فریده ثابتی: ایران و جنبش کارگری دو دهه آغاز قرن ۲۱

در دو دهه آغازین قرن بیستم، همواره اوضاع اقتصادی و اجتماعی در ایران، بدتر شد. تورم دو رقمی گاه تا ۴۰%، زندگی کارگران و توده های مردم زحمتکش را هدف حملات مداوم خود قرار داد. بار تورم اما بر شانه های کارگران سنگینی می کرد. بسته شدن هزاران کارگاه و کارخانه، کفه ی ارتش بیکاران را سنگین می کرد و رقابت را در جهت فشار بیش تر در کاهش دست مزدها افزایش می داد. وجود یک جمعیت جوان اعم از تحصیل کرده دانشگاهی یا غیر آن، که هر سال در ابعاد وسیع (طبق آمار رسمی سالانه ۷۵۰.۰۰۰ نفر) به بازار کار وارد می شدند، حجم ارتش بیکاران را می افزود و همه جا تاثیر خود را به جا می گذاشت. عرضه ی نیروی کار بیش از تقاضا، دست کارفرماها را برای استثمار وحشیانه تر باز می کرد، و سطح دست مزدها را پایین می کشید. این امر به ویژه در مورد نیروی کار زنان شدیدتر از مردان بود و گاه از نصف حداقل دست مزد رسمی که خود به قولی دست مزد گرسنگی بود، هم پایین تر قرار داشت، به نحوی که تعدادی از زنان کارگر تک سرپرست را حتی به خود فروشی واداشت تا بتوانند مخارج زندگی خانواده را تامین کنند.

سرمایه داران بحران و تحریم را وسیله قرار دادند، تا شانه از پرداخت دست مزد کارگران، که چرخ تولید را می گرداندند خالی کنند. در همین رابطه هر روز شاهد اعتصابات کارگری به دلایل مختلف بودیم: یا برای پرداخت دست مزدهای معوقه؛ که بین یک ماه تا یک سال بود. یا مطالباتی در زمینه ی جذب کارگران قرار داد موقت و پیمانی مثلا در بخش آموزش، یا افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار مثل اعتصاب پرستاران و صنعت اتومبیل سازی، یا اعتراض به دستگیری همکاران در بخش های دولتی و خصوصی مثل اعتصاب در معدن چادرملو و بافق یا ایران خودرو. صنایع اتومبیل سازی همواره در کار بود، اما تولیداتی با کیفیت پایین و قیمت بالا، که همواره انتقاد و اعتراض مردم مصرف کننده را برانگیخته است تا حدی که به کمپین تحریم خرید خودروی صفر ایران خودرو و سایپا انجامید و در نیمه دوم سال ۹۴ به نقطه ی اوج خود رسید و رکود تولید را به همراه آورد، که دولت در حمایت از آن، طرح وام ۲۵ میلیون تومانی برای خرید اتومبیل با بهره ی ۱۶ درصد را پیش کشید. این طرح سبب بیش از ۱۰۰.۰۰۰ تقاضای دریافت وام در یک هفته برای خرید اتومبیل شد. این سیاست گذشته از این که موجب یک سود ۲ درصدی بادآورده برای بانک ها شد، به احتمال زیاد مثل جریان سکه ها و غیره به بازار سیاه اتومبیل و خرید وفروش های صوری خودرو منجرخواهد شد، تا بشود از وام برای کارهای دیگر استفاده کرد، که تزریق این پول، خود می تواند به گسترش تورم منجر شود. با وجودی که بیش از ۵ دهه از ایجاد این صنعت در ایران می گذرد، کیفیت اتومبیل های ساخت ایران از همه جهات، موتور، بدنه و اجزا و دیزاین بسیار پایین است و مصرف کنندگان اتومبیل های داخلی ناراضی اند. مالکیت ۴۰% این صنعت در دو تولید کننده بزرگ یعنی ایران خود رو و سایپا در اختیار دولت بود که با فروش بخشی از سهام در سال ۲۰۰۸ ، فعلا به ۲۰% رسیده است.  اگر صنعت اتومبیل سازی ایران را با کره جنوبی که تقریبا هم سن و سال اند و هردو در دهه ۱۹۶۰ ایجاد شده اند مقایسه کنیم متوجه این فقر کیفیت خواهیم شد.

در این دودهه، کارگران اتومبیل سازی در ضمنی که مبارزات  گاها موفقی را هم داشتند، خسارات زیادی را متحمل شدند. گذشته از افسردگی و خودکشی ناشی از فشارها که در میان کارگران بخش های مختلف دیده می شود، کارگران در اثر سوانحی که در صورت وجود امکانات ایمنی، اجتناب پذیر بود، جان خود را از دست دادند. اعتراضات و تظاهرات متعاقب آن ها هم، نتوانست با وجود همه ی قول ها شرایط را به طور بنیادی تغییر دهد و بازهم سوانح تکرار شدند. با وجود همه ی این ها بازهم کارگران این صنعت به ویژه ایران خودرو، تجربه ی مبارزات خوبی را در در تاریخ دو دهه جاری ثبت کرده اند. حمایت بخشی از آن ها از کارگران اعتصابی سایر صنایع و حمایت از کارگران اخراجی خودی و مطالبات موفقی در زمینه ی بهبود شرایط کار و دست مزد، از جمله موارد ارزش مندی است که باید به عنوان نمونه مورد توجه سایر کارگران قرار گیرد و دنبال شود. گرچه این جا هم با توهم به وعده و وعید مسئولین روبرو هستیم. هم چنین با غلبه ی توهمات و باورهای مذهبی درمسائلی که هیچ ارتباطی به هم ندارند مثل حرکت اعتراضی درتشیع جنازه کارگرانی که در محل کارخانه کشته شدند، یکباره تبدیل به یا حسین یا حسین و از بار مبارزاتی اعتراضی خالی شد.

در این دو دهه شرایط زندگی کارگران به طور مداوم بدتر و بدتر شد؛ به نحوی که حتی ربیعی وزیر کار هم در مرداد ۹۳  تایید می کند که از سال ۱۳۳۸ تا کنون، هیچ گاه شرایط اقتصادی به بدی سال های ۹۱ و ۹۲ نبوده است. سال های متعاقب این دو سال تا امروز که در چارک سوم سال ۱۳۹۴ هستیم، گشایشی در زندگی توده ها ی کارگر ایجاد نشده است. درایران بیش از ۱۰ میلیون نفر با درآمد روزانه ی معادل یا کم تر از ۱.۲۵ دلار زندگی می کنند (گزارش بانک جهانی ۲۰۱۰). علاوه براین ۴.۵ میلیون نفر دیگر هم هستند که روزانه نیم دلار درآمد دارند(گزارش بانگ جهانی در باره ایران اکتبر ۲۰۱۴).

خصوصی سازی ها که از سال ۱۳۶۲ در دولت موسوی، مطرح شد، به علت مشغولیت مسئولین در جنگ، اما نتوانست به اجرا درآید. بعد از جنگ دوباره این مساله، در سرلوحه ی کار دولت سازندگی رفسنجانی قرار گرفت و در برنامه پنج ساله اول(۱۳۶۱/۷۲)، آمد و در سال ۱۳۶۸ به مرحله اجرا گذاشته شد؛ گرچه برای کارگران فرقی نمی کند که توسط چه کسانی؛ دولت سرمایه داری یا سرمایه دار خصوصی استثمار شوند. بخش عمده ی درآمد ایران به ویژه درآمد نفتی؛ گذشته از فساد مالی، صرف نظامی گری می شود. ۵.۵% درآمد ناخالص داخلی، در امور دفاعی مصرف می شود که ازنظر درصد بودجه ای در مقام هفتم جهان قرار دارد، اما از نظر کیفیت زندگی، مردم ایران در رتبه ی ۱۵۰، از ۱۸۹ کشور جهان قرار گرفته اند(۲۰۱۰). سوبسیدهای مربوط به انرژی و مواد مصرفی در سال ۲۰۰۷- ۲۰۰۸، حذف شدند. امنیت شغلی با رونق گرفتن قرار دادهای موقت کار و قراردادهای سفید امضا، هرچه بیش تر در معرض خطر قرار گرفت. کارگران ثابتی که ۱۰ سال و بیش تر نیز کار کرده اند مستثنی نیستند. هر وقت کارفرما مایل باشد، کارگر را اخراج می کند. اخراج ها در آغاز به بهانه جنگ بود، بعد به بهانه تحریم و کاهش سود و ضرر و زیان ادامه یافت. به کارگران اخراجی هیچ حق و حقوقی تعلق نمی گیرد. به عنوان نمونه محسن کارگر جوانی که در شرکت زرین سوله در شهرک صنعتی آمل کار می کرد، وقتی اول ماه به سرکار رفت، به او گفته شد که دیگرشاغل این جا نیست. به او گفته شد که ترا شرکت کاریابی به این مدت در اختیار ما قرار داده بود در حالی که این کارگر مدعی است، مستقیم از طریق خود کارفرما به کار گمارده شده بود. به همین سادگی زندگی یک خانواده کارگری با یک تصمیم به بازی گرفته شد. در مواردی این کار منجر به خودکشی و مرگ کارگر شد مثل خودکشی دسته جمعی کارگران بیکار شده ی معدن طلای آق قلعه یا خودکشی کارگر قدیمی داروپخش در اثر استیصال از عدم پذیرش تقاضای وام او توسط مدیر عامل. در همین شرکت زرین سوله که با دو شرکت دختر مجموعا بیش از ۴۰۰ کارگر و کارکن دارد، کارگران در پایان هرسال بازخرید می شوند ودوباره با حداقل دست مزد سال جاری به استخدام در می آیند یعنی کارگر همواره همان حداقل دست مزد را دریافت می کند و هیچ اضافه دست مزد سالانه، و یا افزایش دست مزد مربوط به سنوات خدمت داده نمی شود. بنا براین وقتی کارگری اخراج می شود یا به بازنشستگی می رسد، که طبق ماده ی ۴۱ قانون کار، باید به تعداد سنوات خدمت ضربدر آخرین دست مزد به آن ها پول داده شود، ازین دریافت خبری نیست. این وضعیت نه استثنا که تقریبا در اکثریت مراکز کار اعم از تولیدی و خدماتی در بخش خصوصی امری رایج است.

به هر کجای پیکر جنبش کارگری ایران دست بزنی ، فریاد درد به هوا می رود. نقطه ای در این پیکر نیست که طعمه ی آتش بیداد سرمایه نباشد. صنعت نساجی به عنوان اولین صنعت بعد از نفت با حدود یک قرن سابقه، با واردات بی رویه از طریق تجار وابسته به زنجیره قدرت و یا فروش آن به بخش خصوصی، تعطیل و تغییر کاربری زمین و فروش آن، مرگ آمیز از شمال تا جنوب سرکوب شده است. ماشین آلات آن از فرط کهنگی و فرسودگی لانه ی موریانه شده اند. کارگرانش این جا و آن جا، در خیابان، جلوی فرمانداری ها و استانداری ها، جلوی دفتر کارخانه یا نماینده مجلس یا اداره کار، به اعتراض ایستاده اند و همه بی حاصل یا در حد دریافت یک ماه دست مزد.

