کند، مطلقاً نماینده ۱۵۶ اتحادیه سراسری بین المللی کارگری نیست. گای رایدر ندارد و گای رایدرهایش نامه نوشتن به رئیس جمهورها را بلد نیستند. ریاست ICFTU  تا این زمان هنوز درس جغرافیا نخوانده و نام ایران و طبقه کارگر ایران را در نقشه جغرافیائی جهان ندیده است. آدرس رئیس جمهور جنایتکار بورژوازی ایران را نمی داند و از ایجاد هر نوع مزاحمت نامه نگارانه برای رئیس جمهورها و تکدر خاطر شریف آنها سخت معذور است.

دیپلوماسی سران کاخ سفید و بورژوازی جهانی در رابطه با سیر مبارزه طبقاتی در ایران، توسط اتحادیه های کارگری،  سازمان جهانی کار و ICFTU  با تمامی مختصات و مؤلفه های زمان بندی شده آن گام به گام به اجرا نهاده شد. وقتی که نظم سیاسی و حکومتی سرمایه به طور کامل بازتثبیت شد،. وقتی که دولت سازندگان رفسنجانی بر اریکه قدرت نشست و بازسازی نئولیبرالی اقتصاد کاپیتالیستی با سرعت تمام شروع به جلو رفتن کرد، وقتی که اردوگاه سرمایه داری دولتی از هم پاشید، دیپلوماسی امریکا در رابطه با ایران نیز راه تغییر در پیش گرفت و متعاقب آن سازمان جهانی کار یادش آمد که این خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار بهتر است در هنگام ورود به اجلاس سالانه این سازمان کمی قیافه خود را دستکاری کنند. مسابقه عظیم دولت رفسنجانی در کار انحلال جامع الاطراف پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران در توحش بارترین محاسبات نئولیبرالی، پیشی گرفتن وی در سلاخی آخرین بازمانده های معیشتی کارگران به نفع کل سرمایه جهانی، پایان جنگ سرد و رفع خطر اردوگاه سرمایه داری دولتی، خیلی سریع سازمان جهانی کار را بر آن داشت که آرایش چهره هیأت اعزامی سالانه جمهوری اسلامی به نشست سالانه را دستور کار خود سازد. در این زمان است که سازمان مذکور اندک اندک برای نمایندگان خانه کارگر و شوراهای اسلامی، شناسنامه و عبا و ردای واقعی متناسب با فضای اجلاس مطالبه می کند و می کوشد تا دولتمردان دینی سرمایه اجتماعی ایران را متقاعد سازد که همین ترکیب ضد کارگری پلیسی عمله و اکره سرکوب کارگران توسط بورژوازی را زیر نام نمایندگان سندیکائی به محل نشست سالانه اعزام دارد.

شروع کار دولت خاتمی و توسعه تحولات کارگرکش نئولیبرالی اقتصادی به قلمرو ساختار نطم مدنی و سیاسی در ایران بورژوازی غرب و بیشتر از همه امریکا را در هلهله شادی فرو برد. نئولیبرالیسم امپریالیستی سرمایه داری همه توان خود را برای تقویت جنبش ارتجاعی ضد کارگری نئولیبرالی بورژوازی ایران در تیر نمود.  بخشی از بورژوازی ایران نیز که به تازگی کار سرکوب سبعانه جنبش کارگری ایران و حمام خونهای روزانه بخشهای مختلف ابوابجمعی طبقه کارگر ایران را با موفقیت به پیش برده بود برای آینده این طبقه نسخه سندیکاسازی  پیچید تا در این گذر جنبش سرکوب شده کارگران را در گورستان رفرمیسم راست اتحادیه ای دفن نماید. این کار مورد حمایت بورژوازی نئولیبرال جهانی قرار داشت و سازمان جهانی کار و ICFTU و دیگر نهادهای اتحادیه ای بین المللی برای به ثمررساندن آن عزم جزم کردند و برای همکاری با دوم خردادی ها کمر همت بستند. در این دوره کل بگو مگوهای ICFTU و سازمان جهانی کار و جنبش اتحادیه ای جهانی با جمهوری اسلامی مو به مو عین همان نسخه پردازی های بورژولزی غرب در سطح جهانی و نمایندگان نئولیبرال بورژوازی در ایران است. ICFTU نقش لبه دوم قیچی جنبش نئولیبرالی سرمایه داری در داخل را ایفاء می کند و برای طبقه کارگر ایران درست همان راه حلها و نوع سازمانیابیهائی را مطالبه می نماید که نئولیبرالهای داخل طرح و پیشنهاد می کنند. پافشاری بخشی از بورژوازی هار ایران بر حفظ و ماندگاری نهادهای پلیسی سابق مانند خانه کارگر یا  شوراهای اسلامی بعنوان سازمانهای کارگری!!! با همان محتوا و جهتی مورد انتقاد ICFTU  قرار می گیرد که مورد اعتراض نئولیبرالیسم بورژوازی درون جامعه ایران نیز قرار دارد. دخالت ICFTU در این دوره در رابطه با جنبش کارگری ایران از اعزام نماینده برای بررسی کشتار کارگران خاتون آباد گرفته تا حمایت از دستگیرشدگان اول ماه مه سقز و همه تلاشهای دیگر این نهاد دقیقاً از همین منظر طراحی می شود. نامه های مکرر آقای گای رایدر به خاتمی در این مدت نه حاوی اعتراض او به دولت بورژوازی ایران و نه در جهت هیچ نوع کمکی به مبارزات توده های کارگر که صرفاً در راستای فشار بر مقاومت بخشی از ارتجاع هار بورژوازی در مقابل تحولات مدنی!!! نئولیبرالی سرمایه داری است. ممکن است گفته شود که اگر ICFTU و اتحادیه های کارگری دنیا، در طول ۲ سال اخیر هر چه انجام داده اند، در انطباق با سیاستهای بورژوازی غرب و امریکا و فقط با هدف تقویت رفرمیسم راست اتحادیه ای در ایران بوده است، پس چرا به کشتار کارگران خاتون آباد، دستگیری کارگران شرکت واحد و از همه عجیب تر به دستگیری و محاکمه و محکومیت دستگیرشدگان اول ماه مه ۲۰۰۴ سقز معترض شده اند؟ پاسخ این سؤال بسیار روشن و به قدری بدیهی است که نیازمند هیچ توضیحی نمی باشد. تقویت رفرمیسم اتحادیه ای نئولیبرالی تنها در زیر چتر جانبداری از مبارزات کارگران است که می تواند خود را طرح و توجیه نماید و کسب وجه کند. با دفاع از کشتار کارگران خاتون آباد یا حتی سکوت در قبال آن، با بی اعتنائی به سرکوب وسیع اعتصاب کارگران شرکت واحد و کف زدن در قبال دستگیرشدگان اول ماه مه سقز نمی توان با جنبش کارگری وارد دیالوگ شد و طبیعتاً نمی توان برای انحلال آن در رفرمیسم راست اتحادیه ای کاری انجام داد. ICFTU و سازمان جهانی کار برای رسیدن به اهداف کاپیتالیستی نئولیبرالی به راهکارها و شگردهای خاص خود نیازمندند، آنان در این مقطع خاص زمانی و تا مدتها چه بسا علیه اذیت و آزار عناصر رادیکال ضد سرمایه داری درون طبقه کارگر هم دست به اعتراض بزنند، کمااینکه در مورد دستگیرشدگان اول ماه مه سقز این کار را انجام دادند. حمایت عاجل از فعالین ضد سرمایه داری برای ICFTU و ILO یک پیش شرط تعیین کننده نابودسازی آجل جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران است.

