نبش قبر اصلاح طلبان برای نجات سرمایه

در طول روزهای اخیر حوادثی روی داده است که اگر چه در محاسبات مبارزه طبقاتی توده های کارگر ارزش گفتگو ندارند، اما در بررسی اوضاع روز شاید برای کارگران نیز داده های چندان بی اهمیتی نباشند.

 در همین چند روز پیش بود که« مجتبی خامنه ای» با میرحسین موسوی دیدار کرد و در روز ۱۲ اسفند « سید محمد خاتمی» به رغم اعلام تحریم سناریوی موسوم به « انتخابات» از سوی « اصلاح طلبان» و شخص وی، به پای صندوق های رأی رفت. هر دوی این حادثه ها، نخست توسط محافل موسوم به اصلاح طلب تکذیب شد اما بسیار سریع و فقط به فاصله چند ساعت بعد مورد تأیید قرار گرفت. حوادث مشابه دیگری هم رخ داده است و یا در شرف رخ دادن است؟ ماجرا چیست؟ باید اوضاع روز را دید.

مدت هاست که چرخه بازتولید سرمایه داری ایران دچار اختلالی سهمگین است. تعطیل شدن مراکز کار و تولید که چند سال است تداوم داشته است در طول ماههای اخیر گسترشی بی سابقه پیدا کرده است.. داد و ستد سرمایه اجتماعی با بازار جهانی مختل شده است. کارخانه ها، بنگاههای بزرگ و متوسط حتی کوچک اقتصادی برای ارزش افزائی و بازتولید سرمایه های خود محتاج واردات مستمر کالاهای نیم ساخته، ماشین آلات، مواد خام و سایر اجزاء سرمایه ثابت هستند. کاهش چشمگیر ذخائر ارزی سدی بر سر راه رسیدن این بخش سرمایه است. از این که بگذریم محاصره سنگین اقتصادی در یکسو و تنزل شدید ارزش ریال در مقابل تمامی ارزهای خارجی بهای واردات مورد نیاز صنایع و از این طریق هزینه تشکیل بخش ثابت سرمایه را در سطح سراسری و در کل چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران افزایش داده است. مشکلی که فرایند ورشکستگی ها و تعطیل مراکز تولید را شتاب بخشیده است. در کنار اینها بهای واردات کالاهای مصرفی حتی در قیاس با چند ماه پیش به صورت بسیار بی سابقه ای بالا رفته است. این امر به نوبه خود دستمزد واقعی کارگران را تا حدود نصف تنزل داده است. کارگری که در قبال کار شاق روزانه دستمزدی معادل ۴۰۰ هزار تومان داشته است اکنون با سیر صعودی قیمت ها زیر فشار افزایش بهای واردات کالاها، در بهترین حالت چیزی حدود نصف این رقم دستگیرش می شود. دولت اسلامی با تحمل بار سنگین بحران اقتصادی و فشار موج تحریم ها قادر به خرید مایحتاج اولیه معیشتی شهروندان از بازار جهانی نیست و خطر بروز قحطی و فلاکت وسیع، زندگی میلیون ها انسان کارگر را به طور جدی تهدید می کند. بیکاری که همواره سیر صعودی پیموده است در دل اوضاع روز و تعطیل شدن روزافزون مراکز کار وضعیتی کاملاً انفجارآمیز به خود گرفته است. معضل بر خلاف آنچه که رسانه ها می گویند یا بر زبانها جاری است در دائره انسداد مجاری صدور و فروش نفت محدود نمی گردد. کل چرخه سامان پذیری و بازتولید سرمایه اجتماعی اسیر بدترین اختلال هاست.