کشاورزی و صنایع مربوط به آن هم به قهقرا رفته یا مسکوت مانده است. برای دولت و سرمایه داران واردات محصولات کشاورزی نسبت به سرمایه گذاری و دادن سوبسید و خدمات به کشاورزان سود آور تر و زود بازده تراست. و این یعنی مشارکت در تصاحب ارزش اضافی ایجاد شده توسط کارگران کشاورزی سایر کشورها. به همین دلیل کشاورزان به ویژه در شمال ایران، یا مجبور به فروش زمین های کشاورزی شدند یا با گسترش زمین خواری، از طریق اجازه ی تغییر کاربری زمین های کشاورزی، با فروش آن به شهر ها کوچ کردند، و کشتزارها به ویلا زارها و مناطق مسکونی تفریحی سرمایه داران و افراد مرفه تبدیل شدند. کشاورزان بعد از مدتی با تلف کردن و تمام شدن پول حاصل از فروش زمین های کشاورزی، به خیل بیکاران، جویندگان کار و کارگران مهاجر تبدیل شدند.

صنعت پوشاک کماکان می گردد، اما به لطف قوانین ضد کارگری، کارگرانش که اکثریت شان را زنان تشکیل می دهد، بی شرمانه تر، استثمار می شوند. از حقوق کار محروم اند. نه تنها حق عائله مندی به آن ها تعلق نمی گیرد، بلکه بار همه مخارج کودک از مهد و کودکستان، هزینه ی تغذیه و حمل و نقل به محل نگهداری همه و همه با خود کارگر است و کارفرما چیزی از آن را تقبل نمی کند. سطح دست مزد در این بخش آن چنان پایین و سطح سوء استفاده یا امکان سوء استفاده آن قدر بالا است، که کارگران به ویژه زنان کارگر جوان، در محل کار حتی آرامش ذهنی هم ندارد، یا باید به آن تسلیم شوند.

کارگران بخش خدمات هم وضعیت بهتری ندارند. در این بین فروشندگان مغازه ها و فروشگاه ها، منشی های دفاتر وکلا و مطب ها و کلینیک های پزشکان، کارکنان کارگاه های کوچک و غیره، با دست مزدهایی مشغول به کارند، که گاه هزینه ی حمل و نقل به محل کار، و خورد و خوراک در محل کار را تامین نمی کند و کارگران جوان آن، همواره سربار و وابسته به خانواده باقی می مانند.

در یک مطلب کوتاه یا یک مقاله نمی شود به طور اساسی، هریک ازین بخش ها و وضعیت کارگران در آن را توضیح داد و به بررسی دقیق پرداخت. به همین سبب بهتر دیدم به عنوان نمونه یک بخش یا یک صنعت را مورد توجه بیش تر قراردهم. با این دید زون تجارت آزاد و در این زون منطقه ی عسلویه را انتخاب کرده ام.

“ایران مرکز ثقل انرژی منطقه است”- بیژن زنگنه وزیر نفت

عسلویه یک منطقه ی آزاد تجاری- اقتصادی است که سنگ بنای آن در سال ۱۳۷۵ گذاشته شد. از نظر جغرافیائی در محدوده ی شهرستان کنگان در جنوب شرقی استان بوشهر قرار دارد. در سال ۱۳۷۷ طبق مصوبه ی شورای عالی مناطق آزاد تجاری صنعتی، بهره برداری از منابع نفت و گاز حوزه ی پارس جنوبی که به وسعت ۳۰.۰۰۰ هکتار است،  به سازمان منطقه ی ویژه ی اقتصادی انرژی پارس سپرده شد.

این سازمان، به نمایندگی از وزارت نفت و شرکت ملی نفت ایران، وظیفه ی اداره و راهبری حوزه ی عملیاتی پارس جنوبی، پارس کنگان و پارس شمالی را به عهده دارد. طبق اطلاعات ارائه شده توسط سازمان، فعالیت اصلی آن عبارت است از: تعریف و تصویب یعنی طراحی، اجرا، بهره برداری و نگهداری، ایجاد و احداث زیر ساخت های عمومی. همان گونه که آمد این سازمان سه منطقه: پارس یک یا پارس جنوبی به مساحت ۱۴.۰۰۰ هکتار، پارس دو یا کنگان به مساحت ۱۶.۰۰۰ هکتار و پارس سه یا شمالی به مساحت ۱۶.۰۰۰ هکتار؛ در مجموع ۴۶.۰۰۰ هکتار را زیر پوشش دارد.

هدف توسعه ی بزرگ ترین میدان گازی جهان(پارس جنوبی) و هم چنین پنج میدان گازی دیگر یعنی میدان گازی گلشن، فردوس، مند، پارس شمالی و فرزاد است. میدان مشترک پارس جنوبی در خلیج فارس در محدوده ی مشترک ایران و قطر قرار دارد که مساحت آن  ۹۷۰۰ کیلومتر است. از این مقدار ۳۷۰۰ کیلومتر در محدوده ی آبی ایران و ۶۰۰۰ کیلومتر در محدوده ی آبی قطر قرار دارد. حجم گاز این منطقه، معادل ۲۳۰ میلیارد بشکه نفت خام است. بخش ایرانی شامل ۱۳.۳ تریلیون متر مکعب گاز و ۱۹ میلیارد بشکه میعانات گازی است، که ۵۰% ذخایر گازی ایران را تشکیل می دهد که معادل ۸% ذخایر گاز جهان است.

عملیات توسعه چنان باسرعت انجام می گیرد که روز به روز قابل دیدن است؛ به نحوی که در ۵ مرداد ۱۳۹۴ مسعود حسنی مدیر عامل شرکت گاز جنوبی اعلام کرد که تولید روزانه ی میعانات گازی در مجتمع پارس جنوبی ۵۰۰.۰۰۰ بشکه در روز است که ارزش این مخزن با همین مقدار تولید معادل ۲۴۰ سال، تولید نفت خام است. تنها نزدیک به دوماه بعد در ۲۶ شهریور ۹۴ افزایش آن به ۶۵۰.۰۰۰ بشکه در روز اعلام شد(عیار انلاین).

شرکت های تابعه آن عبارت اند از:

الف-  شرکت مجتمع گاز پارس جنوبی؛ یکی از شرکت های فرعی شر کت ملی گاز ایران است. یک شرکت سهامی خاص با علامت اختصاری ( SPGC ) که در ۲۸ مهر ماه ۱۳۷۷ تاسیس شد و مسئولیت بهره برداری از تاسیسات خشکی فاز یک تا ده پارس جنوبی را به عهده دارد.  پنج  پالایشگاه میدان گازی پارس جنوبی یعنی پالایشگاه اول در فاز یک، پالایشگاه دوم در فازهای ۲ و ۳، پالایشگاه سوم در فازهای ۴ و ۵، پالایشگاه چهارم در فازهای ۶ و ۷ و۸، پالایشگاه پنجم در فازهای ۹ و ۱۰ زیر پوشش آن قرار دارد. فازهای یک تا دهم طی دوران حکومت دولت های هشتم و نهم (خاتمی و احمدی نژاد) به بهره برداری رسید. در مجموع ۱۴ پالایشگاه در ۲۴ فاز وجود دارد، که به تدریج از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۹ در محدوده ی پارس یک و دو و سه فعال شده اند. در کنار پالایشگاه ها دو نیروگاه گازی مپنا در بیدخون و مبین در منطقه ی جم برای تامین برق مصرفی پالایشگاه ها و هم چنین سکوهای دریایی برای تسهیل امر صادرات و واردات ایجاد شده اند.

ب- شرکت نفت و گاز پارس با علامت اختصاری ( POGC ) که زیر مجموعه ی شرکت ملی نفت ایران است و در دی ماه ۱۳۷۷ تاسیس شد. این شرکت مسئول توسعه ی کلیه فازهای مجتمع گاز پارس جنوبی و شمالی، گلشن، فردوسی و لایه نفتی پارس جنوبی در خلیج فارس است.

گذشته از میدان گاز داخلی، میدان گازی عظیم رهام، در دریای شمال در ابردین اسکاتلند در مالکیت مشترک شرکت ملی نفت ایران و بریتیش پترولیوم است. آیا شرایط کار در ابردین و عسلویه با هم قابل مقایسه اند؟ گرچه در آن جا هم و اصولا در کل نظام سرمایه داری، اصل برا استثمار نیروی کار برای کسب هر چه بیش تر ارزش اضافی یا به بیان خودشان ارزش افزوده است.

با این اطلاعات ویژه مربوط به کارآکتر عسلویه، می توانیم وارد بخش اصلی آن که مورد توجه ماست، یعنی بخش نیروی انسانی و در آن بخش مهم کارگری شویم، تا ببینیم این نعمت طبیعی که باید به همه ی مردم ایران تعلق داشته داشته باشد، چگونه و تحت چه شرایطی استحصال می شود. کارگران شاغل در آن چه نصیبی می برند و شرایط زندگی و کار شان چگونه است. – البته بیان این نکته که ثروت های عمومی و اصولا کل ثروت اجتماعی متعلق به عموم است، در نظام سرمایه داری طنز به نظر می رسد زیرا در این نظام همه ی مواهب و نعمات اعم از طبیعی و اجتماعی در خدمت سرمایه است. نصیب توده های مردم از آن، تبدیل شدن شان به نیروی کار برای ایجاد ارزش اضافی، تبدیل پول به سرمایه، ایجاد سرمایه الحاقی، بر دوش گرفتن ریخت و پاش های مصرف سرمایه داران وخانواده ی آن ها، بر دوش گرفتن مخارج ماشین سرکوب سرمایه اعم از نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی و شبه نظامی و مخارج دولت، از طریق بخشی از همین ارزش اضافی تولید شده ، که سرمایه دار به عنوان مالیات به دولت می پردازد تامین می شود. اما بخش عمده درآمد دولت از دریافت مالیات مستقیم و غیر مستقیم از دست مزد و مخارج زندگی خود کارگران تامین می شود. بر اساس این اطلاعات عسلویه زیر پوشش شرکت ملی نفت و شرکت ملی گاز ایران قرار دارد. بنابراین کارگران باید طبق قوانین و معیارهای این دو شرکت کار کنند. اما در هیچ کدام از سایت های مربوطه و منابع رسمی که از طریق اینترنت قابل دستیابی است هیچ گونه اطلاعاتی راجع به کارگران ارائه نشده است گویی که این تاسیسات عظیم خود بخود و حتما چنان که ادعا می کنند با امدادهای غیبی می گردد.

