/

سامان یابی اقتصاد جامعه در حکومت کارگری گفت­و گوی «نگاه» با ناصر پایدار

سئوال اول

اوضاع سیاسی ایران بسیار متحول است. و گرایشات متنوع بورژوازی در حال آلترناتیوتراشی، تا با احتمال سرنگونی جمهوری اسلامی بتوانند خلاء قدرت را پُر کنند. آن ها در تبلیغات سرسام آور خود وعده ی«ایرانی آباد، آزاد، امن و مرفه» را می دهند، که بر اساس میثاق های جهانی «حقوق بشر» اداره خواهد شد؛ و در زمینه ی اقتصادی هم فقط به این کُلی گویی بسنده می کنند، که ایران کشوری ثروت مند است و درآمد حاصل از فروش نفت به تنهایی کافی است تا ایران را گلستان کند. نظر شما در این باره چیست؟ و به فرض شکل گیری یک حکومت کارگری، رئوس برنامه ی اقتصادی چنین حکومتی چه خواهد بود و از چه منابع اقتصادی برای تامین مالی برنامه های خود استفاده خواهد کرد؟

سرمایه داری فقط توده کارگر را از کار خود جدا و از پویه تعیین سرنوشت زندگی خویش منفصل نمی کند. شعور و شناخت مالکان یا نمایندگان فکری خود را هم مسخ، وارونه پرداز و غیرانسانی می سازد. هر چه ابعاد بحران خیزی ذاتی سرمایه عظیم تر می شود، اندیشه، احساس، اخلاق و جهتگیری طبقه بورژوازی از حاکم تا اپوزیسون عمیق تر از بنمایه انسانی تهی می گردد. این ها شعار یا باورهای ایدئولوژیک نیست. در زمره عینی ترین حقایق مادی تاریخ است. به دولتمردان، اقتصاددانان و نظریه پردازان بورژوازی نظر کنیم. هر تصمیمی اتخاذ می کنند، هر «قانونی» به تصویب می رسانند، هر نظریه ای پیش می کشند سوای صدورحکم قتل عام علیه ابتدائی ترین مایحتاج معیشتی توده کارگر با هدف افزایش سودها چیز دیگر نیست. هر چه سرمایه بحران خیزتر شده است، سرعت سقوط این جماعت از همان رنگ و لعابهای پوشالی آدمیزاد نمایانه غول آساتر گردیده است. در هر پست، رسالت و موقعیت به موجوداتی می مانند که فرومانده از ایفای نقش پاسداری نظام، هیستریک و سراسیمه هذیان می بافند، حشو و مهمل ردیف می کنند و نام مشغله خود را سیاست اداره امور جهان، نظریه اقتصادی، دیپلوماسی و نوع اینها می گذارند.

بحث فقط بر سر حاکمان سرمایه داری نیست. اپوزیسونهای بورژوازی حتی آنها که بیرق «چپ» بر دوش می کشند همین وضع را دارند. تکلیف سلطنت طلب، جمهوری خواه و اصلاح طلب اپوزیسون نما روشن است، طیفی که خود را «چپ» می خوانند در فریب توده کارگر، آویختن به قطب های قدرت سرمایه، انحلال هر چه ژرفتر در نظم سیاسی، حقوقی و مدنی سرمایه داری، وضعیتی فاجعه بار یافته است. اپوزیسون مداری اینان قبلا با کوله باری از آرمان خواهی، فقرستیزی، دیکتاتوری گریزی، حتی اتکاء به قدرت توده ناراضی یا حداقل به توهم آنها همراه بود. جهتگیری و جدالشان تجانسی با سرمایه ستیزی رادیکال طبقه کارگر نداشت اما در مراودات خود با مبارزات جاری کارگران مثل امروز کاسبکار، تجارت پیشه و شیاد نبودند. اپوزیسون نمائی آنها امروز منحل درمناقشات دولت ها و قطب های سرمایه جهانی است. وضع حی و حاضر نیروهای موسوم به اپوزیسون به ویژه در خارج کشور این گونه است، آلترناتیو آفرینی آنها را باید با رجوع به این وضع دید. منحنی تحرک راست ترین آنها، به آروغ ترامپ و عربده بولتون آویزان است. حتی کمترین توهم هیچ درصد دهها میلیون کارگر معترض عاصی را همراه ندارند. سخن از«نفوذ اجتماعی»!!! محافل متشتت سلطنت طلب جنجال پوشالی است. اینکه لایه نازکی از ارتجاع بورژوازی به نبش قبر سلطنت چشم دوخته است محل انکار نیست، اما این حرف که دار و دسته مذکور از کمترین نفوذ میان کارگران برخوردارند، دروغ و اهانتی سترگ به توده کارگر است. در مورد بازماندگان ورشکسته رجوی نیاز به گفتن نیست. ناسیونالیسم راست کرد مرکب از وارثان حزب دموکرات و فُرَق منشعب از«کومله» درچهاردیواری کردستان پایه اجتماعی دارند اما همه توان آنها به توهمات ناسیونالیستی بی قوام بخشی از سکنه عاصی منطقه آویزان است. تکلیف فرقه های بی هویت راست اپوزیسون روشن است. برخی از آنها حتی زاد و مرگشان تبخاله آروغ ها و عربده های قداره بندان کاخ سفید است. چند و چون روزگار طیف چپ این اپوزیسون تا جائی که به بی ربط بودن، نامتجانسی اعتراض و مطالبات یا نوع رژیم ستیزی مربوط است دست کمی از طیف راست ندارند. احزاب و محافل این طیف نسل متلاشی محکوم به انقراض چپ خارج از مدار پیکار ضد سرمایه داری را تشکیل می دهند. فرقه های ایدئولوژیکی هستند که «کمونیسم» آنها در آویختن به خلق گرائی لنینی و «کارگری» بودنشان!! در شکار چند کارگر برای نصب در ویترین های تشکیلاتی خلاصه می شود. اگر در کردستان هوادارانی دارند جنس این هواداری صرفا توهم ویرانگر ناسیونالیستی است.