در عرصه سیاست خارجی و روابط بین المللی اوضاع از همه سو فاجعه آمیز است. جمهوری اسلامی بیش از هر لحظه حیات سیاه ۳۳ ساله خود زیر فشار رقبا قرار گرفته است. هیچ قطب قدرت یا هیچ دولت سرمایه داری خواستار سقوط این رژیم نیست اما نه فقط دولت های مخالف که نزدیک ترین دوستانش نیز خواستار به زنجیر کشیدن زیادت طلبی ها و باج خواهی هایش هستند. بورژوازی امریکا و متحدانش عزم جزم کرده اند که تکلیف خود را با آنچه در این سالیان طولانی از دولت اسلامی می خواسته اند و بدان دست نیافته اند تعیین بنمایند. از منظر همه آنان به ویژه امریکا باید که جمهوری اسلامی، تا حد یک دولت « مستضعف» مستأصل، بی هیچ ادعا، بدون هیچ قدرت باج خواهی و پالوده از توان زیادت طلبی در گوشه ای از خاورمیانه راه تمکین در مقابل لیست طولانی تمنیات رقیبان را پیش گیرد. همه دعواهای دیگر از جمله جدال پر سر و صدای هسته ای صرفاً محملهای حصول این منظورند. رژیم اسلامی از دید «جبهه متخاصم» باید پذیرای این وضعیت گردد و تمامی کفاره لازم برای تن دادن رژیم به ایفای چنین نقشی نیز باید بر توده های کارگر ایران، بر سفره خالی و زندگی سلاخی شده آنان بار گردد. روند عقب راندن رژیم به این نقطه دیری است که از سوی قطب قدرت غربی سرمایه آغاز گردیده است و هر روز با وسعت و شدت بیشتری دنبال می گردد. دولت اسلامی زیر فشار عوارض این روند به فرسوده ترین موقعیت سقوط نموده است. در حوزه خلیج کل دائره نفوذ و میدان داری خود را از دست داده است. در کنار این ها، پویه سقوط دولتها در شمال افریقا و خاورمیانه، اگر برای توده های کارگر کشورها نتیجه اش افتادن از جهنمی به جهنم دیگر بوده است، برای جمهوری اسلامی نیز میمنتی نداشته است. حتی کفه توازن قوا را به زیانش سبک ساخته است. دولتهای جدید سرمایه در لیبی، تونس و مصر در قیاس با اسلاف، نه فقط شرکای بدتری برای بورژوازی امریکا و هم پیمانانش نیستند که از پاره ای جهات کاراتر و مطمئن تر می باشند. خوشه چین واقعی شکست جنبش ها در این جوامع نه دولت اسلامی که قطب قدرت غربی سرمایه داری بوده است. ماجرا به همین جا ختم نمی شود. دولت بشار اسد همراه دیرینه و یار غار جمهوری اسلامی در منطقه مستقل از اینکه دستخوش سقوط باشد یا نباشد، به هر حال وجودش نه کمک که اسباب دردسر فرساینده در این شرائط وانفسا است. رویدادهای دو سال اخیر منطقه و شمال افریقا سوای آنچه گفتیم حتی برخی عصای دست های آتش افروزی رژیم را نیز یا از دستش گرفته است و یا از حیز انتفاع ساقط ساخته است. حماس در شرائط حاضر بسیار بیشتر از آنکه چشم انتظار نفقه بیت خامنه ای باشد به قدرت دولتی سازمان متبوع خود در مصر چشم دوخته است. همچنان که در رابطه با سوریه به جای آویختن به تابوت دولت اسد، مصالح آتی کارش را در همسوئی با قطب مخالف از جمله مخالفان جمهوری اسلامی دیده است. چشم انداز مصرف توان «حزب الله» برای دولت اسلامی نیزهر روز از روز پیش تیره تر می گردد. دلیلش بسیار روشن است. رژیمی که زیر فشار معضلات اقتصادی و همه دردهای بی درمان دیگرش از تک بازمانده است، قادر به تغذیه مالی و تأمین مخارج نظامی حزب الله نیست و در چنین وضعی بر روی به کارگیری آن نیز نمی تواند حساب زیادی باز کند.

تا اینجا فقط به معضلات اقتصادی و فشارهای بین المللی مستولی بر حیات رژیم اشاره شد. مسائل اصلی به طور قطع اینها نیست. ادامه این وضعیت متضمن غلطیدن قهری و اجتناب ناپذیر بیش از ۵۰ میلیون نفوس طبقه کارگر ایران در آتش قحطی و گرسنگی و فلاکت است. جای تردیدی نیست که توده های کارگر به لحاظ آرایش توان پیکار در بدترین موقعیت ممکن قرار دارند. جنبش کارگری بیش از حد فرسوده و ضعیف و متشتت است اما طغیان علیه گرسنگی و شورش در برابر موج فلاکت ها نیاز به سازمانیابی آهنین و آگاهی طبقاتی زیادی ندارد. انسان ها و از جمله کارگران ولو در بدترین موقعیت ها، با نازل ترین آگاهی ها، پراکنده ترین حالت ها و زیر مهمیز قهر هارترین دیکتاتوری ها وقتی که هستی خود را در شعله های فقر و گرسنگی محکوم به نابودی بینند، به هر حال دست به شورش می زنند. رویدادی که رخساره های وقوع آن، کم یا بیش از کرانه ها پیداست.