“برنامه ریزی، آموزش، ایجاد انگیزه، ارائه ی خدمات به کارکنان، ایجاد شادی و نشاط را در کارکنان از مهم ترین وظایف مدیریت توسعه ی انسانی برشمرد”.- عراقی مدیر عامل شرکت ملی گاز

برنامه وزارت نفت دولت تدبیر و امید. فصل سوم ، راهبردهای پیشنهادی، ۳.۳:

” ۲۱- تعهد به توسعه ی پایدار و رعایت معیارهای زیست محیطی”

“۲۷- رعایت عدالت در نظام پرداخت و جبران خدمات کارکنان با تاکید بر عملکرد، با توجه به وضعیت نظام های پرداخت در شرکت های مشابه نفتی جهان” ، ۳.۳

“۴-۶- ارتقا سلامت اداری در صنعت نفت”

” استقبال از نظارت همگانی”

همه جملات شیرین و کلمات قصار بالا؛ چه آن ها که توسط مسئولین بیان می شوند، و چه آن ها، که برنامه ی دولت را مزین می کنند، وقتی در مواجهه با کارگران قرار می گیرند، واژگونه می شوند، به ضد خود بدل می گردند و هموار کننده ی مسیر استثمار می شوند. در مطالب  پی آیند خواهیم دید که ایجاد شادی و نشاط، رعایت عدالت در نظام پرداخت در هماهنگی با نظام پرداخت جهانی در همین صنعت، سلامت اداری و نظارت همگانی چیست و چگونه اعمال می شود. چگونه از خدمات کارکنان قدردانی می شود و با محیط زیست چه برخوردی می شود.

شروع کار در این منطقه که می بایستی به یک قطب اقتصادی تبدیل شود به سال ۱۳۷۵ بر می گردد، که همان آغاز به کار آماده سازی میدان گازی پارس جنوبی بود. آغاز عملیات در این سال به یک شرکت کره ای واگذار شده بود. ابتدا سطح دست مزد ها بسیار بالاتر از امروز و بیش از یک میلیون تا چهار میلیون تومان یعنی بیش از چهار تا چهارده برابر حداقل دست مزد رسمی کشوردر آن زمان یعنی ۲۰۷.۲۱۰ تومان بود. به تدریج وقتی پای پیمان کاران ایرانی به منطقه باز شد؛ سطح دست مزدها و خدمات به کارگران پایین و پایین تر آمد و به شرایط اسف بار کنونی رسید. اکنون پیمان کاران خارجی نیز شرایط کار در ج.ا.ا. را درک کرده اند و می دانند دست مزدها را چگونه بپردازند.

شرکت های پیمان کار زیر نظر شرکت ( IOFC ) که متعلق به شرکت ملی نفت و گاز است کار می کنند. به بیان دیگر کارفرمای کل، شرکت ملی نفت است که هر فاز را به سه یا چهار پیمان کار واگذار می کند. حداقل یکی از این پیمان کاران که با نام شرکت خصوصی کار می کند، متعلق به سپاه پاسداران است. بزرگ ترین پیمان کار همان طور که روشن تر از روز است، سپاه پاسداران است با قرارگاه خاتم النبیا به عنوان پیمان کار و ستاد سازندگی سپاه، که در همه ی زمینه های اقتصادی حرف اول را می زند و به عنوان نیروی اصلی، بخشی از کارها را به زیرمجموعه های مستقیم یا غیر مستقیم خود، یا خارج از آن واگذار می کند. در حقیقت بخشی از کارها را اجاره می دهد. گرچه گفته می شود که، درعسلویه زیر پوشش وزارت نفت فعالیت می شود. در حقیقت سپاه در این جا شرکت نفت و گاز را می چرخاند. البته سال ها در زمان دولت احمدی نژاد، وزارت نفت در اختیار سپاه قرار داشت و بعد از روی کار آمدن دولت روحانی، وزیر نفت سپاهی، پست مشاور معاون اول رئیس جمهور را داشت که در بهمن ماه جاری، جایش را به یک سپاهی دیگر داد. سپاه به عنوان یک نهاد نظامی و بازوی مسلح برای پاسداری از جمهوری اسلامی رسما در سال ۱۳۵۸ تاسیس شد. تمام نیروهای وابسته به نظام از نهضت آزادی، نیروهای به اصطلاح خط امام و اصلاح طلبان و محافظه کاران در آن بنا به زمان و موقعیت، فعالیت یا همکاری داشته اند. این نهاد در روند تکامل خود به بازوی اطلاعاتی و امنیتی، اقتصادی و مالی تبدیل شد. زیر مجموعه های سرکوب اجتماعی داخلی آن بسیج نظامی و غیر نظامی برای سرکوب اعتراضات داخلی غیر مسلح و قیام و خیزش عمومی و جنگ شهری اما چنان که در سال ۸۸ دیده شد، در عمل هر دو بخش در اعتراضات عادی مردمی به کار گرفته می شوند.  دخالت و سرکوب جنبش سایر کشورها با سپاه قدس است. از جنگ ایران و عراق سپاه وارد فعالیت اقتصادی شد و گذشته از صنایع نظامی در زمینه های نفت، گاز، راه سازی، سد سازی، ساخت تونل، کشاورزی، ساختمان سازی و مخابرات که با آن فیلترینگ اینترنت و هک و تعقیب فعالان اجتماعی در اینترنت را کنترل می کند، فعال است. ۴۵% سهام شرکت بهمن تولید کننده ی اتومبیل مزدا را در اختیار دارد. . سپاه بخش عمده ی واردات را در دست دارد. دارای بنادر و اسکله های خصوصی است که کالاهای وارداتی سپاه در آن، بدون پرداخت وجوه گمرکی ترانزیت می شوند و احتمالا از همین اسکله ها که کنترلی بر آن ها انجام نمی گیرد، ترانزیت مواد مخدر انجام می گیرد که حتی احمدی نژاد با طعنه از آن به عنوان”برادران قاچاق چی” یاد کرد. با ایجاد دو بانک خصوصی انصار با ۷۰۰ شعبه و بانک مهراقتصاد که در سال ۷۲ با ۱۰ میلیون تومان سرمایه ایجاد شد و اکنون با ۸۰۰ شعبه ۱۲۰۰ میلیارد تومان سپرده نزد بانک مرکزی دارد به پنجمین بانک ثروتمند ایران تبدیل شد، و هردو وارد بازار بورس شده اند پیوند سرمایه نظامی، صنعتی با سرمایه ی مالی را در حوزه ی خود برقرار کرد. اکنون این نهاد که در راس آن فرد رهبری قرار دارد، بخش عمده ای از بورژوازی ایران را پوشش می دهد. فعالیت های این نهاد مستقل و فارغ از ممیزی است و با توان چند جانبه خود گزینه ی مناسب یک کودتای نظامی در موقع بحران است.

سپاه بزرگ ترین برنده ی مزایده های دولتی است. قرارگاه خاتم الانبیا، بازوی اقتصادی سپاه است که از دهه ی نود شمسی، قراردادهای زیر ۱۰۰ میلیون دلار را قبول نمی کند و به این طریق ادعای داشتن انحصار در فعالیت اقتصادی کلان را رد می کند، واجازه می دهد بخش خصوصی به استثنای آن ها، هم از این نمد کلاهی برای خود بدوزد قراردادهای واگذار شده به سپاه از جمله پارس جنوبی، چند میلیاردی هستند؛ توسعه دو فاز ۱۵ و ۱۶به ارزش ۲.۰۹۶.۰۰۰.۰۰۰ دلار در سال ۱۳۸۵ به سپاه داده شد(نوری مدیر عامل شرکت نفت و گاز پارس، خبرگذاری مهر). بنا به گزارش ایسنا(دوم بهمن ۱۳۹۱)، در قرارگاه سازندگی سپاه، ۴۵.۰۰۰ نفر به طور مستقیم کار می کنند. دو هزار پاسدار و ۵.۰۰۰ پیمان کار. گذشته از این، ۱۵۰.۰۰۰ نفر نیز به طور غیر مستقیم با آن همکاری می کنند.

با حضور سپاه و قرارگاه خاتم الانبیا به عنوان پیمان کار بزرگ، منطقه در عمل به یک پادگان بزرگ تبدیل شده است که همه زوایای آن تحت کنترل نیروهای امنیتی است. در فازهایی که زیر پوشش قرار گاه قرار دارد، منطقه حصار کشی شده است. سلسله مراتب نظامی هم در آن به خوبی رعایت می شود و خود را در توزیع پست ها نشان می دهد. سرهنگ های سپاه، پست های مدیریتی، از مدیرکلی، مدیرعاملی، مدیریت، معاونت و دستیاران را اشغال کرده اند و تا ۱۰ میلیون تومان در ماه حقوق می گیرند. اینان که در سلسله مراتب نظامی شان سربازان در آخرین مرحله قرار دارند و حق و حقوقی ندارند، کارگران را سربازان سپاه می بینند و به همان گونه با آن ها رفتار می کنند. از موضع قدرت و بالادستی نظامی گری، با همه کارکنان غیر سپاهی، در همه ی سطوح تخصصی، با تبعیض و تحقیر و توهین برخورد می کنند. کارمندان اداری از پرسنل سپاه تشکیل می شوند و وظیفه دارند کارگران را کنترل کنند و از روابط و مناسبات و برخورد های آن ها، گزارش تهیه کرده به بالادستی ها ارائه دهند. و بالاخره نیروهای حراست، که ورود و خروج کارگران را کنترل می کنند و اخراج ها با صوابدید آن ها انجام می گیرد.

بخش های صنعتی عسلویه به نام فاز خوانده می شوند و در مجموع در عسلویه ۲۴ فاز وجود دارد که هنوز همه به بهره برداری نرسیده اند. در این فازها شرکت های مقاطعه کار خارجی انگلیسی، کره ای، ایتالیائی و… و ایرانی از جمله شرکت های آذران گستر، توانمند، تلاش گستر، آزمون فلز، پترو صنعت، راه سازان جنوب، پتروسینا آریا(وابسته به تامین اجتماعی)، رامشیر،آریا نفت شهاب(وابسته به سپاه)، محورسازان، تناوب، احداث، پارس حساس، تی آی جی دی، ونوسان، عمران ساحل( زیر مجموعه ی قرارگاه خاتم الانبیا)،عمران نیرو، الوان ریز و … مشغول به فعالیت اند.