اپوزیسون ها، راست یا چپ با این اوصاف، منشأ خطری برای رژیم درنده اسلامی سرمایه داری نیستند. سرمایه گذاری اینها روی توهم توده های کارگر، فاقد چشم انداز است. طبقه کارگر ایران فقط با اتکاء به قدرت سازمان یافته سراسری شورائی ضد سرمایه داری خود، با کوبیدن دست رد بر سینه هر نیروی «ناجی» بالای سر خود می تواند از چنگال وضعیت موجود خلاصی یابد. جای شکی نیست که این طبقه تا زمانی که غواص منگ باتلاق توهم ها است، ریل انتقال این یا آن اپوزیسون ارتجاعی به عرش قدرت سرمایه خواهد بود. این واقعیت دارد، اما کارگران کوه توهم خود را سکوی پرش هر سکت و حزبی نمی کنند، آنها وقتی خود را نمی بینند. وقتی روی قدرت تاریخ آفرین خود خط می کشند، وقتی این قدرت را به صف نمی کنند و علیه سرمایه به کار نمی گیرند، باز هم به مفلوکان نمی آویزند، کوه زبونی خود را سکوی قدرت مشتی فریبکارشناخته شده و درعین حال مستأصل نمی کنند، در خانه رضاخان ثانی را نمی کوبند، تکلیف سایرین کاملا معلوم است.

در مورد وعده و وعیدهای اپوزیسون و اینکه اگر قدرت گیرند، زمین و زمان را غرق آزادی و رفاه خواهند کرد!! شاید نیاز به توضیح نباشد، هنگامی که بنیاد دعاوی بر خیالات توخالی استوار است ضرورتی به کالبدشکافی رؤیاپردازی ها نیست؟ اما جدا از آن، پیش کشیدن یک مسأله و اصرار بر درستی آن واجد بیشترین اهمیت است. هر بخش اپوزیسون موجود، از راست افراطی سلطنت طلب، جمهوری خواه، دموکرات تا حمل کنندگان بیرق «کمونیسم» با فرض اینکه بر اریکه قدرت بنشینند، اگر ابعاد فقر، بیکاری، آوارگی و بی داروئی توده های کارگر را عظیم تر نکنند، قطعا کاهشی در آن پدید نخواهند آورد. تکلیف طیف راست کاملا روشن است، «کمونیست نمایان» هم اهل هیچ تغییری در وجود و استیلای سرمایه داری، در موجودیت رابطه خرید و فروش نیروی کار نیستند. با حزب سازی، سوار شدن بر موج قهر و نارضائی توده کارگر، خزش بازاری به ماشین دولتی سرمایه، قرار نیست هیچ خللی در پایه های موجودیت، قدرت و حاکمیت سرمایه داری پدید آید. احزاب چپ نمای «کمونیسم دستار» نه فقط هیچ نشانی از ضدیت با سرمایه بر جبین ندارند که آخرین مرز دعاوی «سرمایه ستیزی» آنها در جایگزینی شکلی از برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اجتماعی سرمایه داری با شکل دیگر خلاصه می گردد. ریشه فقر، نکبت، ادبار و ذلت توده کارگر نه در ایدئولوژی، نوع مدیریت، درجه کاردانی و چگالی فساد حاکمان و صاحبان سرمایه یا شکل برنامه ریزی نظم سرمایه داری که در ژرفنای وجود سرمایه، در رابطه خرید و فروش نیروی کار است. بدون امحاء کامل این رابطه هیچ بهبودی در زندگی طبقه کارگر رخ نخواهد داد. ملاک صحت و سقم دعاوی را باید در اینجا کاوید. اگر از شعاربافی ها چشم پوشیم هیچ بخش اپوزیسون ضد سرمایه داری نیست و بر همین اساس با فرض اینکه قدرت گیرند، برای کارگران نه منشأ خیر که بانی شر خواهند بود. چرا قدرت گیری آنها می تواند وضع روز طبقه کارگر را حتی از دوره استیلای رژیم اسلامی هم بدتر سازد، دلیلش بدتر بودن آنها در قیاس با هولوکاست آفرینان اسلامی بورژوازی نیست. دلیلش سرکشی روزافزون بحران خیزی ها و تناقضات سرشتی سرمایه است. تا وقتی سرمایه داری هست سرمایه تصمیم می گیرد و به اقتضای پویه ارزش افزائی خود اتخاذ تصمیم می کند. هر لحظه گذشت زمان با سیر صعودی نیاز سرمایه به سودهای انبوه تر و لاجرم تعرض سبعانه ترش به زندگی کارگران عجین است. به آخرین بخش سؤال حاضر پردازیم. اینکه «با فرض شکل گیری یک حکومت کارگری، رئوس برنامه ی اقتصادی چنین حکومتی چه خواهد بود و از چه منابع اقتصادی برای تامین مالی برنامه های خود استفاده خواهد کرد؟» نکته، نکته این پاراگراف نیازمند توضیح است. اصطلاح حکومت کارگری از دیرباز تا امروز با تعابیر و روایات گوناگونی همراه بوده است. بلشویک ها دولت بعد از روزهای انقلاب اکتبر را «حکومت کارگری» یا «دیکتاتوری پرولتاریا» خواندند!! دولتی که شکلی از برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و حقوقی سرمایه داری را بر طبقه کارگر تحمیل می کرد و بار کوبنده بحران اقتصادی این نظام را بر گرده معیشت توده های کارگر سرشکن می ساخت. الگوی «حکومت کارگری» لنینی همین امروز به فاجعه بارترین شکلی دستور کار و منتهی الیه آرمان و آرزوی احزاب، گروهها و محافل موسوم به کمونیست و کمونیست کارگری یا نوع اینها در ایران است!!! رویکرد لغو کار مزدی دهه ها است که با همه توان بنمایه ضد کارگری و سرمایه مدار این رویکرد را نقد مارکسی و سرمایه ستیز کرده است. سرنگونی طلبی فاقد بنمایه ضد کار مزدی، نه فقط گامی به جلو در کارزار طبقاتی کارگران نیست که گرهی از کوه مشکلات روزشان هم باز نمی کند. هر نوع انفکاک مبارزه جاری با پویه تدارک و سازمانیابی پیکار رادیکال طبقاتی علیه اساس سرمایه داری، هر شکل جداسازی رژیم ستیزی از مفصلبندی جنگ طبقاتی ضد بردگی مزدی صرفا خلع سلاح و تار و مار نمودن جنبش کارگری به سود نظام بردگی مزدی است. کارگران بدون داشتن یک استخوان بندی شورائی سراسری سرمایه ستیز متشکل از شمار هر چه بیشتر آحاد طبقه خود حتی اگر هر ماه رژیمی را ساقط و رژیم دیگر را مستقر کنند، دردی از دنیای دردهای کشنده خود را درمان نخواهند کرد. اگر بورژوازی در شروع میدانداری خود سوار موج انکشاف سرمایه داری، بر فراز انتظارات وافقهایی که سرمایه می آفرید و با استمداد از تریبون هایی که بالندگی استیلاجوی رابطه خرید و فروش نیروی کار در اختیارش می گذاشت، وارد جدال با فئودالیسم و پاسداران شکلهای تولیدی پیشین می شد، پرولتاریا در جهنم بردگی مزدی سوار موج انکشاف اقتصادی و اجتماعی یک شیوه نوین تولید نیست. در اینجا سوسیالیسم و کمونیسم به صورت یک زیربنای مادی تولیدی و اجتماعی نمی بالد، بالعکس آنچه می بالد فقط اختاپوس وحشت و دهشت سرمایه داری است. سرمایه است که برای قوام و بقای خود آتش می افروزد، خاکستر می سازد، برهوت می آفریند و نابود می کند. نیروی مولده نوین و دگرگونساز تاریخی این عصر نه آمیزه ارگانیک یک شیوه تولید و طبقه مولود و پاسدارش که فقط جنبش نیرومند شورائی سراسری ضد کار مزدی پرولتاریا است. فقط این جنبش است که باید در قعر این جهنم ببالد، شاخ و برگ کشد، قدرت گردد، نیازهای همه نوعی اقتصادی، سیاسی، حقوقی، اجتماعی، فکری، فرهنگی، اخلاقی و انسانی خود را با قدرت سازمان یافته شورائی، طبقاتی و سرمایه ستیز بر سرمایه تحمیل کند. در همین راستا نیرومندتر، سراسری تر، شورا سرشت تر و آگاه تر شود، رژیم سیاسی بورژوازی را در هم بشکند و برنامه ریزی کار و تولید فارغ از وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار را دستور زندگی شورائی و انسانی خود سازد.