دولت اسلامی بورژوازی با همه این مخاطرات به طور جدی مواجه است و این خطرها سهمگین تر می گردد زمانی که شیپور جنگ و حمله نظامی نیز هر لحظه در گوشهایش به صدا در آید. تصوری کودکانه است اگر چنین فکر کنیم که سکانداران روز سفینه حاکمیت سرمایه به رغم تمامی اختلال بی مهار مشاعر، این وضعیت را درک نمی کنند و از چاره گری غافل هستند. دیدار مجتبی خامنه ای با میرحسین موسوی و اعلام برنامه ریزی شده آن در محافل مختلف، حتی اعلام عبارات رد و بدل شده میان آن ها، گوشه کوچکی از این چاره پردازی هاست. مجتبی خامنه ای سفیر منتخب پدر خویش برای انجام این دیدار نیست. کل مالکان اصلی سرمایه اجتماعی و ناخدایان قدرت کشتی سرمایه اند که او را به این مأموریت اعزام داشته اند. این سخن ورد زبان همگان است که مالکیت بیش از ۸۰% سرمایه ها را سپاه پاسداران داراست. در سرمایه داری ایران دیری است که قدرت سیاسی، مالکیت انفرادی سرمایه ها و ساختار اختاپوسی نظامی و پلیسی به شبکه درهم تنیده غیرقابل تفکیکی تبدیل شده است که از درون آن کشیدن خط تمایز میان دولتمرد، نظامی، پلیس و مالک سرمایه شاید در زمره محالات باشد. مالکیت سرمایه ها متعلق به کسانی است که در عین حال اهرمهای کلیدی قدرت سیاسی را در دست دارند و در همان حال فرماندهان عالیمقام سطوح مختلف شبکه های نظامی و انتظامی و امنیتی هستند. اینانند که در مجموع بخش مهم و حاکم طبقه بورژوازی را تشکیل می دهند و هم این ها هستند که اکنون پایه های مالکیت، حاکمیت و موقعیت خود را در معرض خطر می بینند. اختلال چرخه تولید سرمایه یعنی اختلال مجاری سودهای این عده، خطر فروپاشی اقتصاد سرمایه داری یعنی خطر آسیب پذیری مالکیت اینان بر سرمایه ها، یعنی مخاطراتی که حیات طبقه آن ها را تهدید می کند. مجتبی خامنه ای سفیر این نیروهاست. چرا او و نه هیچ کس دیگر، به این دلیل که باید محرم بزرگ مالک اصلی دوزخ سرمایه باشد. باید از سوی میرحسین موسوی میانجی قابل اعتماد تلقی گردد. باید بتواند نظر بیت خامنه ای و فرماندهان سپاه و سایرین را با هم یک کاسه کند. او با موسوی دیدار می کند تا از قول جناح مسلط قدرت سیاسی روز سرمایه بسیار صریح به او بگوید که وقت اختلاف نیست. سرمایه در خطر است و برای نجات سرمایه باید بساط مخالفت ها را در هم پیچید. وقت برای چانه زدن بر سر حدود و ثغور مالکیت ها یا حصه قدرت ها زیاد است. اینک باید دست در دست هم عزم جزم کرد تا سرمایه داری بر سر پای باقی ماند. اینکه چه کاری از دست موسوی ساخته است موضوع چندان پیچیده ای نمی باشد. موسوی کلید همراهی اصلاح طلبان با حاکمان روز سرمایه است. کل جریان موسوم به اصلاح طلبی از روزهای عزل تا امروز، مصداق شعر معروف مولوی حالت نی بریده از نیستان را دارند. آن ها هر چه می گویند و هر نفسی که می کشند ناله ای است که در سوز هجر و غم جدائی از قدرت سیاسی یا کاهش سهم مالکیت سرمایه ها سر می دهند. موسوی در صورت اعتماد و اطمینان به قول ولی فقیه می تواند همه اصحاب اصلاح طلبی را با هم یکصدا کند و با این صدای واحد دست به کار رهائی کشتی حیات جمهوری اسلامی از غرقاب گردد. هسته واقعی ایفای نقش موسوی و اصلاح طلبان کاستن فشار دولت های غربی بر رژیم است. دار و دسته موسوی می توانند این نقش را بازی کنند و شواهد نشان می دهد که کانون مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی خود را مجبور دیده است که به حکم سرمایه و در تبعیت از نیازهای جبری روز سرمایه داری، یک بار دیگر اصلاح طلبان را به خدمت احضار کند تا این مهم را به عهده آنان محول سازد.