یادآوری نکات بالا و تعمق در رخدادهای چند سال اخیر گواه بارز این واقعیت است که آنچه خانم رایس امروز مورد اشاره قرار می دهد، دیری است که پروسه اجرای آن آغاز شده است. حق تشکل سندیکائی و فقط سندیکائی برای طبقه کارگر ایران در تمامی این سالها مفصلبندی مشترک دخالتگری ICFTU و ILO، جنبش نئولیبرالی دوم خرداد و رفرمیسم راست اتحادیه ای درون جنبش کارگری ایران بوده است. عریضه نگاری های پی در پی گای رایدر به سران جمهوری اسلامی، اعزام نماینده  ICFTU به ایران زیر نام پیگیری مسأله کشتار کارگران خاتون آباد، تظاهر به دفاع از مبارزات کارگران شرکت واحد و اعلام آمادگی ICFTU  برای شرکت نماینده اش در بیدادگاه سقز همه وهمه همین هدف را دنبال کرده اند. حمایت تمامی چهره های سرشناس جنبش نئولیبرالی دوم خرداد از حق تشکل سندیکائی کارگران شرکت واحد دقیقاً جزئی از این پروسه است. فراخوان علی افشاری با مضمون ضرورت دفاع از فعالین سندیکای شرکت واحد در سفر اخیر او به امریکا و به دنبال شرکت در برنامه ضیافت سناتورهای امریکائی گوشه ای از همین ماجرا است. سمینار سراسری انجمن پژوهش ۲۰۰۰ در ماه ژوئن آینده در شهر استکهلم با هزینه همین پروژه برگزار می گردد. دولت امریکا و متحدان اروپائی وی برای پیشبرد این سیاست از طریق ICFTU  و ILO  طرحهای زیادی را در دستور کار داشته و دارند و بورژوازی امریکا برای اجرای این طرحها هزینه های مالی بسیار کلانی را پیش بینی کرده است.

یک سؤال مهم در این راستا این است که چرا امریکا و سران اروپا در کار متقاعد نمودن بورژوازی ایران به برخی عقب نشینی ها و تحمیل انتظارات خود بر دولت اسلامی، به رفرمیسم راست اتحادیه ای متوسل می شوند و چرا توسل به این راهکار را مهم تلقی می کنند؟ پاسخ درست به این سؤال نیازمند تعمق در اساس کشمکش، درجه برآمد و سطح موضوعیت آن است. ما به تفصیل گفتیم که کل ماجرا در تقابل طرفین برای گرفتن امتیاز از همدیگر خلاصه می شود. بورژوازی ایران حصه عظیم تری از اضافه ارزش تولید شده توسط طبقه کارگر بین المللی را مطالبه می کند و دولتهای غربی حاضر به قبول این سهم افزونتر به بهای کاهش حصه سرمایه های اجتماعی جوامع خویش نمی باشند. دولت اسلامی برای تحمیل خواست خود نیازمند اعمال قدرت افزونتر در سطح منطقه و جهان است و دولتهای حریف بالاخص امریکا تلاش می کنند که از دستیابی جمهوری اسلامی به این موقعیت برتر جلوگیری نمایند. در بحث بالا و در بسیاری از توشته های دیگر به کرات تصریح نمودیم که مسأله جنگ و براندازی و جابجائی جمهوری اسلامی در کار نیست. رژیم موجود ایران برای امریکا و اروپا مطلوب ترین و بهترین رژیم است مشروط به اینکه از پاره ای زیادت طلبی های خود صرفنظر نماید. ترجیح رفرمیسم راست اتحادیه ای گزینه سنجیده ای در این راستا است. در جامعه ای که از یک قرن پیش تا حالا سرنوشت رابطه کار و سرمایه محور اساسی تمامی مجادلات و مرکز رجوع  هر سیاست و ستیز و سازش و جا به جائی است، در مملکتی که به ویژه در دهه های اخیر طبقه کارگر نیروی سرنوشت ساز هر پیروزی و شکست طبقاتی است، در چنین جامعه ای بدون تمرکز قوا بر روی تعیین سرنوشت جنبش کارگری نمی توان به پیشبرد هیچ سیاست و طرح معینی اهتمام کرد.