در پروژه های مختلف در عسلویه، جائی که به بهشت سرمایه معروف شده است،بین ۷۰.۰۰۰ تا ۱۰۰.۰۰۰ کارگر یا بهشت سازان سرمایه مشغول به کارند. شرکت ملی نفت برای هر کارگر به کارفرمایان مبلغی بین ۲ تا ۴ میلیون تومان در ماه پرداخت می کنند که با میانگین سه میلیون تومان، ماهیانه  بین ۲۱۰ تا ۳۰۰ میلیارد تومان می شود. چرا عسلویه بهشت سرمایه نام گرفته است. چه رابطه ای بین این بهشت و کارگران شاغل در آن جا وجود دارد که آن جا را جهنم می نامند؟

 کارگرانی که موفق نشده اند نیروی کار خود را در جائی دیگر بفروشند و یا آواز دهل را از دور شنیده اند، برای یافتن کاری با درآمد خوب، از سراسر ایران به سمت عسلویه سرازیر می شوند. آن جا با دیدن مناطق محصور با سیم خاردار، و بارزسی ها و حراست، بیاد اردوگاه های کار جنگ جهانی دوم، که در فیلم ها دیده اند می افتند. تازه در این جا می فهمند مناطق آزاد تجاری چه جائی است. می فهمند چرا این مناطق برای سرمایه بهشت است. می فهمند که این مناطق بخش هایی از کشور هستند که افراد حقیقی و حقوقی یعنی شرکت ها و پیمان کاران مشغول به فعالیت در آن جا ها نه تنها، تخفیف ها و بخشودگی های مالیاتی و گمرگی دارند، بلکه حق شیشه کردن خون کارگران را هم هدیه گرفته اند. می فهمند عسلویه جایی است که هیچ جایی نیست. در آن جا کارگران که گرداننده ی اصلی چرخ های تولید ساخت و ساز و برداشت هستند، هیچ حق و حقوقی ندارند. حتی قانون کار رژیم هم در آن جا راه ندارد تازه اگر جایی هم می داشت تفاوت چندانی با وضعیت فعلی نداشت. بسیاری از کارگران می فهمند که اصلا به حساب هم نمی آیند. قرارداد کاری ندارند نه فردی نه جمعی، تا به استناد آن بتوانند برای حقوق خود مبارزه کنند. هیچ مسئولی خود را در برابر آن ها، پاسخگو نمی داند و به کارشان رسیدگی نمی شود. اما از قبل نیروی کار ارزان آن ها، هر دقیقه صدها میلیون دلار ارزش اضافی نصیب سرمایه می شود؛ نه تنها کارفرمای اصلی که دولت است – اما در کار زیر مجموعه های خود در این بخش نظارتی روا نمی دارد؛ زیرا کارد که دسته خود را نمی برد،  دولت سرمایه دار و بخش خصوصی دو جزء از هم جدا نشدنی هستند – بلکه زیرمجموعه ها و پیمان کاران خصوصی اعم از سپاه و دیگران هرکدام سهم مناسب ای را با توجه به توان خود، از استثمار آن ها به حساب می ریزند. به طور مثال در فاز ۱۵ و ۱۶ روزانه ۵۰ میلیون متر مکعب گاز طبیعی، ۸۰.۰۰۰ بشکه میعانات گازی، ۴۰۰ تن گوگرد، یک میلیون تن گاز مایع و یک میلیون تن گاز اتان باید تولید شود و این تولید باید به نیروی کار کارگران انجام شود؛ همان هایی که زنده اند تا این کار عظیم را به انجام برسانند. همان ها که ماه ها با نیروی کار خود به دولت سرمایه و کارفرماهای محترم مساعده داده اند- اصولا این گونه است کارگران بعد از یک ماه کار دست مزد دریافت می کنند یعنی یک ماه کارگر بدون دریافت پولی از سرمایه دار کار می کنند و دست مزد خود را نه از سرمایه دار، بلکه از کار انحام یافته خود دریافت می کنند به نحوی که می شود گفت آن ها این نیرو را به اجبار به کارفرما مساعده داده اند و این بخشی از رابطه ی کار و سرمایه است- و بخش اندکی از حاصل آن را که دست مزد نام گرفته، چند ماهی است که دریافت نکرده اند.

فراموش نشود که نیروهایی که در طبیعت وجود دارند مثل خاک و آب و باد و معادن و نفت و غیره محصول کار انسانی نیستند یعنی مقداری نیروی کار انسانی برای تولید شان مصرف نشده است تا دارای ارزش باشد و بشود ارزش آن را محاسبه کرد. و ارزشی هم به طور خود بخود به محصول اضافه نمی کنند؛ به هنگام تعین قیمت هم استهلاک آن ها محاسبه نمی شود تا در قیمت محصول وارد شود بنا براین عنصری در محاسبه ی قیمت تولیدی در قلمرو ویژه به حساب نمی آیند. وقتی نیروی کار در رابطه با این نیروها مصرف می شود، کار انجام یافته توسط کارگران است که به آن ها ارزش می دهد یعنی در آن ها یک ارزش مصرف اجتماعی ایجاد می کند. این ارزش بر اساس کار اجتماعا لازم برای تولید آن تعین می شود. این کار اجتماعا لازم اشکال مختلف کار، اعم از ساده یا مرکب را در بر دارد که در مورد عسلویه می بینیم که از کارگران ساده، تکنیکرها، مهندسین، و غیره نام برده می شود. در محاسبه ارزش تنها به کمیت کار توجه می شود یعنی همه به کار ساده با کمیت های متفاوت تبدیل می شوند. به همین سبب در اقتصاد بورژوایی، با مسخ ارزش نیروی کار، آن را به دست مزد خلاصه می کنند، یعنی مابه ازا آن را به مقدار معینی از پول تبدیل می کنند، که نه با توجه به نیاز انسان برای زندگی مرفه انسانی، بلکه براساس محاسبه کمیت کار انجام می گیرد و در نتیجه مقدارش در افراد متفاوت می شود. سطح دست مزدها در یک کشور اصولا با توجه به توان و سطح مبارزاتی طبقه کارگر در گذشته و حال، جایگاه سرمایه اجتماعی آن کشور در مجموعه ی کل سرمایه اجتماعی جهانی، سطح ترکیب آلی سرمایه و بارآوری کار و نیروی کار، می تواند تغییر کند.واضح است که بین دست مزد و کار تجسم یافته در کالاهای تولیدشده، تناسبی وجود ندارد. به طور مثال در عسلویه بین ۷۰.۰۰۰ تا ۱۰۰.۰۰۰ کارگر مشغول به کارند و کارشان در ساخت زیر ساخت ها اعم از تسطیح و آماده سازی زمین، کشیدن جاده، ایجاد ساختمان اعم از اداری و یا تولیدی، امکانات رفاهی، حمل و نقل و غیره، ساخت پالایشگاه ها و نیروگاه ها، کار تولیدی در آن ها و غیره که در مجموع حجم عظیمی از کار است تجسم پیدا می کند. یعنی تبدیل یک منطقه طبیعی به منطقه ای صنعتی و تولیدات اش. گذشته از دست مزد، و کنار گذاشته شدن ارزش مواد اولیه و کمکی و غیره، آن بخشی که باقی می ماند، ارزش اضافی نام دارد و منشا سود کارفرما می شود، که بین عوامل مختلفی که در گردش سرمایه دخیل اند تقسیم می شود.

بخشی از آن به سرمایه الحاقی تبدیل می شود و وارد تولید و گردش مجدد می شود. بخشی به عنوان پشتوانه اعتبار یا تنخواه گردان و پرداخت دست مزد در بانک ها ذخیره می شود، بخشی صرف مخارج زندگی سرمایه دار می شود. بخشی نیز دست مزدهای نمایندگان سرمایه در محل کار در سطوح مدیریت تا به پایین را تامین می کند. در حقیقت کل سیستم تولید با ارزش اضافی تولیدی توسط کارگران می گردد. در عسلویه به عنوان نمونه ای از آن چه که در ایران به وفور و در همه ی بخش های اقتصادی و اجتماعی دیده می شود، دست مزد کارگران ، ماه ها و گاه تا یکسال و بیشتر توسط کارفرما مصادره می شود و دست مزد های شان پرداخت نمی گردد. این مقدار پول با توجه به تعداد بالای کارگران در گیر می تواند در فاصله این تصاحب به زور، دوباره به کار گرفته شود؛ کارگران بیش تری را به کار گیرد و ارزش افزا شود. یا در بازار سهام در معاملات شرکت کند، یا صرف ایجاد زیرمجموعه های اقتصادی دیگر شود. یا وارد معاملات زمین و ساختمان شود. یا در ازای دریافت بهره به بانک سپرده شود و موارد متعدد دیگر. این موارد نشان می دهد که چقدر تاخیر در پرداخت برای کارفرمایان جذابیت دارد و در جمهوری اسلامی در جای جای کشور در بخش های مختلف اقتصادی با میل فراوان به کار گرفته می شود. این جذابیت حتی دولت سرمایه داری را هم مستثنی نمی کند چنان که می خوانیم مثلا معلمان حق التدریسی ماه هاست که دست مزد نگرفته اند یا مستمری بازنشستگان به موقع پرداخت نمی شود و. و. و به کرونوگرافی این پدید در عسلویه تا آن جا که بدان دسترسی یافتم، توجه می کنیم:

  • ۱۳۸۵، اعتراض پرسنل شاغل در فازهای ۶، ۷ و ۸ به نبود سرویس ایاب و ذهاب و خواباندن کار و حمایت رانندگان اتوبوس از آن ها.
  • ۱۳۸۶، اعتصاب ۱۵۰۰ کارگر شرکت رامشیر در اعتراض به پرداخت نشدن ۷ ماهه ی دست مزدها
  • راهپیمائی اعتراضی ۶۰۰۰ کارگر سایت های ۵،۶،۹،و ۱۰ شرکت من پاور و تخریب هر آن چه از دستگاه هایی که سر راه شان قرار داشت.
  • ۱۳۸۷، اعتصاب کارگران سایت های ۹ و ۱۰ در اعتراض به کار در تعطیلات عید
  • اعتصاب دوباره ۱۵۰۰ کارگر شرکت رامشیر در اعتراض به عدم پرداخت یک ماه حقوق و سعی کارفرما در ایجاد تفرقه بین کارگران اعتصابی با پرداخت روزانه به ۱۰ تا ۱۵ کارگر. در مقابل کارگران تصمیم به تشکیل مجمع عمومی و تصمیم در رابطه با ادامه اعتصاب،
  • ۱۳۸۸، اعتصاب از سایت ها و فازها به شهر سرایت کرد و مردم عسلویه در اعتراض به بی توجهی مسئولین به آب آشامیدنی شهر تصمیم به اعتصاب گرفتند و در کنار لوله محرم چادر زدند و مانع از باز کردن لوله شدند. این اعتصاب بیش از ۱۲ روز به درازا کشید.
  • ۱۳۹۱، اعتصاب کارگران فاز های ۱۵ و ۱۶ در اعتراض به عدم پرداخت چهار ماهه ی دست مزدها در شرکت های پیمان کاری پتروپارت، پابندان، دریا ساحل و فارس اسکات که با قرارگاه خاتم الانبیا قرارداد کار دارند و کارفرمای مجری طرح شرکت آریا نفت شهاب متعلق به سپاه پاسداران است. سپاه برای توسعه ی این دو فاز مبلغ ۲.۰۹۶.۰۰۰.۰۰۰ دلار در سال ۱۳۸۵ از شرکت نفت دریافت کرد. این دو فاز زیر نظر بیت رهبری است و قانون خود را اجرا می کند. شدت بالای فشار کار، جو امنیتی و نظامی، تهدید و تحقیر کارگران همراه با تعویق دائم دست مزد ها در این دو فاز سبب شده که کارگران، اغلب در اعتراض باشند؛ در حالی که اعتصاب درفازهای دیگر،  به این اندازه دارای فراوانی نیست. هم زمان با این دو فاز، ۲۰۰ کار شرکت پیمسی، ۱۲۰۰ کارگر شرکت مبنا، ۶۰۰ کارگر شرکت پایبندان و ۲۰۰۰ کارگر شرکت نیاوران نیز به خاطر تعویق ۴ ماهه ی دست مزدها در اعتصاب بودند. یک محاسبه کوچک نشان می دهد که با احتساب میانگین ۹۰۰.۰۰۰ تومان دست مزد ماهانه، در این چهار ماه به ازای هرگارگر، مبلغ ۳.۶۰۰.۰۰۰ تومان و در نتیجه از دست مزد ۴۰۰۰ کارگر مذبور مبلع ۱۴.۴۰۰.۰۰۰.۰۰۰ ( بیش از ۱۴ میلیارد) تومان، در حساب کارفرما جا خوش کرده بود و می توانست در موارد متعددی به کار گرفته شود.
  • ۱۳۹۳، ایجاد تفرقه و درگیری و رقابت بین کارگران با سوء استفاده از بیکاری گسترده در منطقه و بخصوص بین جوانان با علم کردن سهمیه بندی کردن استخدام برای بومیان و غیره در پتروشیمی پردیس عسلویه
  • اعتصاب کارگران شرکت پتروشیمی جم؛ شرکت پیمان کاری تعمیر و نگهداری، در اعتراض به خواست انحلال شرکت توسط مدیر عامل جدید و تصمیم به اخراج کارگران قدیمی شرکت با وجود داشتن ۸ سال سابقه کار.
  • اعتصاب ۶۰۰ کارگر شرکت گاما زیر مجموعه ی شرکت (او۱) از پالایشگاه گاز فازهای ۹ و ۱۰ عسلویه در عدم پرداخت سه ماهه ی دست مزدها. با دخالت او یک دست مزد یک ماه پرداخت شد اما فردایش ۴۰ کارگر فعال تر اخراج شدند.
  • اعتراض ۱۲۰ کارگر شرکت پارس حساس، در پالایشگاه گاز فازهای ۶، ۷ و ۸ . تهدید به اخراج دسته جمعی کارگران و مقاومت آن ها. پایان اعتصاب با قول پرداخت فوری تا فردا
  • تحصن ۳۵۰ کارگر فازهای ۱۷ و ۱۸ در اعتراض به عدم پرداخت سه ماهه ی دست مزدها و نداشتن قرارداد کار. این اعتصاب هم با قول رسیدگی پایان یافت!
  • تجمع اعتراضی ۱۵۰ کارگر شرکت استیم در فازهای ۷،۶ و ۸ میدان توسعه ی گازی پارس جنوبی، به عدم پرداخت دست مزد ها و مزایا. اکثر این کارگران قرار داد موقت کم تر از یک سال دارند که به این دلیل عیدی به آن ها تعلق نمی گیرد. بخشی از کارگران یز قرارداد سفید دارند.
  • ۱۳۹۴، تجمع اعتراضی ۲۰۰ نفر از کارگران فازهای ۲۲ و ۲۴ منطقه ی ویژه در اعتراض به عدم پرداخت ۳-۵ ماه دست مزد. یک روز بعد از تجمع دست مزد دو ماه را پرداخت کردند. شرکت پیمان کار پتروسینا آریا بیش ترین سهام اش به سازمان تامین اجتماعی تعلق دارد.
  • ۸۰۰ کارگر فازهای ۱۵ و ۱۶ در اعتراض به مطالبات معوقه از سال ۹۳ و ۹۴، از شرکت های آذران گستر، توانمند، تلاش گستر، آزمون فلز و پتروصنعت، در محل کار حاضر نشدند و جلوی دفتر شرکت اجتماعی کردند. طبق قرارداد جدید کار اعلام شده، آن ها تهدید به اخراج شدند. در قرارداد جدید کار اعتصاب ممنوع اعلام شده است. اسامی متخلفین وارد لیست سیاه می شود بدون پرداخت دست مزد و معوقات اخراج می شوند. آن ها دیگر نمی توانند در منطقه برای خود کاری پیدا کنند. اگر قرارداد ظرف یک هفته یا کم تر خاتمه یابد برای این روزها دست مزدی پرداخت نخواهد شد. اگر در کم تر از یک ماه فسخ شود برمبنای حداقل دست مزد رسمی به آن ها پرداخت خواهد شد.
  • بیش از ۲۰۰ کارگر پیمان کار فاز ۱۳، پس از اعتصاب در اعتراض به عدم پرداخت ۵ ماهه دست مزدها بدون تسویه حساب اخراج شدند.

این موارد تنها بخشی از اعتصابات و اعتراضات رخ داده در عسلویه است. در عسلویه گویی دست مزدی بدون اعتصاب پرداخت نمی شود و اعتصاب به پدیده ی روتین عسلویه تبدیل شده است.

 در مجموع می شود دلایل اعتصابات را به شرح زیر برشمرد:

دست مزدهای عقب مانده، تهدید به اخراج و اخراج؛ اخراج همکاران، این مورد به دلیل پایین بودن سطح همبستگی کارگری زیاد رایج نیست اما در سال جاری جای جای کشور خود را نشان داده است. این پدیده به طور موفق قبلا در مبارزات کارگری در ایران خودرو، چادر ملو و بافق به عنوان بخشی از مبارزه ی آگاه به کار گرفته شده بود که قابل توجه است و باید گسترده شود؛ اجبار به کار در روزهای تعطیل رسمی مثل تعطیلات سال نو؛ لغو اضافه کاری های بدون مزد یا بیگاری؛ ارائه صورت ساعات کار و اضافه کاری؛ کاهش ساعات کار؛ پرداخت دست مزد کافی و پرداخت به موقع دست مزدها؛ مرخصی سالانه ی کافی؛ پرداخت بیمه ی بیکاری به بیکارشده گان؛ پرداخت حق ایاب و ذهاب برای دیدار خانواده؛ تضمین امنیت شغلی؛ لغو قراردادهای موقت، سفید امضا و کار بدون قرارداد؛ قرارگرفتن زیر پوشش قانون کار و انعقاد قرارداد کار رسمی با کارفرما؛ افزایش ایمنی محیط کار با وسایل مناسب ایمنی کار و دوره های آموزش ایمنی ضمن کار؛ فراهم بودن ماسک، لباس کار، کفش ایمنی و کلاه ایمنی مناسب؛ وجود بهداری در منطقه ی کاری با تجهیزات و پرسنل لازم؛ وجود آمبولانس دائم و آماده و هلی کوپتر حمل مصدومین؛ ایجاد دوره های آموزشی و به کارگیری نیروهای آموزش دیده؛ عدم دخالت وزارت اطلاعات در امور مربوط به کار و کارگری و اعتصابات؛ حذف لیست سیاه کارگران فعال؛ لغو حق کارفرما در اخراج کارگران؛ ساخت خوابگاه های مناسب با تعداد افراد و تجهیزات بهداشتی مناسب؛ وسایل مناسب و با کیفیت خوب حمل و نقل به محل کار به همان گونه که برای کارکنان بخش اداری فراهم است؛ بهبود کیفیت غذا و تهیه آن توسط خود کارگران یا با کنترل کارگران؛ امکانات بهداشتی مناسب در محل کار و خوابگاه ها؛ و پذیرش حق اعتصاب و حقوق کارگران.

طبق اطلاعاتی که از طریق مصاحبه ها و نامه های کارگران به بیرون رسیده، ساعات کار روزانه بسیار بالاست در حالی که نزدیک به یک قرن و نیم است که در اثر مبارزات کارگری ۸ ساعت کار روزانه مطرح و پذیرفته شده است. در ایران نیز مثل سایر کشورها با توجه به وضعیت توان طبقاتی و سطح مبارزه ی جاری طبقه ی کارگر، دست آوردهای قرون به باد رفته یا نا دیده گرفته می شوند که از جمله ی آن ها ساعات کار است که در همه ی دنیای سرمایه داری بالا رفته است. در ایران به طور رسمی ۴۴ ساعت در هفته است اما در عمل چه به صورت اجباری و یا اختیاری اجباری از ۵۰ ساعت بیش تر است. به طور مثال در عسلویه روزکار از ۶ صبح شروع می شود و تا ۱۹:۳۰ شب ادامه دارد. یک ساعت برای استراحت است و دوازده و نیم ساعت کار در شرایط هوای گرم و دم کرده آن جا. اما کارگران تنها دست مزد برای ۷ ساعت کار روزانه را دریافت می کنند. به این طریق بقیه ساعات کار بیگاری به حساب می آید.

کار در روزهای تعطیل نیز اجباری است و به خاطر آن اضافه دست مزدی پرداخت نمی شود و ۲۴ روز در ماه باید کار کنند. اگر کارگران بخواهند به طور مرتب از مرخصی های ماهانه خود استفاده کنند با خطر از دست دادن کار و اخراج مواجه اند. با یک احتساب ساده هر کارگر در ماه ۱۴۰ ساعت بیگاری می کند که به ازای آن می شد سه کارگر دیگر کاری پیدا می کردند و در مجموع می شد تعداد کارگران در عسلویه، از ۷۰ تا ۱۰۰ هزار نفر به ۲۵۰ تا ۴۰۰ هزار کارگر برسد. یعنی در شرایط فعلی هر کارگر کار ۴ کارگر را انجام می دهد، و کارفرمایان محترم با عدم پرداخت ساعات اضافه کاری اجباری، سه دست مزد ماهانه در ازای هر کارگر را، بدون خللی به حساب خود واریز می کنند که با احتساب میانگین ۹۰۰.۰۰۰ تومان دست مزد، ماهیانه بین ۱۶۲ تا ۲۷۰ میلیون تومان می شود. به بیان دیگر  می شود گفت که این کارگر با ساعات کارش در حقیقت ماهانه نه ۹۰۰.۰۰۰ تومان، بلکه تنها حدود اندکی بیش از ۲۰۰.۰۰۰ تومان دریافت می کند.

بر اساس یک گزارش دست مزد ها بسیار پایین تر از میانگین مورد نظر ما قرار دارد و پیمان کاران ایرانی، نصف پیمان کاران خارجی می پردازند. کارگران بدین گونه دسته بندی شده اند:

کارگران ساختمانی، ساخت مخازن، کارگران کمکی و کارگران تامین و نگهداری بین ۳۰۰ تا ۳۵۰ هزار تومان دریافت می کنند که حدودا یک سوم حداقل دست مزد رسمی است و احتمالا کارگران بیکار محلی که از روستاهای دورافتاده ی این منطقه ی فقیر نشین می آیند و نصیب شان، از این همه گاز و ثروت طبیعی تنها رنج و درد است، در این بخش مشغول کارند. در گزارشی دیگر از آن ها به عنوان کارگرانی که کسی آن ها را نمی بیند و ماهانه بین ۲۱۰ تا ۲۴۰ هزار تومان دست مزد دارند نام برده می شود. این کارگران هیچ نوع بیمه ای اعم از بازنشستگی، درمانی، عمر و حوادث ندارند و به آن ها شام هم داده نمی شود. دست مزد کارگران روزمزد پروژه ای، به جای روزانه، بعد از پایان پروژه پرداخت می شود و با وجود این از غذا، خوابگاه و بیمه هم محروم هستند و قرارداد کار نیز ندارند؛ در نتیجه اگر دست مزدشان اصلا پرداخت هم نشود وسیله ای برای اثبات کارکردن خود در آن جا ندارند.  در عسلویه نوعی نژاد پرستی هم حاکم است و برای هیچ کاری حتی کار ساختمانی، جایی برای کارگران افغان وجود ندارد و آن ها را به منطقه ی صنعتی راه نمی دهند.