اینکه اصطلاح حکومت کارگری تا چه حد دقیق یا نادقیق است موضوع مهمی نیست. مسأله حیاتی آنست که اگر بناست توده های کارگر واقعا حاکم گردند، معنای این حکومت سوای به دست گرفتن سرنوشت کار و تولید و زندگی خود توسط جنبش شورائی استخواندار سراسری و متشکل از همه یا بیشترین آحاد آنان هیچ چیز دیگر نخواهد بود. اگر این را قبول داشته باشیم آنگاه در باره خطوط کار و رؤس برنامه و سیاست گذاری های پرولتاریا در روزهای پس از سقوط قدرت سیاسی بورژوازی تکلیف روشن است. توده وسیع انسانهای متحد و متشکل در شوراهای خویش، شوراهای فارغ از هر نوع دولت و نیروی بالای سر، فارغ از هر قید ماورای خود، بساط کار مزدی را در هم خواهند پیچید، رابطه خرید و فروش نیروی کار را راهی گورستان تاریخ خواهند کرد. بر وجود دولت و طبقات و آنچه میراث جامعه طبقاتی است نقطه پایان خواهند نهاد. کار و تولید را در راستای پاسخ به نیازهای واقعی انسانی خود برنامه ریزی خواهند نمود و این برنامه ریزی را لباس اجرا خواهند پوشاند. کار را داوطلبانه، بنیاد مادی هر نوع تبعیض میان زن و مرد را نابود، آب و هوا و زمین و دریا و جنگل و حیوانات و طبیعت را از هر نوع آثار و عوارض ویرانگری ها و انسان ستیزی های سرمایه داری پاک خواهند ساخت. جامعه ای برپای خواهند کرد که در آن « رشد آزاد همگان در گرو رشد آزاد هر انسان باشد» نیاز به گفتن نیست که حد و حدود، طول زمان و پویه تحقق این انتظارات و اهداف در صورت پیروزی طبقه کارگر، تابعی از درجه رشد، بلوغ، استخوان بندی و آگاهی ضد سرمایه داری جنبش سراسری شورائی وی در روزهای پیش از سرنگونی دولت سرمایه است.

سئوال دوم:

از منظر این گرایشات، اقتصاد ایران تاکنون عمدتا وابسته به نفت بوده و درآمد حاصل از نفت، مهم ترین منبع تامین مالی پروژه‌های اقتصادی و اجتماعی رژیم‌های سلطنتی و اسلامی بوده یا – درست تر بگوییمقرار بوده باشد! و تا شکل‌گیری یک اقتصاد پویا و رهایی از وابستگی به اقتصاد نفتی زمان زیادی لازم است. نتیجتا ساختار اقتصادی که در فردای سرنگونی جمهوری اسلامیبه ارث خواهد رسید هم، شدیدا به درآمد حاصل از فروش نفت وابسته خواهد بود! نظر شما در این باره چیست؟ و جایگاه فروش نفت و درآمد نفتی در محاسبات اقتصادی شما و در یک برنامه اقتصادی کارگری چه جایگاهی دارد؟