توضیح واضحات است که بورژوازی امریکا و سران اتحادیه اروپا فقط به رفرمیسم راست اتحادیه ای درون و حاشیه جنبش کارگری متوسل نمی شوند. آنان به هر وسیله ای تمسک می جویند و از هر دستاویزی برای رسیدن به هدف بهره می گیرند. در همین روزهای حاضر مشاهده می کنیم که که دولت های غربی به سرکردگی امریکا، از ماجرای مبتذل و توخالی چرخه سوخت هسته ای چه مستمسکی برای فشار بر رقیب و حصول امتیاز از دولت اسلامی به راه انداخته اند! توسل به رفرمیسم راست اتحادیه ای تنها راهکار بورژوازی غرب در کار چانه زدن با دولت سرمایه داری ایران نیست اما ما قبلاً با دلایل لازم تأکید نمودیم که عمر استفاده از دستاویزهای نوع مسأله هسته ای و راهکاری منبعث از آن بسیار کوتاه و برد کارائی آنها کاملاً محدود است. دخیل بستن به دار رفرمیسم راست اتحادیه ای از پاره ای جهات برای بورژوازی غرب کار ساز است و این مسأله در رابطه با ایران ویژگیهای معینی هم را با خود به همراه دارد.

در ایران جنبش کارگری به رغم بی تشکیلاتی و موقعیت سرکوب شده آن تنها نیروی عظیم سرتاسری در جدال مستمر با دولت اسلامی است. در ایران سرمایه ستیزی جنبش کارگری قهراً با رژیم ستیزی آمیتخته است.  منظور از طرح این نکته در اینجا فقط این است که جنبش کارگری حتی در وخیم ترین،  بی سازمان ترین و بی افق ترین حالت هم به طور بالاجبار با جمهوری اسلامی در حال مبارزه است, حتی رفرمیسم راست اتحادیه ای که تا مغز استخوان در تارو پود ملزومات ماندگاری سرمایه منحل است باز هم برای حصول مطالبات اولیه رفرمیستی خود مجبور است با رژیم سیاسی درگیر شود. این امر بورژوازی امریکا و اروپا را به سرمایه گذاری بر روی رفرمیسم راست اتحادیه ای بسیار دلگرم می سازد. با همه اینها دلیل رویکرد دولت امریکا و متحدان اروپای اش به رفرمیسم راست سندیکالیستی نه فقط در این نکته خلاصه نمی شود که خلاصه کردن آن در این مؤلفه می تواند افتادن به ورطه نوعی نگاه بورژوائی به ماجرا باشد. توسل به رفرمیسم راست اتحادیه ای از سوی دولتهای امریکا و اروپا در عین حال که آویختن به نیروئی با هدف فشار بر رژیم اسلامی و گرفتن امتیاز از این رژیم است، در اساس سنک بنای محکمی برای قلع و قمع جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی طبقه کارگر می باشد. تمسک به رفرمیسم سندیکالیستی صرفنظر از دلایل بالا، برای بورژوازی امریکا و اروپا این حسن را نیز دارد که بخش قابل توجهی از بورژوازی ایران نیزاز آن استقبال می کند. جانبداری اپوزیسون گسترده لیبرال چپ، ناسیونال چپ و نئولیبرال متمایل به غرب از حق تشکیل سندیکا برای کارگران به عنوان بدیلی برای سازمانیابی ضد سرمایه داری کارگران و اعتراض آنها به زندانی شدن فعالین سندیکائی موضوعی است که بورژوازی امریکا در ارزیابی تلاش خود برای ایجاد  پایگاه نفوذ اتحادیه ای در جنبش کارگری ایران بر روی آن حساب می کند.

 

 

