http://www.simayesocialism.com/wp-content/uploads/2018/11/سوسیالیسم.pdf
شکست «انقلاب» 57 در کنار دنیای پیامدهای دهشتبار و درسهای مهم تاریخی خود، این پیآورد را هم داشت که بر دار و ندار چپ قرن بیستمی، نه فقط چپ پروروس، پروچینی یا منسوبین سنت تروتسکی بلکه کل طیف وسیع چپ خلقی، حتی رادیکالترین رویکردهایش چوب حراج زد. شکست، بارقههای این حقیقت تلخ را تاباند که چپ ایران از آغاز تا آن روز حتی در منتهیالیه رادیکالیسم خود نه فقط هیچ ربطی به کمونیسم مارکسی لغو کار مزدی طبقه کارگر نداشته است، نه فقط کمکی به سازمانیابی جنبش ضد سرمایهداری این طبقه نکرده است که کاملاً بالعکس سد راه این سازمانیابی و مزاحمی پردردسر برای هر مقدار صفبندی مستقل طبقاتی تودههای کارگر بوده است. شکست انقلاب بانگ میزد که معضل چپ قرن بیستمی فقط «حزب توده»ای بودن یا مائوئیستی بودن نیست. تکلیف اینها از پیش روشن بود. اجزاء اندرونی قطبهای قدرت سرمایه جهانی که در هیأت ایرانی خود، به دنبال قیام بهمن نقش شرکا و حامیان هارترین دولت دینی سرمایه را ایفاء میکردند. بحث بر سر اینها نبود. شکست چیز دیگری میگفت. اینکه آتشفشان رادیکالیسم لنینی نیز طی سالیان میدانداری سوای امپریالیسم ستیزی خلقی، هموارسازی راه رشد صنعت ملی!! و افق استقرار سرمایهداری دولتی چیز دیگری در کولهبار خود نداشته است. شکست انقلاب به طبقه کارگر میگفت که کمونیسم این چپ نیز خلقی است، ضد سرمایهداری وی اسم رمزی برای توسعه و تسلط سرمایهداری به شیوهای دیگر میباشد، رژیم ستیزیاش کم یا بیش سرمایهسالار است. رجوعش به کارگران نه با هدف محو بردگی مزدی که سوارکاری چپ نمایانه بر موج اعتراض و قهر و نارضائی تودههای کارگر را دنبال کرده است. شکست میگفت که بدبختانه حتی با وقوع خود تغییری در باورهای چپ پدید نیاورده است. حرفها هنوز هم همان است و عملاً نیز چنین بود. میلیتانتترین بخش چپ حتی در تحلیل فاجعه شکست به دریافتهای پیشین خود میآویخت. «فقدان حزب طبقه کارگر»!! «ضعف پرولتاریا در اعمال سرکردگی بر جنبش توده ای»!! و نوع اینها، سر و ته تمامی «ریشه یابی»هایش را تشکیل میداد!!