کسانی که حرفهای بالا را ابداع و تکرار می کنند نه فقط در زمره بی شرم ترین دشمنان قسم خورده طبقه کارگرند که به متحجرترین و شستشوی مغزی شده ترین نمایندگان بورژوازی تعلق دارند. بنیاد نظریه پردازیهای آنان بر القاء این دروغ استوار است که گویا در ایران طبقه کارگری وجود ندارد، انگار نه انگار که ۳۵ میلیون کارگر شش تا ۹۰ ساله، زن و مرد در قلمروهای گوناگون صنعت و معدن و کشاورزی و راه و ساختمان و تجارت و بنادر و حمل و نقل و آموزش و درمان و هتلداری و رستوران و جاهای دیگر بربرمنشانه ترین فشار استثمار سرمایه را تحمل می کنند، انگار نه انگار که این کارگران، در طول یک سده، نسل بعد از نسل کار کرده اند، استثمار شده اند و با حاصل استثمار خود کران تا کران جامعه از سرخس تا خارگ و از ایرانشهر تا بازرگان از سرمایه آکنده اند. گویا در این برهوت فقط چندتا چاه نفت است، چند شاهزاده مالک منابع نفتی وجود داشته است و بعدها هم جای خود را به عده ای روحانی و سپاهی نفت فروش داده اند!!! و لابد دهها میلیون کارگر هم روزی خوارهمین مانده آسمانی!! و خوان یغمای نفتی بوده و هستند!!! وقاحت این جماعت مرز نمی شناسد. بر اساس آمارها و گزارشات منتشر شده مراکز آماری و پژوهشی دولت اسلامی سرمایه داری، سهم اضافه ارزش های ناشی از کل حوزه های نفت و گاز در محصول اجتماعی سالانه یا «تولید ناخالص داخلی» کشور در سال ۱۳۷۰ حدود ۸%، در ۱۳۷۵ بالغ بر ۱۴ درصد، ۱۳۷۹ کمتر از ۱۸ درصد، ۱۳۸۰، حدود ۱۵ درصد، ۱۳۸۱ قریب ۱۷ درصد، ۱۳۸۲ بالغ بر ۱۸ درصد، ۱۳۹۰ فقط ۷ درصد و در ۱۳۹۰ نزدیک به ۱۶ درصد بوده است. فراموش نکنیم که فاصله زمانی میان ۷۹ تا ۸۲ یک دوره استثنائی فوران بهای نفت در دنیا را تعیین می کند. دوره ای که قیمت هر بشکه نفت اوپک از ۱۵۰ دلار بالا رفت و به همین دلیل هم شاخص معتبری برای محاسبه میانگین نقش اضافه ارزشهای نفتی در «تولید ناخالص داخلی» نیست. به ویژه که در طول دو دهه اخیر وقتی از«عواید» نفتی!! صحبت می شود حدود ۵۰ میلیون دلار اضافه ارزش های سالانه حاصل استثمار توده های کارگر در حوزه های مختلف گاز هم جزء این «عواید» محسوب می گردد. یا در واقع بخش قابل توجهی از ۱۷ و ۱۸ درصدها از اینجا ناشی می گردد. با رجوع به کل آمارها از دهه ۴۰ خورشیدی تا امروز شاید ۱۱ تا ۱۲ درصد بالاترین رقم معتبری باشد که بتوان برای نقش و مکان نفت در ترکیب محصول اجتماعی سالانه یا کل اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر ایران در نظر گرفت. نفت از یک لحاظ مسلما نقش مهمی در چرخه سامان پذیری اقتصاد سرمایه داری دارد. قدرت رقابت سرمایه اجتماعی ایران در بازار جهانی پائین است و صادرات سالانه غیرنفتی اش در سطحی نیست که کل ارز مورد نیاز برای داد و ستد با بازار بین المللی را پاسخگو باشد. در این میان اضافه ارزش های نفتی یکسره به صورت دلار یا کلا ارز دریافت می شوند و سهم بسیار بالائی در حل این مشکل بازی می کنند. این موضوع با همه اهمیتش نه هیچ دلیلی برای «تک پایه» خواندن اقتصاد ایجاد می کند!!! نه اقتصاد سرمایه داری را «نفتی و رانتی» می نماید!!! نه بر روی سهم ۹۰ یا ۸۸ درصدی اضافه ارزش های غیرنفتی حاصل استثمار توده های کارگر خط می کشد!!! از همه اینها مهم تر خود آنچه ارتجاع بورژوازی «درآمدهای نفتی می نامد، سوای اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر ایران و توده های کارگر سایر کشورها نیست. این الفبای نقد مارکسی اقتصاد سیاسی است که هیچ تک سرمایه یا سرمایه اجتماعی هیچ کشوری همان اضافه ارزشی را حصول نمی کند که توسط کارگران حوزه مستقیم استثمارش تولید شده است. تک سرمایه ها و سرمایه های اجتماعی جوامع در چهارچوب قوانین مربوط به تشکیل نرخ سود سهمی از کل اضافه ارزش های جهانی را نصیب خود می سازند. در این میان ممکن است بخش یا بخش هائی از اضافه ارزش تولید شده در حوزه مستقیم پیش ریز خود را به سرمایه های دیگر واگذار کنند و ممکن است سهم معینی از اضافه ارزش حاصل استثمار کارگران قلمروها یا جوامع دیگر را تصاحب بنمایند. این مسأله قطعا در رابطه با سرمایه داری ایران هم صدق می کند، در بسیاری حوزه ها سهم چشمگیری از اضافه ارزش ها را از دست می دهد و در عرصه تولیدات نفتی، بخش مهمی را به چنگ می آرد. این یک پدیده پویه ارزش افزائی و سامان پذیری سرمایه است و در همین راستا تمامی آنچه که اقتصاد سیاسی گیج و منگ بورژوازی، در مورد تک پایگی یا نفتی و رانتی بودن بودن سرمایه داری ایران ساز می کند. افسانه پردازی ابتذال آمیز است. سرمایه داری ایران البته مثل تمامی اجزاء سرمایه جهانی، صد در صد تک پایه