سخنی با کارگران ایران

کمی کمتر از یک قرن است که مسأله تشکل و سازمانیابی جنبش کارگری ایران به عنوان جدی ترین معضل طبقه کارگر بر روی دوش فعالین و توده های این طبقه سنگینی می کند. با همه اینها، این جنبش تا این لحظه سخت پراکنده و غیرمتشکل مانده است. تردیدی نیست که فشار دیکتاتوری هار و عریان بورژوازی همواره و در تمامی دوره ها به عنوان اساسی ترین مانع بر سر راه سازمانیابی مبارزات کارگران قرار داشته است. بورژوازی در کلیه زمانها هر نوع تلاش برای متشکل شدن ما را در نطفه خفه کرده است و همزمان در پاره ای شرائط و مراحل کوشیده است که از طریق عمله و اکره خود نوعی ابزار کنترل و سرکوب و قلع و قمع مبارزه طبقاتی توده های ما را به نام تشکل کارگری بر ما تحمیل نماید. سندیکاهای نسخه پیچی شده دولت قوام و سید ضیاء الدین طباطبائی، سندیکاهای ساخته و پرداخته حزب زحمتکشان بقائی و کاشانی، سندیکاهای ساواک ساخته دوران شاه، شوراهای اسلامی کار، خانه کارگر و امثال اینها، از جمله این نوع  نهادها بوده اند. ویژگی بارز تمامی این تشکل ها، معماری ضد کارگری و گاه فاشیستی آنها از سوی رژیم ها با هدف متلاشی نمودن جنبش ما از درون و سرکوب آن از بیرون بوده است، اما نوع تشکلهای سرمایه سالار منطبق بر مصالح و منافع طبقه سرمایه دار و با ظرفیت بسیار قوی و مؤثر زمینگیر سازی و انجماد قدرت پیکار طبقه ما مطلقاً در اشکال بالا و در سندیکاها و سازمانهای پلیسی رژیم ساخته خلاصه نمی‌گردد. معضل واقعی فقط دولتی بودن تشکلها نیست. تشکل باید ظرف مبارزه ما علیه استثمار و ستمکشی و بی حقوقی و همه مصائب ناشی از نظام  سرمایه داری و در همان حال سنگر خروش طبقه ما برای نابودی این نظام باشد. ما طبقه ای هستیم که کل سرمایه و ثروت و هست و نیست دنیای موجود را تولید می کنیم اما همه محصول کار و رنج و تولید و مرارت مان از کف ما، از قلمرو معاش و زندگی اجتماعی و از حیطه هر نوع دخالت ما خارج می شود و به سرمایه سرمایه داران تبدیل می گردد. ما بر همین اساس قهراً و گریز ناپذیر به طور مستمر، در کلیه قلمروهای زندگی اجتماعی خود با نظام سرمایه داری و برای نابودی سرمایه داری در جنگ به سر می بریم. ما تشکلی می خواهیم که جبهه توفنده این مبارزه سراسری و طبقاتی و ضد سرمایه داری باشد. سرمایه داران و مدافعان نظام بردگی مزدی اجتناب ناپذیری مبارزه ما و تقابل قهری و طبقاتی همیشه جاری ما با خودشان و با نظام مبتنی بر کار مزدی را خوب درک می کنند. آنان گریزناپذیری تلاش و تکاپوی ما برای متشکل شدن علیه استثمار سرمایه داری و اساس موجودت این نظام را هم خوب متوجه می شوند. به همین دلیل در پاره ای شرائط حتی نوعی متشکل بودن بی آزار فاقد قدرت تعرض و ستیز علیه اشتثمار کاپیتالیستی را برای ما مجاز می بینند و حتی نسخه پیچی هم می کنند. تشکلهای منطبق بر قانونیت و مقاوله پردازیها و منشورسازیهای سرمایه داری از این دست هستند. سازمانیابی سندیکالیستی و اتحادیه ای از نوع همین نسخه پیچی ها است. توده های کارگر دنیا می توانند و طبیعی است که برای ظرف مبارزات خود هر نامی که اراده کنند، انتخاب نمایند. بحث مطلقاً بر سر نام نیست و هیچ کارگر آگاه، هیچ انسان درگیر جنگ واقعی با نظام کاپیتالیستی، هیچ فعال جنبش ضد کار مزدی و برای محو کار مزدوری با نام سندیکا یا نامگذاری تشکلها هیچ مشکلی ندارد. بحث بر سر پدیده معلوم الحال و از همه جهت شناخته شده ای به نام جنبش سندیکائی و اتحادیه ای است. این نوع سازمانیابی کارگری را همه کارگران آگاه و سرمایه ستیز دنیا بسیار خوب می شناسند. جنبش اتحادیه ای، نه جنبش کارگران علیه سرمایه داری که فرشته مقرب این نظام برای قبض روح  مبارزات کارگران علیه اساس استثمار و بربریت و بشرستیزی سرمایه داری است. اتحادیه و سندیکا نه ظرف جنگیدن با استثمار بردگی مزدی که مکان خلع سلاح مطلق کارگران و تسلیم استراتژیک و تاریخی توده های کارگر در مقابل سرمایه داری است. سندیکاها و اتحادیه ها نه حلال مشکلات کارگران که مناسب ترین وسیله حل مشکل سرمایه داران در رابطه با جنبش کارگری و بهترین ابزار جاودانه سازی سیادت استثمار کاپیتالیستی بر کار و زندگی و هستی اجتماعی طبقه کارگر دنیاست. اینکه کارگران اروپای غربی و شمالی در روزگاران گذشته توانسته اند یک حداقل معیشتی و نان بخور و نمیر و سطح بسیار نازلی از رفاه اجتماعی را بر بورژوازی کشورهایشان تحمیل کنند نه دستاورد جنبش اتحادیه ای که غنیمت جنگی ناشی از وقوع انقلاب اکتبر، کمون پاریس، انترناسیونال اول، سالهای طولانی جنگ طبقاتی کارگران فرانسه و آلمان و اسپانیا و ایتالیا و جاهای دیگر علیه سرمایه داری بوده است. اتحادیه ها در اروپا در هیچ یک از سالهای سده بیستم میدان کارزار طبقاتی کارگران علیه سرمایه داری نبوده اند، بالعکس تنها کار آنها شقه شقه کردن کارگران در صنف ها، تزریق سموم جاودانه بودن تاریخی سرمایه داری به عروق و امحاء و احشاء حیاتی جنبش کارگری، تقلای جامع الاطراف برای تسلیم استراتژیک طبقه کارگر به سرمایه داری و خاموش ساختن شعله های سرکش آتشفشان پیکار طبقاتی کارگران علیه این نظام بوده است. اتحادیه ها در دنیا در بهترین حالت برای کارگران تنها یک کار کرده اند و آن اینکه هر دو سال یکبار قراردادی برای میزان دستمزد کارگران تنظیم کنند. معنا و مکان کار آنها در این زمینه نیر در عالم واقع تضمین برده مزدی ماندن تاریخی و جاودانه کارگران از یکسو و رهائی کامل نظام سرمایه داری از شر جنبش سرمایه ستیز کارگران از سوی دیگر بوده است.