چرا سکانداران روز قدرت سیاسی سرمایه، خودشان این کار را نمی کنند؟ پاسخ دشوار نیست. عقب نشینی مافیای ولایت، سپاه و طیف همراهان در مقابل اصلاح طلبان یک بازی « برد – برد» برای کل بورژوازی است. آن ها اسم این کار را اضطرار و استیصال نمی گذارند. در محافل بین المللی از آن به عنوان برنده ترین برگ ها استفاده می کنند. جار می زنند که گویا عده ای زندانی را آزاد می سازند، به حصر خانگی آدم ها خاتمه می دهند و چند روزنامه را آزادی انتشار می دهند. جمهوری اسلامی احضار به خدمت مافیای اصلاحات را با این جنجال ها آغاز می کند. کاری که استقبال همه محافل جهانی بورژوازی را نیز دنبال خواهد داشت. اساساً جناح مسلط قدرت حتی اگر بخواهد رأساً نیز وارد گفتگو با امریکا و دولت های غربی گردد، باز هم مجبور است از همین جا آغاز کند. در حالی که به طور قطع برد تأثیر حالت اول را نخواهد داشت. برای بورژوازی امریکا و متحدانش عقب نشینی باندهای اصلی قدرت جمهوری اسلامی زمانی مورد اعتماد خواهد بود که ترکیب درونی ساختار حاکمیت مطابق دلخواهشان تغییر کند، در غیر این صورت روزنه اعتماد همچنان مسدود خواهد ماند. رویه دیگر ماجرا نیز به نوبه خود مهم است. احضار دار و دسته رسوای اصلاح طلبان کارت بازی مناسبی برای جلب حمایت همه مردارخواران همقطار آن ها نیز هست. با بیعت مجدد اینان و آزادی چند زندانی اصلاح طلب، تمامی اپوزیسون های بازار سود و سودای قدرت از حزب توده و اکثریت گرفته تا نهضت آزادی و جبهه ملی و حتی احزاب ناسیونالیست کرد نیز نمازگزاران دوباره قبله اصلاح طلبی و از این طریق جمهوری اسلامی خواهند شد. در خبرها نقل شده است که پاسخ موسوی به سفیر سپاه پاسداران و بیت رهبری و شرکای آن ها پاسخی مشروط بوده است. این امر طبیعی است و معنایش این است که اصلاح طلبان باید به عقب نشینی رقیبان مطمئن گردند. رفتن محمد خاتمی به پای صندوق های رأی به رغم هیاهوهای قبلی او در مورد دوری گزینی از شرکت در شوی زشت انتخاباتی برگ دیگری از همین سناریو است. حرف های روزهای اخیر عده ای از رمالان جنبش ارتجاعی اصلاحات بورژوازی نیز همگی حاوی وعده های طلائی آنان به خود برای محقق شدن آرزوی نکول شده چند ساله است. امیدواری آنان این روزها بیشتر می گردد، وقتی که مجادلات درون طیف مافیای رقیب را هم بسیار کاسبکارانه و هوشیار نظر می اندازند. سقوط باند احمدی نژاد به ورطه مغضوبین و به ویژه تضعیف چشمگیر آنان در سناریوی انتخاباتی اخیر از جهات گوناگون بر امید آنان می افزاید.