کارگران جوشکار که تعدادشان بالا نیست و یک میلیون تومان دست مزد می گیرند. کارگران نصب بین ۳۵۰.۰۰۰ تا ۴۰۰.۰۰۰ تومان دست مزد می گیرند. سرکارگرها که در هر واحد یک یا دونفر هستند و کارشان کنترل کارگران دیگراست. آن ها در رابطه با تنبیه کارگران با کسر حقوق یا حتی اخراج کارگران دخالت دارند. با توجه به این که دست مزد آن ها هم حتی از حداقل دست مزد کم تر و مبلغ ۶۰۰.۰۰۰ تومان است، مورد سوء استفاده کارفرما قرار می گیرند و برعلیه هم طبقه ای های خود در خدمت سرمایه قرارگرفته اند. اما برخلاف کارگران، سطوح مختلف مدیریت از مدیر، معاون و دستیاران شان که مورد اعتماد مدیر عامل شرکت اند، رسما بین ۲ تا ۱۰ میلیون تومان در ماه درآمد دارند که می تواند از درآمد ماهانه غیر رسمی متفاوت باشد.

پیمان کاران معمولا دست مزد ها را با تاخیر می پردازند که گذشته از دلایلی که در بالا ذکر شد، تاخیر شرکت نفت در پرداخت دیون خود به پیمان کاران هم در آن موثر است، و اغلب از آن به عنوان دستاویز دیرکرد حتی زمانی که به موقع پرداخت می شود، نیز استفاده می شود.

شرایط کار بسیار بد است. گذشته از زمان طولانی روزکار و دست مزد ناچیز، به دلیل منطقه ی آزاد تجاری بودن، هیچ اداره ای خود را در مقابل کارگران مسئول نمی بیند. اداره کار، فرمانداری و استانداری، شهربانی و گمرگ از خود سلب مسئولیت می کنند. شرایط ایمنی کار نامناسب و بی کیفیت است و گذشته از نا امنی محیط کار، کارگران لباس کار، کلاه و کفش و ماسک ایمنی مناسب ندارند. در عسلویه نیز به روال جاری در جمهوری اسلامی فساد مالی و رشوه و ارتشا امری رایج است. به دلیل گستردگی فساد مالی، گاه هزینه های پیش بینی شده ی پروژه ها چند برابر می شود، به طور مثال وقتی در سال ۱۳۸۹ کلنگ فازهای ۱۳،۱۴،۱۹،۲۰،۲۱،۲۲،۲۳،۲۴ را با بودجه ی تعیین شده به زمین زدند، قرار بود این طرح ها ۳۵ ماهه یعنی در سال ۹۲ به پایان برسند اما در این سال تنها ۵۰ تا ۶۰% کار انجام شده بود و ۵۰% باقی مانده کار دوباره نیاز به بودجه ای بسیار بالاتر داشت. به همین گونه است واگذاری خوابگاه های کارگری و سلف سرویس یا تهیه ی غذای کارگران. معمولا در امر خوابگاه ها و سلف سرویس با پیمان کاران تبانی می شود و کارفرما چشم خود را بر کیفیت آن ها می بندد. خوابگاه ها از انبارهای کالا نیز بد تر هستند، زیرا حداقل در آن جاها به خاطر مراقبت از کالا اصولی را رعایت می کنند. اما کالای نیروی کار و حامل آن یعنی کارگر، در هیچ جای دل نگرانی سرمایه داران قرار ندارد. آن ها به خوبی می دانند که در به اصطلاح بازار کار ایران، این کالا به وفور یافت می شود و گستردگی ارتش بیکاران و رقابت بین فروشندگان این کالا، بهترین شرایط انتخاب را برای شان فراهم می آورد به همین سبب است که در زمینه ی اخراج چنین دست و دل باز عمل می کنند و قانون هم به کمک شان می آید- طبق مقرارات جدیدی که سند آن در خرداد ماه ۹۴ در ایلنا به چاپ رسید، اعتصاب ممنوع اعلام شد. در صورت وقوع اعتصاب کارگران بدون پرداخت دست مزد اخراج خواهند شد یعنی اگر قرارداد ظرف یک هفته یا کم تر پایان یابد برای این مدت دست مزدی به کارگر داده نخواهد شد. اگر این مدت کم تر از یک ماه باشد؛ برمبنای حداقل دست مزد رسمی کشور و نه دست مزدی که می گرفتند، به آن ها سه ماه بعد از تسویه حساب و نه فوری پرداخت خواهد شد. در حالی که در مقررات اشتغال نیروی انسانی مناطق آزاد و مناطق ویژه ی اقتصادی، به الزام کارفرما بر پرداخت مطالبات تاکید شده است. وبالاخره اسامی آن ها در لیست سیاه قرار خواهد گرفت و دیگر در هیچ پروژه یا فاز دیگری در منطقه آزاد استخدام نخواهند شد؛ زیرا برای آغاز به کار به رضایت نامه از شرکتی که قبلا در آن مشغول به کار بوده اند، نیاز است-. در هر اتاق کوچک بین ۱۰ تا ۱۲ نفر زندگی می کنند؛ یا در حقیقت جسم درهم کوفته خود از کار سخت و طولانی مدت را برای ساعاتی اندک بر بستر نامناسب می گذارند. امکانات بهداشتی درخوابگاه ها وجود ندارد. وضعیت توالت ها و حمام ها رقت انگیز است. شرکت های پیمان کار غذایی، که با بند و بست این کار را تقبل کرده اند، غذاهایی را با پایین ترین کیفیت برای کارگران آماده می کنند. غذاهایی که قابل خوردن نیست اما کارگران گریزی ندارند زیرا امکان دیگری برای شان وجود ندارد. این خواست کارگران که غذای کل منطقه با نظارت کارگران، توسط خود شرکت تهیه شود یا حداقل روزانه کنترل کارگری رویش انجام شود تا سالم و بهداشتی آماده شود و از عوارض ناگواری چون مسمومیت ها جلوگیری شود – در تیر ماه ۸۳  با خوردن شام فاسد، ۴۵۰ کارگر شرکت هیوندا مسموم شدند- گزینه ای درست است. گویی شرایط کار و زندگی کارگران در دنیای سرمایه داری، به ویژه در کشورهایی که به دلیل ترکیب آلی پایین تر سرمایه، استثمار وحشیانه تر انجام می شود، از روی هم کپی برداری می شود؛ این شرایط فیلم China Blue را بیادم آورد(این فیلم در یوتیوب قابل دسترسی است).

آلودگی هوای منطقه به دلیل  شعله های روشن و اگزوزهای خاموش پنج فاز استخراج نفت و گاز فاز ۵، بسیار از حد مجاز بالاتر و حتی بدتر از تهران است. به همین سبب گاه شب ها تنفس برای کارگران خسته مشکل می شود. به دلیل پخش بودن گاز در هوای منطقه، بیماری های تنفسی بین کارگران شایع است. کار در چنین شرایطی با آلودگی بالا، نیاز به ماسک مناسب دارد. اما کارفرمایان برای پایین آوردن مخارج کار، از پخش ماسک مناسب و هم چنین لباس کار و دستکش به کارگران خود داری می کنند و یا وسایلی با کیفیت پایین را که ارزان و اما مناسب کار نیست، به کارگران می دهند. آلودگی هوا به حدی است که سازمان انتقال خون، خون اهدائی این کارگران را نمی پذیرد(برنامه وزارت نفت دولت تدبیر و امید. فصل سوم ، راهبردهای پیشنهادی، ۳.۳،”تعهد به توسعه ی پایدار و رعایت معیارهای زیست محیطی”).  با وجود این تعداد زیاد کارگر و خطرحوادث روازنه در محیط کار، منطقه حتی بیمارستان نیمه تخصصی هم ندارد و نخستین بیمارستان با ۳۰۰ کیلومتر فاصله از منطقه قرار دارد که ظرفیت پذیرش حتی ده مجروح را هم ندارد، در حالی که در سایت منطقه ی آزاد پارس عکسی از یک بیمارستان در فضایی زیبا و بزرگ وجود دارد و جدیدا نیز اعلام شده است که ۲۰ طرح بهداشتی درمانی را با اعتبار ۳۴ میلیارد تومان برای استان بوشهر در نظر گرفته اند که شامل احداث و تعمیر شش مرکز بهداشتی و ۲۷ واحد پانسیون برای اسکان پزشکان متخصص در شهرستان کنگان و عسلویه و بهسازی بیمارستان خمینی در کنگان به عنوان بیمارستان اصلی شرکت نفت و تکمیل بیمارستان شهرستان دیر آغاز خواهند کرد. تازه بیست سال بعد از آغاز طرح به این فکر افتاده اند و آن هم تا عمل شاید سال های متمادی طول بکشد در حالی که طی این مدت کارگران آسیب دیده ای برای همه ی عمر آسیب دیده ماندند و بیکار شده و به حاشیه جامعه رانده شدند، تعدادی از نبود امکانات مردند و بخشی نیز شانس آوردند و جان سالم بدر برند. در هر کمپ یا سایت یک بهیار کار می کند. آمبولانس وجود ندارد و ماهانه دو تا سه نفر به دلیل نرسیدن فوری به بیمارستان جان شان را از دست می دهند. نا گفته نماند که وسایل ایاب و ذهاب کارگران، اتوبوس های قراضه ی از دور خارج شده است که چهار بار در روز فاصله طولانی تا محل کار را می پیماید و بر رنج کارگران می افزاید در حالی که برای نیروهای مدیریت و حراست بهترین امکانات رفاهی فراهم است.

مجموعه ی این شرایط یعنی ساعات طولانی کار، زیر آفتاب و هوای گرم شرجی و بشدت آلوده با گازهای سمی شناور، دست مزدهای پایین که ماه ها با تاخیر پرداخت می شود، عدم امنیت شغلی، خطر اخراج و قرار گرفتن در لیست سیاه، مسکن و غذای نامناسب، عدم حمایت قانونی در برابر کارفرما، فضای امنیتی منطقه و دوری از خانواده، فشار روانی را بر کارگران چنان بالا برده است که از آستانه تحمل بسیاری از آنان فراتر رفته است و کارگران را به سمت مواد مخدر که به وفور یافت می شود رانده است.(ایجاد شادی و نشاط در کارکنان از مهم ترین وظایف مدیریت توسعه ی انسانی است”.- عراقی مدیر عامل شرکت ملی گاز).

پایانی:

سراسر جامعه ایران، صحنه ی اعتراض و اعتصاب است. در جائی تحصن می شود. در جایی جلوی دفتر این وزیر و آن وکیل یا این شرکت و آن وزارت اجتماع می شود. اعتصاب دیگر به پدیده ی رایج هر روزه در همه ی رشته های فعالیت تبدیل شده است. کارگران پتروشیمی در عسلویه، اصفهان، خوزستان، ماهشهر؛ کارگران معادن در بافق، زنجان، رامیان، اسفراین، آق دره، بناب؛ کارگران صنعت نساجی پوشینه باف، نازنخ، نقش ایران، نخ البرز، نساجی قزوین، نساجی بروجرد؛ نساجی مازندران و قائم شهر، کارگران بخش آموزش و بهداشت؛ نفت و اعتصاب در بخش های مختلف عسلویه که گفته می شود: در عسلویه اعتصاب ها به یکباره ظاهر می شوند و زود فرو می نشینند. این خصلت عمومی اعتصاب ها در ایران است. منفرد، بدون سازمان یابی قوی، بدون ارتباط با سایر اعتصابات، بدون مطالبات آینده نگر، گاه ویرانگر(تخریب ماشین آلات و غیره)، گاه شدیدا محافظه کار(حتی اعلام حمایت ها را رد می کند)، زودباور(قول مسئولان)، زودجوش و نامطمئن، بی تداوم و عجول.