با توجه به نکات بالا که فعالین ضد کار مزدی طبقه کارگر در سالهای اخیر در جاهای مختلف پیرامون آن به تفصیل صحبت کرده اند، اگر امروز خانم رایس و محافل مختلف هیأت حاکمه کاخ سفید یا سران اتحادیه اروپا مستقیم و عمدتاً از طریق ICFTU  و ILO  از حق تشکل سندیکائی برای کارگران ایران حرف می‌زنند به هیچوجه سخن تاره، نسنجیده و عجیب و غریبی نیست. شاید تنها جنبه خاص آن در این شرائط معین این باشد که انتظار استراتژیک دفن کامل جنبش کارگری ایران در گورستان سکوت اتحادیه سازی با مسأله باج خواهی و حساب کشی از دولت بورژوازی اسلامی ایران  یکجا به هم آمیخته شده است. واقعیت این است که امروز در جامعه ما سه راه حل متمایز و متضاد برای سازمانیابی جنبش کارگری وجود دارد در مقابل هم صف آرائی کرده است. این سه عبارتند از:

  • تشکل سازی پلیسی دولت ها،
  • تشکل سندیکالیستی و اتحادیه ای
  • تشکل ضد کار مزدی و برای محو سرمایه داری کارگران

تکلیف شکل نخست معلوم است و هیچ کارگر ایرانی نیازمند شنیدن هیچ حرفی در این رابطه نیست. تشکل نوع دوم نیز تشکل تسلیم کارگران به عبودیت نظام سرمایه داری است. بخشهای بسیار وسیعی از بورژوازی دنیا وسیعاً یا مشروط آن را تأیید می کنند و بعنوان راهکار مؤثری برای غلبه بر جنبش کارگری از آن حمایت می نمایند. یک نکته را فراموش نکنیم، اینکه بورژوازی مستمراً و در هر دوره متناسب با ملزومات پایه ای بازتولید پروسه ارزش افزائی سرمایه در سطح جهانی و حوزه های داخلی، حد و حدود دخالت این اتحادیه ها، انتظارات مترتب بر موجودیتشلن، تقویت یا تضعیف آنها، محتوای سیاست ها و جا و مکان دخالتگری آنها را موضوع سیاست گذاریها و برنامه پردازیهای خود می سازد. به طور مثال اتحادیه های کارگری اروپا اگر در بخشی از قرن بیستم با توجه به سطح آرایش قوای طبقاتی درون قاره و نرخ سودهای روز سرمایه اجتماعی این جوامع، محق به طرح برخی مطالبات معیشتی کارگران بودند، امروز دیگر مجاز به پیگیری این مطالبات نیر نمی باشند، این اتحادیه ها در حال حاضر باید مجری سیاست های نئولیبرالی سرمایه داری و تحمیل این سیاست ها بر کارگران باشند  و درست همین نوع سازمانیابی سندیکالیستی و اتحادیه ای با همین نقش و رویکرد است که  اینک توسط سران بورژوازی امریکا و اروپا، صندوق بین المللی پول، بانک جهانی ICFTU و ILO هم برای جنبش کارگری ایران نسخه پیچی می شود. بالاتر توضیح دادیم که کل حساس شدن و فعال شدن دو سازمان اخیر در طول ۲ سال گذشته در رابطه با جنبش کارگری ایران درست در همین راستا بوده است و از همین جا نشأت می گیرد.