بورژوازی برای خروج از وضعیت موجود به هر کاری دست می یازد و اگر نه قطعی و محتوم اما حداقل در سطح احتمال توسل به آنچه گفته شد یکی از این کارهاست. یک سؤال مهم در اینجا این است که چرا دولت اسلامی تمامی معضل را در فشار دولت های غربی خلاصه می کند و چرا احضار اصلاح طلبان برای اجرای سناریوی سازش با غرب را راهبرد مؤثر رهائی از این وضعیت می بیند. پاسخ روشن است زیرا جنبش کارگری ایران در شرائط روز به آتشفشانی خاموش می ماند که خطر جدی برای حیات سرمایه داری و دولتش به حساب نمی آید. دولت سرمایه با داشتن این محاسبات در باره جنبش کارگری، دست به کار همه چاره پردازی ها برای خروج از بن بست های پرمخاطره سر راه ادامه کار خویش است. اصلی ترین سؤال بحث این می شود که توده های کارگر چه خواهند کرد و چه می توانند بکنند؟ در این رابطه پیش از هر جوابی و هر نکته ای نفس این موضوع که خطر جنبش کارگری در محاسبات رژیم تا این حد قابل اغماض است، حکایت از فاجعه ای عظیم دارد. فاجعه ای سهمگین که محور همه فاجعه هاست. چرا باید این جنبش به چنان وضعیتی فرو غلطد که بورژوازی هر جدال رقابت آلود سودجویانه و کاسبکارانه هر باند درونی خود را خطر به حساب آرد اما کل مبارزه طبقاتی توده های کارگر برایش موجد و منشأ هیچ خطری نباشد. معنای این وضع آن است که جنبش کارگری میدان را سخت باخته است. در معادلات روز غیبت دارد. طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه هیچش به حساب نمی آورند و اطمینان حاصل نموده اند که می توانند هر بلائی را بر سرش بیاورند بدون اینکه با مقاومت چندانی رو به رو شوند. این دردناک ترین فاجعه ای است که باید هر کارگری را در هر کجای جامعه سخت به وحشت اندازد و دست به کار مقابله با آن سازد. باید یقین محض حاصل کرد که هر روز زندگی ما در زیر چتر حاکمیت سرمایه داری از روز قبل بسی بدتر، مرگبارتر و غیرقابل تحمل تر خواهد شد. ما بر سر یکی از تندپیچ های حساس تاریخ زندگی خود ایستاده ایم. سرمایه داری اسیر موحش ترین بحران هاست. بخش های مختلف درون طبقه بورژوازی در ایران و در سطح جهانی یک بار دیگر اختلافات درونی خود را حل و فصل می کنند تا سرمایه را نجات دهند. آن ها سرمایه داری را از مهلکه خارج می سازند. اما همزمان ابعاد گرسنگی، فقر و فلاکت دامنگیر طبقه ما نه فقط هیچ تقلیلی نخواهد یافت که هر چه موحش تر توسعه پیدا خواهد کرد. همه چیز بانگ می زند که باید کاری کرد. نمی توان از ترس فقر همه عمر را در فقر محض به سر برد. نمی توان در هراس از گرسنگی فرزندان همه نسل حاضر و نسل های آتی همزنجیر را محکوم به سوختن در شعله های گرسنگی ساخت. نباید و نمی توان از ترس شکنجه و زندان و اعدام همه تاریخ زندگی آتی را تاریخ زندان و سبیعت و بربریت سرمایه داری کرد. نمی توان از این ستون به آن ستون نمود و منتظر طلوع ستاره تغییر ایستاد. باید بساط این پندارها را در هم ریخت. چاره ای نیست جز اینکه راه افتاد، دردها را نجوا و نجواها را فریاد کرد. مقدم بر هر چیز باید دست به دست همدیگر داد و دست ها را پتکی برای کوبیدن بر سر سرمایه و سرمایه داران و دولت آنها کرد. خطر جنبش ما در محاسبات بانیان نظام غائب است زیرا ما به طور واقعی فاقد قدرت تأثیرگذاری هستیم. قدرتی که در ما و در جنبش ما وجود دارد. تا آنجا وجود دارد که می تواند بساط هستی سرمایه داری را برای همیشه در هم پیچد و جهان نوینی را بر جای آن پدید آرد. باید این قدرت را شناخت، سازمان داد و علیه نظام بردگی مزدی اعمال کرد. باید دست به کار سازماندهی شورائی قدرت ضد سرمایه داری خود شویم. فردا دیر است. همین حالا راه افتیم. آنچه باید و می تواند انجام گیرد از روز هم روشن تر است. باید راه خانه همدیگر، محل کار همدیگر، محل زندگی همدیگر را پیش گیریم. هر چه جمعی تر به سراغ شمار هر چه کثیرتر همزنجیران خویش رویم. کار محالی نیست. تجارب و آگاهی و بصیرت موجود ما می تواند پشتوانه موفقیت هر چه بیشتر این ارتباط گیری باشد. در دل تماس ها مطالبات سراسری پایه ای طبقه خود را گفتگو کنیم. این خواسته ها را سنگر جنگ روز سازیم. حول آن ها شورائی و ضد سرمایه داری متشکل شویم. در شرائطی که بخش های مختلف بورژوازی مشاجرات را تعدیل و تسویه می کنند تا خانه سرمایه را آباد و آلونک های ویرانه ما را بر سرمان خراب نمایند ما نیز از درون شوراهایمان و در زیر پرچم افراشته مطالباتمان صفی واحد، آگاه، میلیتانت علیه کل بورژوازی و نظام بردگی مزدی پدید آریم. این کار به هیچ وجه محال نیست. شدنی است. باید گام برداشت، راه افتاد و کاری کرد.

فعالین جنبش لغو کار مزدی

مارس ۲۰۱۲

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.