است و یگانه پایه آن، کار اضافی یا کوهساران عظیم اضافه ارزش هائی است که چند ده میلیون کارگر به صورت لحظه، لحظه تولید می کنند. به نقش نفت و ارز حاصل از فروش آن در سامان پذیری سرمایه اجتماعی اشاره کردیم. باید این را هم اضافه نمود که این نقش در طول سالهای اخیر باز هم بر خلاف وارونه بافی های نظریه پردازان «اقتصاد رانتی»!! نه افزایش که به صورت چشمگیری کاهش یافته است. در سال ۱۳۹۴ ارز ناشی از صادرات غیرنفتی ایران با بهای صادرات نفتی اگر نه دقیقا اما تقریبا تراز گردیده است. هسته اصلی بحث در اینجا و در پاسخ به سؤال حاضر آنست که شالوده جنجال اقتصاد نفتی!! و تک پایه!! صرفا نفی فریبکارانه و انسان ستیزانه نقش طبقه کارگر ایران در آکنده ساختن کران تا کران جامعه از سرمایه است. حرف این جماعت آنست که سرمایه داری در اینجا رشد ننموده است!!! توسعه اقتصادی مکفی اتفاق نیافتاده است!!! پایه های صنعت مدرن و مستقل!! مستقر نگردیده است!!! تخصص کارگران نازل و بازدهی کارشان اندک است!!! سرمایه گذاری سودآور نیست!!! بخش خصوصی ضعیف و ناکارآمد است!!! سرمایه داران مشتی مستضعف و بدهکار و در حال زیان دهی هستند!!! و قادر به پرداخت دستمزد کارگران نمی باشند!!! اگر پرداخت مزدها چندین ماه و گاه چند سال به تعویق می افتد، اگر سطح دستمزدها نازل است، اگر وضع بهداشت و درمان و آموزش توده های کارگر رعب انگیز است، اگر ۵۰ میلیون نفوس جمعیتی طبقه کارگر در باتلاق گرسنگی، فقر و فلاکت، بی داروئی و آوارگی غوطه می خورند. اگر چندین میلیون کارگر با کودکان خردسال خود ویرانه نشین و ساکن حلبی آبادها و حصیرآبادها هستند، اگر میلیون ها کودک به جای مدرسه و درس و مشق مجبور به کار شاق دو شیفتی در سیاهچالهای نمور بیماری زا می باشند، آری اگر حال و روز طبقه کارگر این گونه است فقط به خاطر رشد ناکافی سرمایه داری و صنعت، تک پایه بودن اقتصاد و رانتی و نفتی بودن سرمایه داری است!!! شاید وقاحت مرزی داشته باشد اما برای اقتصاددانان، نظریه پردازان و نمایندگان فکری بورژوازی مرزی نمی شناسد. در مورد ناچیز بودن و ناپیدائی «درآمدهای نفتی» میان کوه عظیم حاصل کار و استثمار طبقه کارگر بیش از آنچه گفتیم نیاز نیست اما برای داشتن تصویری کمرنگ و ساده از اضافه ارزش ها و سرمایه هائی که طبقه کارگر در طول هر سال تولید و تحویل سرمایه داران می دهد کتاب ها بحث ناکافی است. در سال ۱۳۹۴ فقط صد شرکت از ۵۰۰ شرکت برتر اقتصادی سرمایه داری ایران با رجوع به قیمت روز ارز، رقمی بالای ۱۳۱ میلیارد دلار امریکا سود داشته اند. میزان سود خالصی که همین صد شرکت به چنگ آورده اند، به گونه ای فاحش از کل اضافه ارزش های نفتی آن سال انبوه تر بوده است. در همین سال فقط ارزش گاز تولید شده توسط کارگران منطقه پارس جنوبی که وارد شبکه گازرسانی کشور شده است مرز ۵۰ میلیارد دلار را پشت سر نهاده است. اقلام سودهای کهکشانی که هشت غول عظیم الجثه اقتصادی تحت مالکیت آستان قدس با چند صد مؤسسه صنعتی و مالی مهم زیر مجموعه در این سال داشته اند، در هیچ کجا و هیچ گزارشی انعکاس نیافته است. سودهای چندین بار فراتر سرمایه داران سپاهی و نهادهای ابوابجمعی ستاد اجرائی فرمان امام همین سرنوشت را داشته است. حاصل جمع کل اینها و کل اضافه ارزش هائی که دهها میلیون کارگر در طول یک سال تولید نموده اند، سر به آسمان می ساید. طبقه سرمایه دار ایران در این ۴۰ سال با این اضافه ارزشها و سرمایه ها چند بار بزرگتر از پیش شده است و حجم سرمایه برخی آحادش به اعتراف خود رژیم اسلامی، از سرمایه بزرگترین سرمایه داران امریکائی افزونتر گردیده است. تمامی این ها اتفاق افتاده است. اما عطش بیمارگونه اقتصاددانان «وطنی» صاحب کرسی های تدریس در دانشگاههای خارجی و داخلی به تشدید فشاراستثمار طبقه کارگر و سلاخی آخرین بازمانده معیشتی کودکانشان برای افزایش حجم سرمایه ها و سودها، قابل اطفاء نیست. آنان همچنان بر طبل مستضعف بودن، متضرر بودن و واجب النفقه بودن سرمایه داران می کوبند. اصرار دارند که سرمایه داری ایران «نفتی، رانتی»، «تک پایه» است، صنعت رشد نکرده است!! سرمایه گذاری سودی ندارد!!! و فقر و گورخوابی دهها میلیون کارگر نیز ناشی از زیان دهی سرمایه!!، قلت رشد صنعت!!، تک پایگی اقتصاد!! یا دخالت دولت در اقتصاد!!! است. پاسخ این ترهات را فقط طبقه کارگر ایران می تواند بدهد. اگر روزی توده کارگر سرنوشت کار و تولید و زندگی خود را به دست گیرد آنگاه نشان خواهد داد که حاصل حی و حاضر کارش برای برپائی فوری جامعه ای مالامال از رفاه، بی نیازی، حتی بی نیازی از الزام به کار کافی است.