این نوع متتشکل شدن کارگران متأسفانه و به طور معمول مورد حمایت طیف نسبتاً گسترده ای از نیروهای « چپ» نیز بوده و می باشد. در طول همین ماههای اخیر این طیف چپ از گروههای سیاسی گرفته تا شماری از فعالین کارگری چپ، حتی برخی از فعالین همجوار جنبش ضد سرمایه داری، بی اعتنا به نقشICFTU یا ILO در پیشبرد دیپلوماسی امریکا وبورژوازی غرب، نفس فعال شدن این نهادها در رابطه با جنبش کارگری ایران را مشتاقانه ارج نهادند و از آن استقبال کردند. این استقبال نه محصول بی اطلاعی محافل و افراد مذکور از ماهیت کار اتحادیه های کارگری  و نه نشان توسل این افراد یا گروهها به تاکتیک اغتنام فرصت به نفع  جنبش کارگری ایران بلکه تراوش طبیعی نوع  نگاه،  راهبرد و راه حل بافیهای چپ غیرکارگری است. کاری که اینان انجام دادند مطلقاً بی سابقه یا حتی کم سابقه نبود، این طیف  تاریخاً بر سر بزنگاهها، به محض مشاهده جنگ و ستیز درونی میان بخشهای مختلف بورژوازی، به طور فعال یا منفعل، با اعلام یا بی اعلام، به بهانه مقابله با یکی در کنار دیگری قرار گرفته است. حتی اگر به هیچ کدام نپیوسته است، قادر به اتخاذ هیچ راهبرد، سیاست و راه حل رادیکال کارگری و ضد سرمایه داری نیز نشده است. این بخش چپ در معادلات زمینی حیات خویش، چپ فعال در کارزار طبقاتی توده های کارگرعلیه سرمایه داری نیست. کمونیسم او به رغم نگارش طومارها نقد کمونیسم بورژوائی، به رغم تدوین رساله های مفصل در مورد سرمایه داری دولتی بودن اردوگاه شوروی سابق همچنان تا مغز استخوان کمونیسم بورژوائی و سرمایه داری دولتی است. فعالیت روزمره او در رابطه با جنبش کارگری راهکار ارگانیک تاختن به سوی جایگزینی شکل موجود کار مزدی با شکل دیگری از همین شیوه تولید و مناسبات اجتماعی است. روایت وی از متشکل شدن توده های کارگر راهبرد  تدارک و تجهیز کارگران برای برپائی نوعی سرمایه داری دولتی منطبق یا متفاوت با تجربه اردوگاه است. حزب او سازمان دست به کار سقوط جنبش کارگری در همان ورطه است. رژیم ستیزی وی نوعی ضد رژیم بودن فراطبقاتی و انقلاب او گذرگاهی برای گشایش دروازه بازآفرینی نظم تولیدی سرمایه در نوع دیگری از برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار است. این بخش از چپ تاریخاً خود را قیم و صاحب اختیار جنبش کارگری دیده است، حزب خود را حزب کارگران تلقی کرده است. توده های کارگر دنیا را فاقد ظرفیت مبارزه ضد سرمایه داری و برای محو سرمایه داری دانسته است . نقش توده های کارگر را در پاسخ به فراخوانهای حزب خلاصه نموده است، از کارگران خواسته است که برای حصول مطالبات روزمره شان سندیکا بر پای دارند و برای تغییر نظام موجود یا به بیان دقیق تر برای به قدرت رساندن حزب و استقرار نوعی سرمایه داری دولتی، از درون سندیکاهایشان گوش به زنگ فراخوانهای حزب باشند. انفصال از دخالتگری خلاق پراکسیس در کار سازماندهی پروسه مرکب پیکار روزمره طبقه کارگر علیه استثمار و بیحقوقی سرمایه داری و کل موجودیت نظام بردگی مزدی، امکان اتخاد سیاست مستقل کارگری و ضد سرمایه داری در مقابل مناقشات درونی  طبقه بورژوازی را از این طیف  سلب کرده است و درست به همین دلیل با وزیدن هر نسیمی هر چند بیجان بسیار ساده به چاله های کنده این یا آن بخش بورژوازی سقوط می کنند. در طول ۲ سال اخیر هیچ یک از این گروهها یا فعالین کارگری از خود نپرسیدند که چگونه و در چه پروسه ای یکباره دوران غیببت کبرای ICFTU  یاILO و بی اعتنائی مطلق آنها به کشتار سالیان دراز کارگران ایران توسط بورژوازی به دوره حساسیت مسؤلانه و دخالتگری پرشور به نفع حق تشکل سندیکائی برای طبقه کارگر ایران تبدیل شد؟  هیچ یک از این گروهها نگفتند که چرا ICFTU یا ILO ساکت و صامت در قبال سلاخی ۲۰ ساله جنبش کارگری ناگهان خونخواه کارگران خاتون آباد شده است؟!!! فعال کارگری دریافت کننده نامه گای رایدر هیچگاه به فکر فرو نرفت که منظور واقعی نویسنده نامه از این همه عزیزم گفتن و جانم شنفتن چیست؟  بخش اعظم محافل و احزاب و فعالین کارگری چپ حاضر، نسبت به این پرسشها هیچ حساسیتی نشان ندادند، به این دلیل روشن که فعال واقعی آگاه جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر نبودند.

این بخش از چپ و فعالین کارگری نه فقط این مسأله را با نگاهی طبقاتی و ضد کار مزدی نکاویدند که بالعکس اقدام اتحادیه های کارگری و به بیان دیگر باج خواهی بخشی از بورژوازی علیه بخش دیگر و ملعبه شدن جنبش کارگری در این راستا را رستاخیز عظیم انترناسیونالیستی طبقه کارگر نامیدند!!! سخنی و ادعائی که اوراق سیاه طرح آنها به صورت برگی فاجعه آمیزدر کارنامه حیات چپ غیرکارگری و سوسیال بورژوائی باقی خواهد ماند. آنچه این طیف از چپ یا فعالین کارگری انجام داده اند در ترجمه واقعی و زمینی خود سوای استقبال از تبدیل شدن به پایگاه بخشی از بورژوازی جهانی در مقابل بخش دیگر نیست. فعال کارگری خوشدل به مکاتبه با گای رایدر بداند که گای رایدرها نه در صف طبقاتی او، نه حامی مبارزات وی، نه دشمن سرمایه داری، نه معترض به سبعیت جمهوری اسلامی علیه کارگران که خدم و حشم سرمایه جهانی علیه کارگرانند. گای رایدها، ICFTU یا ILO و اتحادیه های کارگری ابوابجمعی این نهادها تاریخاً مأموریت کفن و دفن مبارزه ضد سرمایه داری کارگران در گورستان تمکین و تسلیم به مناسبات بردگی مزدی را به دوش کشیده اند و تلاش آنها برای گشایش باب گفتگو با فعالین کارگری ایران در شرائط روز نیز دقیقاً عین همین هدف را دنبال می کند. توسل به رفرمیسم راست اتحادیه ای در ایران اینک به یکی از محورهای مهم تلاش امریکا و متحدان غربی اش تبدیل شده است. هدف تبعی اتخاذ این راهکار نوعی باج خواهی از دولت اسلامی بورژوازی است اما هدف اساسی، استراتژیک و تاریخی آن در هم کوبیدن هر گونه جنب و جوش ضد سرمایه داری و برای محو کار مزدی طیقه کارگر است. رفرمیسم راست اتحادیه ای قرار است نقش گورکن جنبش ضد کار مزدی را را ایفاء نماید. فعالین کارگری مخاظب گای رایدر و گای رایدها بناست نقش مزدوران سرمایه جهانی، نقش لخ والساها را بازی کنند. آنانکه صدور اطلاعیه ICFTU در حمایت از کارگران ایران را رستاخیز انترناسیونالیستی طبقه کارگر نام نهاده اند باید بدانند که آب به آسیاب کثیف ترین سناریوی سیاه سرمایه جهانی ریخته و می ریزند.