اوضاع روز و رویدادهای پس از شکست اما کیفرخواست پشت کیفرخواست علیه چپ صادر میکرد. ادعانامههای سهمگینی که پاسخ میخواستند و چپ خلقی جوابی برایشان نداشت. این چپ آستان انقراض خود را میکوبید، چپ بورژوازی بود اما به پرولتاریا میآویخت. حرفهایش به درد هیچ کدام نمیخورد، اولی وجودش را مزاحم میدید و دومی اگر شعور و شناختی داشت تبعیت از او را گسست کامل از کارزار ضد سرمایهداری خویش مییافت. اگر هم متوهم و فاقد آگاهی بود کل بهره توهماتش را بخشهای نیرومندتر بورژوازی میبردند. رفرمیسم میلیتانت لنینی در سال نخست بعد از قیام بهمن چنین وضعی داشت. شرائط از همه لحاظ در راستای فروپاشی آن پیش میرفت. دولت درنده دینی سرمایه در تدارک سرکوبش بود. سردرگمیها، تناقضات، وارونهبافیها، بیمایگی تحلیل و ابتذال راهبردها مثل آوار بر سرش پائین میآمد. در چنین وضعی جدال خفته درونی میان نیروهای طبقاتی متضاد تشکیل دهندهاش نیز ولو خودپو و سردرگم سرکش میشد. جمعیت پرشماری که برخاستگان شرائط کار و زندگی طبقه کارگر بودند راهی برای فرار از بنبست میجستند. رویکردهای مختلف هر کدام پاسخ خود را طرح میکردند. پیوستن به طیف «تودهای» راهی بود که از همان آغاز رهروان انبوه داشت، خیلیها طریق انفعال و دوری گزینی از مبارزه طبقاتی را پیش میگرفتند. در سال 58 تشکیل دهندگان یک محفل، مدعی نقد پوپولیسم مسلط بر چپ و افراشتن بیرق «مارکسیسم انقلابی» گردیدند!! اینان در غالب نظرات، راهبردها و راهحلهای خویش کماکان به چپ روز آویزان بودند، مثل همه رویکردهای دیگر چپ، حزب نخبگان بالای سر کارگران را منجی طبقه کارگر میدانستند، حلقآویزی تودههای کارگر به حزب را تبلیغ میکردند، سندیکاسازی، آویختن سندیکاها به حزب را لباس جعلی جنبش شورائی میپوشاندند. زیر شعار «کمونیسم کارگری» راه انقلاب ضد سرمایهداری طبقه کارگر را سازمان دادن تودههای کارگر کردستان در جنبش ناسیونالیستی خلق کرد میدیدند!! نفوذ حزب خود بر این جنبش را صف مستقل سوسیالیستی پرولتاریا جار میزدند! کارگران را به شکل تازهای از انقلاب دموکراتیک حواله میدادند. رژیم ستیزی فراطبقاتی را تجویز مینمودند. در بررسی جنبش کارگری روسیه و رویدادهای پیش و پس انقلاب اکتبر صحهگذار کمونیسم خلقی لنینی بودند. دولت حزبی بلشویکها را قدرت سیاسی طبقه کارگر و دیکتاتوری دوران گذار به کمونیسم مینامیدند!! بر روی انفصال بلشویسم از رویکرد مارکسی و ضد کار مزدی طبقه کارگر پرده میانداختند. تأثیر راهبردهای لنین در کجراه بردن جنبش کارگری روسیه، فروماندگی این جنبش از جهتگیری آگاه ضد سرمایهداری و احراز توان لازم برای انقلاب سوسیالیستی لغو کار مزدی را انکار مینمودند. این رویکرد در همه این زمینهها همسان سایر بخشهای چپ موجود اسیر داربست کمونیسم خلقی بود. بر عجز چپ از شناخت مارکسی تولید سرمایهداری انگشت مینهاد اما نقد خود به چپ را در نوعی رجوع مکتبی، صوری و غیرپراکسیس به وجوهی از مبانی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی محدود میساخت و استخوانبندی کمونیسم بورژوائی را دست نخورده حفظ میکرد. رویکرد مورد بحث با این مختصات و به رغم تمامی تمایزات بنیادی با کمونیسم لغو کار مزدی طبقه کارگر، در برهوت سردرگمی روز نیروها و محافل چپ ایران، کم یا بیش جای پائی باز میکرد و گمراهه جدیدی را سر راه تلاش فعالین جنبش کارگری برای یافتن مسیر واقعی کارزار ضد سرمایهداری طبقه خود حفاری مینمود.