سوال سوم:

گفته می‌شود که هم زمان با افزایش ذخیره ی نفت در غرب، تولید نفت نیز در آمریکا و اروپا بالا رفته است و هم زمان محدودیت مصرف سوخت‌ فسیلی بیش تر و رویکرد به تولید و استفاده از انرژی های سبز و غیرفسیلی افزایش یافته است. از این رو پیش بینی می‌شود، که قیمت نفت خاورمیانه و از آن جمله ایران در آینده ای نزدیکدر بازار جهانی سقوط کند. آیا این پیش‌بینی درست است؟ و در این صورت، راحل های ممکن اقتصادی از منظر یک حکومت کارگری چه باید باشد؟

در پاسخ این سؤال تا جائی که به کارگران مربوط است چند نکته را باید گفت. اول: ارزش هر کالا کار اجتماعا لازم نهفته در آن است. دوم: قیمت تولیدی کالاها ( قیمت تمام شده + سود متوسط) با ارزش آن ها تفاوت دارد. سوم: ارزش بازار کالاها از ارزش مخصوص به خود آنها متمایز است. ارزش بازار توسط کالاهای تولید شده در بدترین تا بهترین شرایط تنظیم می گردد و مرکز نوسان قیمت های بازار را تعیین می کند. چهارم: قیمت بازار کالاها زیر فشار رقابت و عوامل عرضه و تقاضا شکل می گیرد. پنجم: محصولات تولید شده در قلمروهای مختلف متناسب با ترکیب ارگانیک متفاوت سرمایه ها حامل اضافه ارزش های متفاوت و نرخ سودهای مبدأ متمایز هستند، این نرخ سودهای متفاوت در اثر رقابت به یک نرخ سود عمومی تبدیل می شوند. ششم: اگرعرضه کالاها با ارزش میانگین برای تقاضای بازار کافی باشد، کالاهای دارای ارزش پائین تر از ارزش بازار، کالاهائی که در مساعدترین شرایط تولیدی با کمترین هزینه و بالاترین مرغوبیت تولید شده اند، سود اضافه کسب می کنند. چنانچه تقاضا بالاتر یا بسیار بالاتر از موجودی بازار گردد، کالاهای تولید شده در بدترین شرایط قیمت تولیدی را تعیین خواهند کرد و ارزش بازار را نیز رقم خواهند زد. سرانجام اگر عرضه محصولات بیش از نیاز بازار و تقاضای موجود باشد این کالاهای تولید شده در برترین شرایط هستند که ارزش بازار را مشخص و قیمت تولیدی را هم تعیین می کنند.

نفت یک کالای فراوان نیست. در مناطق معینی از دنیا وجود دارد و غالب کشورها فاقد آن هستند، نیاز سرمایه جهانی به نفت بسیار زیاد است. با همه کمیاب بودنش، تهیه آن در قیاس با برخی انرژیهای دیگر به ویژه خورشیدی و الکتریکی ارزان تمام می شود. به همه این دلایل قیمت تولیدی و نیز ارزش بازار نفت، بر خلاف اکثر کالاها، نه توسط بخش تهیه شده در شرایط متوسط تولیدی که توسط بخش مورد اکتشاف، استخراج و بهره داری در بدترین یا پرهزینه ترین شرایط تعیین می گردد. همین امر کمک می کند که دولتها و سرمایه داران مالک منابع و فراورده های نفتی، به ویژه اگر کار استخراج و بهره داری و انتقال نفت در این منابع با هزینه پائین تر یا بسیار پائین تر از حوزه های نفتی دیگر صورت گیرد، در پروسه تولید و فروش محصولات خود کوه عظیمی از اضافه ارزشهای حاصل استثمار طبقه کارگر جهانی در قلمروهای دیگر به تصاحب آرند. کاربرد اصطلاح «رانت» در مورد نفت نیز از این لحاظ واقعی است. واژه ای که در اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی و خیل اقتصاددانانش، همه جور تعبیر سوای همین معنای زمینی را پیدا کرده است. نکته اساسی در اینجا آنست که کل ریال به ریال آنچه درسرمایه داری رانت خوانده می شود سوای کار اضافی توده های کارگر یا اضافه ارزش حاصل استثمار پرولتاریا هیچ چیز دیگر نمی باشد. قیمت بازار نفت به گونه ای که گفتیم تعیین می شود اما نباید از یاد برد که این فرایند دقیقا در بازار سرمایه داری اتفاق می افتد و با همه ویژگی های خود، از فشار شاخص های تعیین کننده قیمت مانند تقاضای سرمایه بین المللی و حجم عرضه به بازارها متأثر است. نقش انحصار پیشینه دار و نیرومندی مانند اوپک نیز در معادلات جاری میان عرضه و تقاضا یا دقیق تر بگوئیم در تعیین حدود عرضه و افزایش قیمت ها از این طریق مهم است. برای داشتن تصویری حدس آمیز از منحنی بهای نفت در بازار جهانی، در آینده نزدیک می توان بر نقش بازی چند عامل انگشت نهاد. کنسرن های عظیم تولید کننده نفت شیل در ایالات متحده، در طول چند سال اخیر به موفقیت های بزرگی در پهنه افزایش میزان تولید در یک سوی و کاهش هزینه تولید نفت در سوی دیگر دست یافته اند. بر اساس گزارشاتی که صحت آنها محل تردید است، این احتمال وجود دارد که سطح تولید نفت امریکا تا اوایل ۲۰۱۹ حتی به مرز ۱۲ میلیون بشکه در روز رسد. رقمی که از میزان تولید حی و حاضر هر کدام از دو کشور روسیه و عربستان سعودی بالاتر است. در مورد کاهش هزینه تولید نیز ظاهرا تا آنجا پیش رفته اند که حتی فروش بشکه ای ۴۵ دلار برایشان سود آور است. میزان این هزینه با چشم انداز رشد بسیار فزاینده تکنیک استخراج می تواند به طور چشمگیر کاهش یابد و قدرت رقابت این حجم غول آسای نفت بسیار افزون گردد. چاههائی که حفر آنها چند سال پیش یک ماه به درازا می کشید، اینک کمتر از یک هفته حفاری می شوند. همین الان صادرات روزانه نفت خام امریکا بالغ بر یک و هفت دهم میلیون بشکه و صادرات گاز طبیعی این کشور حدود سه و هشت دهم فوت است. کل این داده ها حدیث احتمال شروع دوره بیسابقه ای در انفجارآمیز شدن یا حداقل حدت رقابت در بازار نفت است. اگر چنین شود قطعا قیمت ها سیر نزولی خواهند پیمود. از نفت شیل و عوارض افزایش تولیدش که بگذریم، چشم انداز افول باز هم بیشتر بازار انباشت سرمایه و شروع تندبادهای تازه بحران اقتصادی نیز در پیش است. مؤلفه ای که به نوبه خود می تواند افت قیمت نفت را تشدید کند.

در مورد بخش آخر سؤال و اینکه «اگر قیمت نفت خاورمیانه و از آن جمله ایران در آینده ای نزدیکدر بازار جهانی سقوط کند. راحل های ممکن اقتصادی از منظر یک حکومت کارگری چه باید باشد؟» پاسخ من با قاطعیت لازم این است که اگر توده کارگر به شیوه ای که پیش تر اشاره شد، از درون یک جنبش نیرومند شورائی سراسری، استخواندار و ضد سرمایه داری قدرت سیاسی بورژوازی را ساقط سازند، تنها مشکلی که خاطر آنها را نخواهد آزرد، فراز و فرود منحنی بهای نفت است. حاصل کار و تولید سالانه طبقه کارگر ایران چنان غول آسا و عظیم است که در صورت پیروزی و داشتن توان سازمان یافته طبقاتی و شورائی تداوم انقلاب، خواهند توانست در کوتاهترین مدت بدون نیاز به صدور نفت جامعه ای آزاد، مالامال از رفاه، امکانات و بی نیازی بر پا سازند.