 به ندرت شنیده می شود که اعتصابیون یا اعتراض کنندگان حتی دریک صنعت، با هم حرکت کنند با وجودی که، مشکل و درد همگی شان یکی است. به طور مثال نساجی ها، معادن، نفت و پتروشیمی،صنایع خانگی و الکترونیک. خواست کارگران پتروشیمی اصفهان با طرح این که خواست شان حصول خواسته های مشترک همه کارگران این بخش است، یا خواست تسویه حساب جمعی کارگران اعتصابی در عسلویه جزو موارد نادر است اما باید جدی گرفته شود و در سایر بخش ها تسری یابد تا به خواست عمومی کارگران تبدیل شود.

حرکت سازمان یافته جمعی و در سطح کشوری را تنها کارگران بخش آموزش و بهداشت تجربه کرده اند که به همین دلیل انعکاس اجتماعی هم داشته است و گذشته از اشکالات شان که در مقاله مربوط به اعتصاب معلمان به آن ها پرداخته ام، در مبارزات کارگری دارای اهمیت ویژه اند که موارد مختلف از خواست کاهش ساعات کار، افزایش دست مزد، حمایت از همکاران، ارتباط و تشکل سراسری را در هم ادغام کرده اند. اما بازهم از محدوده ی شغلی خود فراتر نرفته اند. البته آنان نیز مثل سایر کارگران مورد خشم و تهدید و تعقیب و دستگیری قرار گرفته اند.

 اکثریت اعتراضات و اعتصابات قرن بیست و یکم در ایران با خواست پرداخت حقوق معوقه یا اعتراض به بسته شدن کارخانه، کارگاه یا محل کار انجام می شود و این بین میلیون ها کارگر بخش های مختلف مشترک است. چرا در طی دو دهه کارگران به ضرورت کار جمعی سازمان یافته ی همگام و طبقاتی، در مقابل طبقه سرمایه دار نرسیده اند مساله ای است که از دیدهای مختلف به آن پاسخ داده می شود یا مطرح می شود. مساله اصلی عدم تشکل کارگران است اما از این اصل اساسی برداشت و نتیجه گیری غلط می شود. البته این برداشت و نتیجه گیری غلط نه تنها در ایران امروز بلکه در سراسر جهان و زمانی طولانی را در پرونده دارد. از این پرونده عظیم چه آنانی که سرمایه داری را نقد می کنند و علنا یا به طور ضمنی خواهان تجدید و تغییر سازمان اقتصادی کامل جامعه سرمایه داری اند و چه آن ها که شیفته سوسیال دموکراسی اند و ایرانی سوسیال دموکرات به شیوه ی آلمان یا گاه فرانسه رویاهای آینده شان را شکل می دهند بدون این که این جوامع و شرایط کار و زندگی میلیون ها کارگر را در آن بشناسند، نداشتن اتحادیه یا سندیکا است. تازه تشکیل اتحادیه یا هر تشکل کارگری را هم نه کار خود کارگران، بلکه کار رهبران، پیشروان و فعالین کارگری می دانند و افسوس می خورند که چرا اینان کوششی در این راه نمی کنند و چرا تا کنون سندیکاها را فعال نکرده اند. تازه وقتی هم با منحرف کردن کوشش کارگران، اتحادیه ای را شکل می دهند همه چیز را ول می کنند و تمام هم خود را به تبدیل کارگران فعال به رهبر و هل دادن آن ها به زنجیره ی رفرمیسم اتحادیه ای و خنثی کردن آن ها اختصاص می دهند. ازین رهبران معروف و مبارز ساخته  و پرداخته رفمیسم کارگری بعضی با تمام شدن تاریخ مصرف شان به فراموشی سپرده شده اند و یا گاه گاه از پرونده بیرون کشیده می شوند، تا دوباره در اتحادیه های بزرگ را، در دفاع از کارگران دق الباب کنند. اما وقتی اینان به درون همان اتحادیه سرخورده و پذیرفته شده اند، دشمن طبقاتی نامیده می شوند. وقتی هم بخشی از کارگران و فعالین کارگری ضد سرمایه داری، که با شناخت رابطه ی خرید و فروش نیروی کار، در پیشبرد و تقویت سازماندهی رویکرد ضد سرمایه داری با افق لغو کار مزدی در جنبش کارگری تلاش می کنند ، به اشکال مختلف سنگ انداز راه می شوند. سعی می کنند  آنان را منحرف و سربراه کنند و اگر موفق نشوند ایزوله نمایند. یا از درون بپاشاندند. بنابراین مبارزه با رفرمیسم امر مهمی است و باید همراه با مبارزه علیه سرمایه همگام و همواره انجام شود. این امر راه مبارزات آتی را هموار و هموارتر می کند. هر مبارزه باید تحلیل شود. چرا انجام شد؟ چه اهدافی داشت؟ چگونه اهدافش را مطرح کرد و پیش برد؟ از مبارزات دیگران چه استفاده ای می شود در پیشبرد مبارزه خود کرد؟ در مقابل ترفند های دشمن چگونه عکس العمل مناسب را نشان داد؟ چه ارتباطاتی را درون بخشی و برون بخشی انجام داد؟ همبستگی کارگری درونی و بیرونی را چگونه سازمان داد؟ چگونه توانست و یا آیا توانست مشکل خود را با جامعه در میان بگذارد و حمایت آن ها جلب کند؟ با توجه به این که مسائل کارگری، در تحریم وسایل ارتباط جمعی قرار دارد، چگونه این خبررسانی را انجام داد؟ مبارزات موفقی هم داشتیم که به دلیل نداشتن تحلیل از خود نیمه تمام ماندند، متوهم شدند، صف دشمن طبقاتی را نشناختند یا در آن دچار تردید شدند، مطالبات شان ترقی نکرد و آینده را ندیدند؛ یا همه ی هست و نیست مبارزاتی خود را فرش قرمز زیر پای اتحادیه کردند و بعد از خاموش شدن به به های عاشقان اتحادیه که در انحراف شان نقش داشتند، سرخورده و تدریجا خلع سلاح شدند. یا با سرد شدن طغیان توهم، مبارزه را با افت و خیز ادامه دادند اما هیچ گاه به قدرت مبارزه آغازین نرسیدند. مثال های معدن بافق، نیشکر هفت تپه، کیان تایر، ایران خودرو، چادرملو، و موارد دیگر.

یک مبارزه اما همیشه دو طرف دارد و وزن طبقاتی هر طرف، نتیجه مبارزه را تعیین می کند. طبقه کارگر در مبارزه رشد می کند و آگاهی طبقاتی اش گسترش می یابد، یا به آگاهی طبقاتی  دست می یابد. در گذر این پروسه و تجربه مبارزاتی، قطعا به آن جا می رسد که با حفظ مناسبات موجود، و یا در مناسبات موجود، راه نجاتی جز تغییر کامل سازمان اقتصادی و شیوه ی حاکم تولید برای شان وجود ندارد. می فهمد؛ یا باید بسوزد و بسازد یا سازمانی دیگر، شیوه ای دیگر و دنیای دیگری را طرح بریزد و اجتماع را دگرگون کند. مسلما این روندی طولانی است اما غیر ممکن نیست. باید هر آن چه را طبقه ی متخاصم انجام می دهد برعکس کرد. اگر او تخم نفاق و اختلاف می کارد تا درون طبقه کارگر به نفع خود تضاد ایجاد کند به نحوی که طبقه ی کارگر به جای خواست رفاه برای همه، هر بخش، هر کارخانه و کارگاه و محل کار و هر کارگر فقط و فقط خود را ببیند و برای دیگری حقی قایل نباشد، حتی هستی طبقاتی خود را نپذیرد و انکار کند، در حالی که نیروی کارش را چه فیزیکی چه ذهنی می فروشد و خود را جزو طبقه ی کارگر نبیند. یا مطالبه رفاه برای همه برایش، به منزله ی زیرپا گذاشته شدن امتیاز او باشد. همین نقطه یکی از گذرگاه های مهم طبقه کارگر است. باید در آن درنگ کند. باید خاک را غربال کند و تخم اختلاف و تضاد درون طبقه را بیرون بکشد. این اولین گام آگاهی طبقاتی وآغاز اتحاد طبقاتی است. بزنگاهی است که در آن از نظر ذهنی موقعیت عینی طبقاتی پذیرفته می شود. طبقه کارگر با آن، پرتوان تر می شود و کار خود سازمان دهی درون طبقه راحت تر می شود.

 گام دوم آگاهی، غلبه بر تفکر حاکم است که در گام اول به حرکت در می آید. تفکر حاکم در جامعه از زیربنای اقتصادی حاکم منشا می گیرد و با ابزارهای مختلف جای گیر می شود. تا تفکر طبقه حاکم، تفکر حاکم در جامعه شود. این امر از کودکی در خانواده شروع می شود. با رادیو و تلویزیون و سپس مدرسه و جامعه مستحکم می شود، ابزار سرکوب و اختناق نیز به خدمت گرفته می شود. به این طریق همه با سر طبقه حاکم می اندیشند. به همین سبب می بینیم که کارگر خسته از شرایط کار و زندگی، دست به اعتصاب می زند اما جلوتر نمی رود. توده های مردم ناراضی اند، فحش می دهند، جوک می گویند، غر می زنند، اما کاری نمی کنند. از طرفی درد را می فهمند اما، از طرف دیگر ساکت اند یا از عمل می ترسند. چرا در آن ها آمادگی برای نبرد واقعی وجود ندارد؟ دلیلش غلبه همین تفکر حاکم است زیرا هر نظم اجتماعی، در توده های جامعه ساختاری را ایجاد می کند که با آن توده ها را تحت انقیاد خود در می آورد  و سپس از طریق فعالیت این توده ها در این ساختار پیش ساخته، قوانین اقتصادی اش را به اجرا می گذارد و به نتایج ملموس می رسد. به طور مثال به کارفرماها اجازه داده می شود که کارگران زیر ۲۹ سال را با دست مزدی زیر حداقل دست مزد، که خود نیم هزینه خانوار را نیز تامین نمی کند، به کار بگیرند. این امر مسلما از طرف کارفرمایان استقبال می شود. اما از جانب توده های کارگر چه؟ می بایست کل طبقه کارگر چه شاغل چه بیکار، عملا آن را محکوم می کردند و به آن تن نمی دادند. اما در عمل این طور نمی شود. تفکر حاکم می گوید هر کس باید به فکر خویش باشد- فردیت بورژوائی. آن که کار می کند می گوید به من مربوط نیست. اما فکر نمی کند که همین فردا می تواند مساله دامن گیر خودش شود. سرمایه عاشق کارگر ارزان است. هیچ مسئولیتی هم نسبت به کارگرانش در خود حس نمی کند و قوانین هم به موقع از او حمایت می کنند. این امر به ویژه در کشورهایی نظیر ج.ا.ا. که به دلیل وضعیت و موقعیت سرمایه اجتماعی، ترکیب آلی سرمایه و سطح پایین بهره وری کار و نبود قدرت رقابت، نرخ استثمار بسیار بالا و امری مجاز است، به راحتی بدون خدشه ای در روند کار انجام می شود. به راحتی هر کارفرمایی می تواند کارگران سابق را حتی با سابقه ی کار بالا اخراج کند و جای خالی آن ها را با زیر ۲۹ ساله ها پرنماید، بدون آن که خللی در امر تولید یا کار ایجاد شود؛ بدون این که مشکل قانونی پیدا کند.