در دل این شرائط و از همان سالهای 59 به بعد افرادی از فعالین چپ، اینجا و آنجا، مرتبط با هم یا غیر مرتبط، هر چند خام و ابتدائی، معضل جنبش کارگری ایران و جهان و مسائل مربوط به «چپ» را ریشهایتر و فاجعهبارتر از این حرفها میدیدند. اینان ضرورت یک خانه تکانی اساسی را مطرح مینمودند و اهمیت واقعی این خانه تکانی را تذکر میدادند. این کار به طور قطع بسیار دشوار و نیازمند عبور از پیچ و خمهای زیادی بود. خیلیها شاید از آن سخن میگفتند تا دستآویزی برای فرار از مبارزه طبقاتی پیدا کنند و ضربالمثل «برداشتن سنگ بزرگ برای نزدن» را جامه عمل پوشانند. اما برای افرادی نیز مطلقاً چنین نبود. اینان یک نیاز سرکش طبقاتی ولو خودجوش اما مبرم و حیاتی را با دیگران در میان مینهادند و همزمان به سهم خود کاری که میتوانستند انجام میدادند. جنب و جوشی گسیخته، ابتدائی و مصمم که به رغم همه موانع سر راه، اندک اندک و لاکپشتی جلو میرفت و در پروسه رشد بطئی خود به دنبال تمامی سوخت و سازها، رویکرد لغو کار مزدی را پدید آورد.
نویسنده کتاب حاضر نیز از همان زمان در این راستا تلاش مینمود. آنچه در شروع کار برای من به عنوان فردی از فعالین پراکنده این جهتگیری جایگاه اساسی پیدا کرد، جستجوی مبادی ورودی درست این خانه تکانی و برداشتن گامهای مطمئن در این زمینه بود. یافتن این گرهگاهها، زیاد هم دشوار نبود. همه چیز حول محور مبارزه طبقاتی و رهائی بردگان مزدی جهان گره میخورد. پرولتاریا در کوران این کارزار و اساساً برای اینکه این کارزار را آگاهانه و پیروزمند پیش برد، چارهای ندارد، جز اینکه اولاً سرمایهداری را با سر آگاه طبقاتی، مارکسی و ضد کار مزدی بشناسد. ثانیاً و از این هم مهمتر سوسیالیسم یا برنامهریزی سوسیالیستی کار و تولید اجتماعی را باز هم با همان سر بیدار، شعور هشیار و درایت خلاق مارکسی و ضد کار مزدی کندوکاو نماید. نکته اخیر به ویژه این باور را در وجود من هر چه بیشتر تقویت نمود که طبقه کارگر بدون داشتن فهمی شفاف از سوسیالیسم لغو کار مزدی نمیتواند یک جنبش آگاه افقدار ضد سرمایهداری داشته باشد. کتاب «سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست» بیست و دو سال پیش در فراز و فرود همین تلاش، به صورت گامی در راه شناخت این دورنما و با هدف تهیه سکوی مطمئن خیز برای آشنائی ژرفتر با چند و چون پروسه پیکار و سازمانیابی جنبش سرمایه ستیز طبقه کارگر نوشته شد و چند سال است که زیر نام «سوسیالیسم، سیاست و مدنیت» در سایتهای «سیمای سوسیالیسم»، «نگاه» و احیاناً یکی، دو سایت دیگر در دسترس بوده است. زمان نگارش کتاب برای نویسنده ویژگیهائی داشته است. دورهای که به زعم خودم، در عامترین بیان با پروسه گسست از روایت لنینی و خلقی کمونیسم و تلاش برای پیوند دقیقتر و محکمتر با کمونیسم مارکسی و لغو کار مزدی پرولتاریا قابل تعریف است. من در آن زمان فرازهای نخست این راه را پشت سر مینهادم و هنوز تا رسیدن به همین حد شناخت امروزی از جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر نیز فاصله داشتم. این فاصله در قیاس میان متنهای نخست و حاضر کتاب کاملاً مشهود است. بیست و دو سال اخیر عمرم تلاش مقدور پراکسیس برای عبور از این دره و پیمودن این راه بوده است، در این گذر اگر کاری از دستم ساخته بود همراه و همدل با همه رفقای همرزم دیگر انجام دادهام. هر چه را که به نظرم میرسیده است نیز در مقالات مختلف طرح و در معرض دید همگان قرار دادهام. اینکه فیالحال در کجای راه هستم، نمیدانم. اما تا جائی که به کتاب حاضر مربوط است باید این تغییرات یا دستیافتهای این دوره را منعکس میساختم. متن حاضر کتاب حاوی همین تغییرات است.
قطع کتاب: رقعی
تعداد صفحات: 250