جنبش کارگری ایران در کنار مناقشات جاری میان بخشهای مختلف بورژوازی باید استوار و مصمم بر توفانی کردن سنگر پیکار طبقاتی خود پای بفشارد. مبارزه علیه جمهوری اسلامی باید از ژرفای مبارزه علیه کار مزدی و برای محو بردگی مزدی پرطنین شود. دولت اسلامی بورژوازی، کل دولتهای سرمایه داری جهان و طبقه بورژوازی بین المللی، همه و همه همسان هم و به اندازه هم دشمن تا بن دندان دژخیم طبقه ما هستند. رفرمیسم راست اتحادیه ای پایگاه قدرت سرمایه جهانی در درون جنبش کارگری است. مبارزه ما علیه جمهوری اسلامی و اساس سرمایه داری باید با مبارزه علیه رفرمیسم راست اتحادیه ای در هم آمیزد. فعالین جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی در طول سالهای اخیر به میزان وسع و توان خود علیه رفرمیسم تلاش کرده اند. این تلاش در شرائط حاضر و در روزهائی که تقویت رفرمیسم راست اتحادیه ای به یک راهکار پیشبرد مشاجرات درون بورژوازی تبدیل شده است از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار می گردد. تلاش فعالین کارگری ضد سرمایه داری در طول ۲ سال اخیر به درستی بر روی این مسأله متمرکز بوده است که کارگران به جای آویختن به اشکال سندیکاسازی قانونی، بر توان گسترده طبقاتی خود تکیه نمایند و با اتکاء به قدرت مستقل ضد سرمایه داری خویش علیه سرمایه داران و دولت آنها متشکل گردند. توده های کارگر باید و می توانند به صورت طبقه ای سرمایه ستیز برای تحمیل مطالبات روز خویش بر بورژوازی و دولت سرمایه داران و برای مبارزه در راستای نابودسازی سرمایه داری دست در دست هم گذارند. این تنها راه درستی است که پیش پای کارگران قرار دارد. دخیل بستن به قانونیت سرمایه و تلاش برای ساختن امامزاده های بی معجزه ای که صدر و ذیل ظرفیت آنها مرزهای مصالح و منافع و قانون پردازی سرمایه است نه فقط متشکل شدن ما و نه فقط راهی برای نمایش قدرت طبقاتی ما نیست که مرداب دفن این قدرت و میدان تسلیم کلیه سلاحهای جنگی خویش به دشمن می باشد. بورژوازی جهانی بسیار حساب شده مدافع دستیابی ما به حق داشتن سندیکا شده است. زیرا آنها معنای واقعی سندیکاسازی و انجماد قدرت طبقاتی ما در مبارزه قانونی سندیکائی را خوب می دانند. آنان یک قرن است که به یمن تسلط اتحادیه های سرمایه سالار ضد کارگری در اروپای غربی و امریکا از خطر خیزشهای ضد سرمایه داری طبقه کارگر این جوامع به میزان زیادی راحت شده اند. ICFTU ، ILO و اتحادیه های تابع آنها جنبش کارگری دنیا را نمایندگی نمی کنند و اعلام حمایت آنها از جنبش سندیکالیستی در ایران هیچ ربطی به همبستگی بین المللی طبقه کارگر ندارد. آنچه کارگران ایران و جهان نیاز دارند، اتحاد سراسری انترناسیونالیستی ضد سرمایه داری آنها است. ICFTU و ILO علیه این مبارزه و علیه همبستگی طبقاتی کارگران دنیا برای پیشبرد این مبارزه به وجود آمده اند.