همانطور که ذکر شد؛ آگاهی در مبارزه عملی کسب می شود، این که کارگر درک کند و بگوید که کارفرمای ما آدم بدی است. حق ما را می خورد.امر ملموسی است و رسیدن به آن، درک خصلت واقعی سرمایه داری نیست. کارفرما را به طور فردی به خوب و بد تقسیم می کند که حق کارگر را می خورد،  اما او را عضو و عنصری از سیستم و مناسبات حاکم نمی بیند. البته در این مکان هم بارقه ای از آگاهی طبقاتی دیده می شود، زیرا از منافع فردی به منافع جمعی پل زده است و نه از حق من که از حق کارگر حرف می زند. اما وقتی می بیند که تنها کارفرمای او نیست که حق کارگر را می خورد، بلکه میلیون ها کارگر دیگر، با کارفرماهای متعدد در مکان های مختلف، همین وضعیت را دارند؛ مثلا در عسلویه وقتی می بیند که، کارگران فازهای مختلف، پروژه های مختلف با کارفرمایان و پیمان کاران مختلف مثل او هستند؛ به این نتیجه می رسد، که مساله کار خصلت های فردی کارفرمایان نیست، بلکه از مناسباتی نشات می گیرد، که در آن او فروشنده ی نیروی کارو طرف مقابل سرمایه دار است، که نیروی کار او را به عنوان یک کالا می خرد و به هر طریق که بخواهد مورد استفاده قرار می دهد، و سود سرمایه دار منوط به استثمار کارگران است. این آگاهی نه فقط فردی، بلکه طبقاتی هست. پرواضح است که همه ی کارگران، هم زمان به این آگاهی دست نمی یابند. اما همواره کارگرانی هستند که زودتر از سایرین به آگاهی می رسند. ضرورتا کسب آگاهی به سواد و تحصیلات وابسته نیست. کارگرانی که زود تر به آگاهی دست می یابند می توانند، نقش مهمی در کمک به رشد آگاهی در درون طبقه ایفا کنند. این نقش خود را در عمل مبارزاتی نشان می دهد. اما یک کارگر آگاه، از آگاهی امتیاز نمی سازد و خود را تافته جدا بافته نمی بیند. نمی خواهد عنوان رهبری را برای خود دست و پا کند، بلکه خود را یکی از هزاران، میلیون ها و میلیاردها کارگر می بیند، که به دلیل شرایطی که در آن قرار گرفته، وظیفه ی سنگین تری بر دوش دارد. وظیفه ی این که خود را به عنوان یک کارگر آگاه تکثیر کند.

پس، وقتی کارگر به آگاهی طبقاتی دست می یابد، که به درک مناسبات حاکم، و با آن به تضاد آشتی ناپذیر بین کار و سرمایه برسد. توان تجزیه و تحلیل نسبی حرکت های کارگری را پیدا کند. بفهمد،  چه جای این حرکت درست و کجایش غلط بود؟ چگونه می شود اشتباهات را کاهش داد و تصحیح کرد؟ چگونه می شود خود را سازمان داد، تا در برابر سرمایه توان مقاومت داشته باشند؟ دشمن طبقاتی کیست و چه نقش های را در مقابلش به عهده دارد؟ در هیات چه افراد یا گروه یا شخصیت حقیقی و حقوقی است؟ در مقابلش چگونه باید رفتار کرد؟ چگونه می شود در مبارزه به هم کمک کرد و از هم نیرو گرفت؟ چگونه می شود مبارزات منفرد شغلی و حرفه ای و بخشی را به هم پیوند داد؟ چگونه می شود برای مسائل مشترک حرکت را سراسری کرد و به آن نیرو داد؟

این تجزیه و تحلیل به دلیل عینی و تجربیات مکرر، ساده و قابل دست یابی است. هر تجربه نباید حتما حاصل فعالیت یا عملکرد خودمان باشد. مشاهده ی تجربیات دیگران، شنیدن چگونگی وقوع و پیش رفت آن ها، و مطالعه در باره ی آن ها هم مثل تجربه ی شخصی است، و بنابراین دوباره نیاز به آزمایش و خطا نیست. آگاهی از تجربیات جهانی هم در زمره ی آن قرار دارد.

نیاز به اتحاد کارگری به طور خود جوش هم ایجاد می شود. حتما هر کارگری در شکست و استیصال با خود اندیشیده است که اگر تنها نبودیم، می توانستیم موفق شویم. اگر باهم عمل کرده بودیم می توانستیم خواسته مان را به کرسی بنشانیم. اصلا چرا ما سگ دو بزنیم، جان بکنیم و دیگران از آن منفعت ببرند و الی آخر. این امکان را خیلی ها می شناسند و برای سوء استفاده از آن برنامه ریزی می کنند. در این بزنگاه است که رفرمیسم های راست و چپ در کمین نشسته اند، تا به شکار کارگران بپردازند، و کارگران را به جهتی رهنمون کنند که خطر زائی برای سرمایه، کاهش یا خنثی شود. تا منافع سرمایه محفوظ بماند. نیاز به تشکل کارگران را به مجامع صنفی، اتحادیه ها و سندیکاها و حتی تشکل های دولتی و وابسته به احزاب حکومتی جهت دهند و راه رشد آگاهی طبقاتی را مسدود سازند، منحرف کنند و به هرز ببرند.

به همین سبب در کنار مبارزه روزمره برای بهبود شرایط کار و زندگی، و مبارزه ضد سرمایه داری بابد مبارزه با این گرایشات را هم پیش برد؛ زیرا این امر هم بخشی از مبارزه ی طبقاتی است. مبارزه طبقاتی امری گسترده است و همه ی طبقه کارگر را با وابستگانش در بر دارد. این شامل کارگران شاغل، کارگران بیکار، حقوق نگرفته ها، اخراجی ها، بیمه بیکاری گیرندگان و بیمه ی بیکاری نگرفته ها، کارگران مورد تهدید قرار گرفته، کارگران زندانی، کارگران همه ی بخش های اقتصادی و اجتماعی و خدماتی، خانواده های همه ی این کارگران، کارگران بدون مزد خانگی، و کارگران خانگی، کارگران بدون مزد فامیلی، بازنشسته ها و افراد بی سرپرست؛ همه و همه به استثنای طبقه ی سرمایه دار و خدم و حشم او.

چون که مبارزه طبقاتی کار همه ی کارگران است، به تشکلی نیازدارد که بتواند همه ی کارگران را، علیه سرمایه در بربگیرد. یک چنین تشکلی نمی تواند، از مسیر انجمن ها و اتحادیه ها و سندیکاها بگذرد، زیرا این تشکل ها از طرفی نهادهای سیستم سرمایه داری اند، و ساختار و وظایف شان نه مبارزه علیه سرمایه برای رهایی کارگران از شرایط رقت باری که در سرمایه داری به آن ها تحمیل می شود، بلکه مشارکت در جامعه مدنی سرمایه داری، برای تخفیف تضادها و خواباندن مبارزه طبقاتی است. و از طرف دیگر این نهادها  گروهی یا وابسته به شغل یا بخش اقتصادی است. بنابراین تنها تشکلی که می تواند مبارزه ضد سرمایه داری کارگران را منعکس کند، با توجه به تجربه های تاکنونی، شکل شورائی است. شورا می تواند در هر مکان کار و زندگی تشکیل شود. در کارخانه، در کارگاه، در مدرسه، در اداره، در بیمارستان، در مزرعه، در روستا ها و در شهرها، در هر جایی که کار و زندگی جاری باشد شوراها می توانند تشکیل شوند. برخلاف نظری که شوراها را مختص زمان اعتلای انقلابی می داند و به همین سبب اتحادیه ها را تبلیغ می کند، شوراها تنها شکل پاسخگوی مبارزه ی ضد سرمایه داری از آغاز تا پایان است. هم در کارگاه و کارخانه و… تشکیل می شود. هم در بخش و شغل و گروه و هم زمان عضوی از شورای سراسری. البته در مبارزات کارگری ایران با توجه به شرایط موجود، باید متوجه باشیم که لازم نیست علنا فریاد بزنیم که ما شورا تشکیل می دهیم. شوراها باید در بطن مبارزه وجود داشته باشد. اهداف را مشخص کند. موضوعات موردی مبارزه را مشخص کند. کارگران در آن آموزش ببینند که خود بیانگر خواسته های خود باشند. لازم نیست که نمایندگانی ویژه ای برای صحبت با کارفرما یا سرمایه دار مثلا در مورد موضوع اعتصاب یا اعتراض انتخاب شود، که در ریسک قرار بگیرند. این وظیفه را هر بار کارگر تازه ای انجام خواهد داد. کار نمایندگی وظیفه ای همگانی خواهد شد. بنابراین خطر اخراج نمایندگان و رفتن نام آن ها مثلا در لیست سیاه در مورد عسلویه منتفی می شود. در شوراها همبستگی کارگری و حمایت از هم دیگر گسترش می یابد. با ارتباطات شبکه ای بین شوراهای مختلف اعتصابات و اعتراضات و حرکت ها را می شود هماهنگ کرد. با تشکیل صندوق حمایت کارگری، هرجا که نیاز بود، می شود کارگران معترض و خانواده های شان را حمایت مالی کرد تا بتوانند به مبارزه ادامه دهند. حمایت از کارگرانی که به هر حال مورد خشم سرمایه و دولت و نیروهای سرکوب قرار می گیرند، یکی از وظایف شوراهای کارگری است. حمایت از مبارزات و هم بستگی با کارگران در حال مبارزه به اندازه خود مبارزه اهمیت دارد. تنها با اتحاد و اتفاق کارگری می شود قدم به قدم در مبارزه به جلو رفت. مبارزات جاری کارگری این را اثبات می کند. در عسلویه هر جا که کارگران ثابت قدم روی مطالبات خود ایستادند و تسلیم نشدند، سرمایه عقب نشست. هرگاه پشت هم را خالی نکردند، و به تفرقه افکنی سرمایه بین کارگران، پاسخ منفی دادند، موفق شدند. ایران میدان مبارزه است؛ گرچه  تدافعی است، گرچه با توهم به نیروهای سرکوب سرمایه پشت پا می خورد. گرچه منفرد و جدا جداست اما می شود ارتقا یابد، توانمند، زنجیره ای و جمعی شود. می تواند مبارزه به شکل شورائی انجام گیرد و سراسری شود؛. تا بیانگر قدرت جمعی مبارزه ی طبقه کارگر علیه قدرت جمعی متبلور سرمایه شود. هر جا که مبارزه در جریان باشد، این امر امکان پذیر است و ما در تاریخ مبارزات ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر جهانی بارها با آن مواجه شده ایم

فریده ثابتی

فوریه ۲۰۱۶

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.