سئوال چهارم:

گرایشات متنوع بورژوایی علت اصلی وضعیت نابسامان اقتصادی ایران را، علاوه بر فساد و ارتشاء رهبران و مسئولین جمهوری اسلامی، عمدتا وجود تحریم های اقتصادی آمریکا و شرکای سیاسی و تجاری آن می بینند و بر وجود بحران اقتصادی ساختاری سرمایه داری جهانی و از جمله سرمایه داری ایرانچشم می پوشند. یک مساله ی مهم چرایی چنین نظراتی در بین این گرایشات است، آن هم در حالی که اقتصاددانان بسیاری در این گرایشات وجود دارند، که منطقا از بحران اقتصاد سرمایه داری جهانی بی اطلاع نیستند؟ و دیگر این که نظر شما درباره ی تحریم ها و نقش آن در وضعیت نابسامان اقتصادی و در رابطه با بحران اقتصاد سرمایه داری در ایران چیست؟

اقتصاددانان بورژوازی حتی طیف راست افراطی و فاشیست آنها از کاربرد لفظ بحران و اعتراف به بحران زا بودن سرمایه داری دریغ ندارند. اما آنها ریشه وقوع بحران ها را با بی شرمی توصیف ناپذیری، در رفاه طلبی توده های کارگر!!!، شدت ناکافی استثمار کارگران!!! غلط بودن برنامه ریزیها!! ضعف مدیریت ها!! سیاست گذاریهای سوء!! دخالت دولت ها در اقتصاد!! و نوع این وارونه بافی ها می کاوند. از منظر این پاسداران نظام بردگی مزدی، تولید سرمایه داری خود به صورت روتین و درون پو از ظرفیت ها و ساز و کارهای لازم برای فرار از بحران یا چالش بدون هزینه آن برخوردار است!! می گویند «بازار آزاد» دارای قدرت اعجازآمیزی است که راه ظهور و میدانداری هر بحران را سد می سازد!! مرزهای انباشت را تنظیم می کند!! مانع تولید افراطی می شود!! عرضه و تقاضا را متوازن می کند!! قیمتها را عادلانه می نماید!!! سودها را منصفانه می کند!!! دستمزدها را بهینه می سازد!!! رقابت را خردمندانه و سلسله جنبان شکوفائی می کند!!! لیست معجزات بازار بی پایان است!!! و با همین اعجازها هر میزان خطر بروز و ظهور بحران را منتفی می سازد!!! پیداست که عناصر این طیف همگی عین هم حرف نمی زنند اما علی العموم بر روی معجزه گری بازار، «رشد متوازن» حوزه های اقتصاد!!! مدیریت چاره گر و سیاستگذاری کارا در جلوگیری یا تعویق بروز بحران همنوا هستند. از میان همین جماعت عده ای اجتناب ناپذیری بحران در سرمایه داری را نفی نمی کنند، اما صدر و ذیل گفته هایشان آنست که سرمایه داری آخرین منزل هستی است!! ذخیره لایزال رفاه، نعمت، خوشبختی و ایمنی است!!! مهد تمدن و صنعت و مدنیت و حقوق بشر و دموکراسی است!!! کل این ها را دارد!!! بحران هم دارد، «گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند» طبقه کارگر باید بار بحران را با ذبح بی دریغ نسل بعد از نسل خود تحمل نماید!!! و این حتما به نفع اوست!!! باژگونه پردازی در مورد بحران سرمایه فقط خاص اقتصاددانان راست، اولترا راست و فاشیست بورژوازی نیست، فقط به انکار سرشتی بودن بحران در هستی سرمایه محدود نمی شود، خیل کثیری از احزاب لنینی، «تروتسکیست»، مائوئیست، نظریه پردازان چپ نمای دانشگاهی، هم در دادن آدرس سرچشمه بحران سوای گمراهه چیزی دیگری پیش چشم کارگران قرار نمی دهند. اینان نیز یکراست سراغ آنارشی تولید و «عدم تناسب» یا ظهور نامتوازنی میان بخش های تولید وسایل تولید و تولید وسایل مصرف یا بحث عدم تناسب میان تولید و مصرف «مصرف نامکفی» می روند!!!. تئوری بافی هایی که بر ریشه واقعی بحران پرده می اندازند و همگی این حقیقت را از پیش چشم طبقه کارگر می دزدند که: «سد حقیقی تولید سرمایه‌داری خود سرمایه است. سرمایه و خودبارورسازی آن به مثابه نقطه آغاز و انجام، انگیزه و انجام تولید تلقی می شود. تولید فقط تولید سرمایه است. وسائل تولید اینجا افزارساده ای نیستند که با هدف ایجاد روند گسترده تر زندگی در خدمت تولید کنندگان باشد. حفظ و بارورسازی ارزش سرمایه که بر پایه سلب مالکیت و مستمندسازی توده بزرگ تولید کنندگان قرار دارد فقط می تواند در درون مرزهای معینی حرکت نماید. موانع مزبور پیوسته با اسلوبهای تولیدی که سرمایه ناگزیر باید برای منظور خود به کار برد در تضاد قرار می گیرند.» (مارکس. کاپیتال، جلد سوم نقل با تلخیص)