شرائط جاری شرائط بسیار تعیین کننده و حساسی را برای جنبش کارگری ایران تعیین می کند، احتراز عمیق از غرق شدن در مشاجرات میان بخشهای مختلف بورژوازی بین المللی، اتکاء به قدرت مستقل طبقاتی خود، مبارزه علیه دولت اسلامی بورژوازی از سنگر پیکار ضد کار مزدی، تلاش برای جلب حمایت توده های همزنجیر خود در سراسر جهان علیه کل نظام سرمایه داری، تمرکز قوا بر محور سازمانیابی ضد کار مزدی و برای محو سرمایه داری موضوعاتی هستند که باید حلقه های پیوسته زنجیر پیکار ما در این وضعیت را تعیین کنند. مسأله اخیر یعنی تمرکز قوا در محور برپائی تشکل سراسری ضد کار مزدی سنجیده ترین و آگاهانه ترین پاسخی است که باید و می توان به وضعیت سیاسی روز داد. مبارزه برای تحقق این هدف در عین حال که پیش شرط اساسی هر گام موفقیت ما علیه دشمن بورژوازی در هر زمان و هر موقعیت است، در قلب شرائط سیاسی خاص روز جامعه و جهان متضمن اتخاذ سنگر مستقل مبارزه طبقاتی در مقابل کل بورژوازی جهانی نیز هست. شعله ور ساختن هر چه وسیعتر پیکار برای برپائی تشکل ضد سرمایه داری و برای محو سرمایه داری در وضعیت مشخص روز، به معنای ادامه مبارزه علیه دولت اسلامی از پایگاه ستیز با سرمایه داری و متضمن جنگ علیه موجودیت سازمانهای پلیسی رژیم ساخته مانند خانه کارگر و شوراهای اسلامی است. این کار در همان حال مبین اجتناب آگاهانه ما ار غلطیدن به ورطه توهم آفرینی های ناسیونالیستی بورژوازی ایران و اعلام ستیز آگاهانه ما در مقابل بورژوازی امریکا و اروپا و کل سرمایه بین المللی است. تمرکز قوا در کار برپائی تشکل ضد کار مزدی همزمان متضمن رسوا نمودن دست سازمان جهانی کار و کنفدراسیون اتحادیه های کارگری آزاد جهانی بعنوان سرسپردگان سرمایه بین المللی است. با پیوستن به منشور برپائی تشکل سراسری شورائی ضد سرمایه داری می توانیم نیروی مبارزه طبقاتی خود را یکجا به همه این هدفهای اساسی و مهم شلیک کنیم. این کاری است که فعالین آگاه ضد سرمایه داری جنبش کارگری ایران به درستی آن را درک کرده و برای پیشبرد هر چه وسیعتر آن تلاش می کنند. درک این واقعیت که بورژوازی جهانی به همان اندازه دشمن ماست که بورژوازی ایران دشمن ماست. فهم  این حقیقت که دولت اسلامی سرمایه داری و کل دولتهای سرمایه داری دنیا تا آنجا که به ما و طبقه ما مربوط می شود یک نیروی متحد، یکدل هم عهد و هم پیمان علیه هر نوع حق و حقوق ابتدائی ما را تشکیل می دهند، باور به این مسأله که نهادهای بین المللی با نام و نشان کارگر نهادهای ساخته و پرداخته سرمایه جهانی و نه نهاد اعمال قدرت انترناسیونالیستی کارگران می باشند، درک این حقایق و بسیاری حقایق مشابه آنها اگر برای محافل غیرکارگری اعم از چپ یا راست دشوار باشد برای توده های طبقه ما دشواری چندانی ندارد. آنان نسل بعد از نسل صحت همه این واقعیت ها را با گوشت و پوست خود لمس نموده اند. واکنش کنونی کارگران در برابر حوادث روز به نوبه خود گواه توجه آنها به این حقایق است. تلاش وسیع چند هزار کارگر در روز اول ماه مه برای جدا نمودن صف خود از تظاهرات دروغین اول ماه مه سازمانهای پلیسی رژیم ساخته با طرح شعارهائی مانند « مجلس قانونگذار سر به سر ما نذار» و یا« فرانسه را نگاه کن فکری به حال ما کن» به اندازه کافی گویای همین توجه و آگاهی و تعمق است. سر دادن شعار مجلس قانونگذار سر به سر ما نذار، ساده ترین معنایش نوعی ابراز نفرت و بیزاری توده های کارگر از قانونیت و  قراردادیت و ساختار نظم مدافع نظام ضد انسانی سرمایه داری است. شعار فرانسه را نگاه کن، فکری به حال ما کن به صورت بسیار گویا نشانه توجه کارگران به ضرورت اتکاء به قدرت مبارزه خود به جای آویختن به نهادهای دروغین کارگرنمایانه است. شعار اخیر در عین حال سندی گویا در زمینه توجه کارگران به ماهیت مشترک دولتهای بورژوازی در سراسر جهان و معضل واحد و یگانه کارگران در سرتاسر دنیای سرمایه داری است. کارگران در این شعارها با صراحت اعلام داشتند که توسل به قانونیت سرمایه چاره کار آنها نیست. باید به نیروی لایزال پیکار طبقاتی توده های خود اتکاء نمود، بورژوازی در همه جای جهان بورژوازی و دشمن تا بیخ دندان دژخیم کارگران است، اتحادیه سازی در هیچ کجا حلال مشکل کارگران نیست، کما اینکه توده های کارگر فرانسه را نه سندیکاهای کارگری بلکه اراده مصمم آنها برای مقاومت در مقابل جنایات سرمایه به خیابانها ریخت. در شرائطی که کلیه بخشهای سرمایه جهانی علیه ما، برای قلع و قمع استراتژیک جنبش ضد سرمایه داری ما، برای منحل نمودن قدرت پیکار ما در مجادلات درونی خود به نفع این یا آن بخش برنامه ریزی می کنند، تمرکز نیرو در جبهه مبارزه برای ایجاد تشکل سراسری شورائی ضد سرمایه داری و برای محو سرمایه داری مبرم ترین و اساسی ترین وظیفه ماست.

ناصر پایدار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.