نکته مهم پیرامون چگونگی چرخش بحران در پویه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایران در طول دهه های اخیر وضع پیچیده و ویژه ای است که بحران به طور کلی در شرایط تاریخی حاضر سرمایه داری به خود گرفته است. نظریه مارکسی بحران به همان اندازه صائب، جامع و بی خلل است که کل نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی و کالبدشکافی رادیکال مارکس از سرمایه داری دارای اعتبار پولادین است. چگونگی ظهور، سرکشی و پویه کوبندگی و ویرانسازی بحران ها در شرایط حاضر را هم باید با همین سلاح کاوید. تحولاتی که سرمایه داری از اواخر قرن نوزدهم تا امروز پشت سر نهاده است و در رأس همه، سیر صعودی انفجارآمیز متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه درعظیم ترین بخش جهان، تناقضات سرشتی این شیوه تولید را احتراق آلود تشدید و دامنه بحران خیزی قهری سرمایه را حیرت آسا گسترش داده است، اما سرمایه همزمان مکانیسم ها و اهرم های جدیدی را برای اثرگذاری بر روند رو به افت نرخ سودها و شکل وقوع بحران ها، در خود احیاء و بر مکانیسم های همیشگی افزوده است. بازار بورس در سطح جهانی شرایطی را پدید آورده است که از درون آن همواره درصد قابل توجهی از کل سرمایه بین المللی که درهیأت مجزا و در خود، حائز شرایط لازم برای پیش ریز و سودافزائی نیستند، بخش لایتجزای «سرمایه محبوس»، ارزش افزا و در حال استثمار نیروی کار پیدا می کنند، این بخش سرمایه که در حاصل جمع خود عظیم است به نرخ سودی کاملا پائین تراز نرخ سود مورد نیاز پویه بازتولید و خودگستری سرمایه های دارای متوسط ترکیب بالا در حوزه های تولید رضایت می دهد. امری که در کندسازی روند افت نرخ سود تأثیر می گذارد. بازار بورس به گاه وقوع بحران ها نیز نقش مؤثری در پالایش درونی سرمایه یا بلعیده شدن سرمایه های کوچکتر توسط بزرگتر ایفاء می کند. دخالت دولت ها به عنوان سرمایه تشخص یافته در اشکال گوناگون نظم سرمایه و نیروی اعمال فشار بر سطح معیشت کارگران و سلاخی آموزش و درمان و امکانات اولیه حیاتی آنها نیز سلاح برنده ای در دست طبقه سرمایه دار برای چالش بحران ها است. سوای این سلاخی ها، در همه سال ها و در تمامی مناطق کره زمین شاهد سرریز بلاانقطاع کمک های سیل آسای دولت ها به مراکز تولید با هدف خارج سازی آنها از ورطه بحران ها هستیم. ارقام کهکشانی رعب انگیزی که ریال به ریال آنها از دار و ندار معیشتی توده کارگر پرداخت می شود. از اینها که بگذریم جهانی شدن هر چه بیشتر سرمایه داری بر توان سرمایه ها برای نقل و انتقال آنها از حوزه ای به حوزه دیگر افزوده است. تأکید کنیم که کل مکانیسم های خنثی سازی پویه افت نرخ سود از شکل های همیشگی گرفته تا جدید، اولا نقش تیغ دو دم را بازی می کنند، از یک سوی روند وقوع بحران را کند یا توفش آن را به چالش می کشند و از سوی دیگر زمینه های ظهور کوبنده تر آن را فراهم می سازند. ثانیا تنها کارشان سرشکن سازی بار بحران ها بر چرخه معیشت و هستی طبقه کارگر است. این نکته آخر بسیار قابل تعمق است. زیرا شناخت دقایق آن نیاز آگاهی به نامتناهی شدن ابعاد سبعیت هائی است که سرمایه به ویژه در شرایط حاضر علیه طبقه کارگر جهانی اعمال می کند. میزان بدهی دولتها در شمار قابل توجهی از پیشرفته ترین، صنعتی ترین و نیرومندترین ممالک دنیای سرمایه داری تا چند برابر «تولید ناخالص سالانه آنها» بالا رفته است. کل این بدهکاری بر دوش نسل کنونی و نسلهای آتی توده کارگر سنگینی می کند. طبقه کارگر فرانسه، حی و حاضر کل هست و نیست چند نسل آینده خود را بدهکار سرمایه داران است!!! دولت بورژوازی به حساب سلاخی های هولوکاست گونه ای که علیه معیشت چندین نسل بعد کارگران راه خواهد انداخت از سونامی شدن بحران در چرخه ارزش افزائی سرمایه ها جلوگیری کرده است. دولت ها همه جا همین کار را انجام می دهند و از این طریق امروز نظام سرمایه داری را به فردا می رسانند. آنها به همین سیاق و با همین ساز و کار بر روی واقعیت طغیان آلود بحران پرده می اندازند. این ماجرا در طول چند دهه اخیر بخش لایتجزائی از پروسه کار و جنایت جمهوری اسلامی و طبقه سرمایه دار ایران بوده است. شمار بسیار کثیری از کارخانه های بزرگ و متوسط صنعتی کشور زیر مهمیز بحران قادر به ادامه بازتولید نبوده اند. اخبار مربوط به ورشکستگی چند و چندین هزاربنگاه صنعتی یا تجاری تیتر درشت روزنامه ها را تشکیل می داده است. هیچ روزی نگذشته است که هزاران، دهها هزار و گاه صدها هزار کارگر در حال ستیز و اعتراض علیه بیکارسازی و اخراج و تعطیل شدن محل کار خود نباشند. شمار سرمایه دارانی که اعلام ورشکستگی می کرده اند روز به روز افزایش یافته است. همه این حوادث رخ داده است، اما طنز بربریت و توحش سرمایه داری قرن بیستمی است که همین کارخانه ها نرخ استثمارهای وحشت انگیز ۱۲۰۰ درصدی بر کارگران تحمیل کرده اند و صاحبان آنها سودهای کلان نصیب خود ساخته اند!!! چرا؟ پاسخ روشن است. دولت بورژوازی نه فقط هزینه آموزش، بهداشت، درمان، آب آشامیدنی، برق روشنائی و قوت لایموت دهها میلیون کارگر را زیر عناوین مختلف، تقدیم سرمایه داران صاحب آنها کرده است که نسل های آتی کارگران را نیز بدهکار سودآوری امروز سرمایه ها ساخته است!!! بخش عظیمی از آنچه در ادبیات روز ایران، مصداق «رانت»!! و «رانت خواری»!! به خود گرفته است تعبیری من درآوردی از پرداخت های بدون هیچ عوض ارقام نجومی اضافه ارزش های نفتی به صاحبان سرمایه است!! دامنه بذل و بخشش های حاتم وار دولت درنده اسلامی بورژوازی به سرمایه داران از محل اضافه ارزشهای حاصل استثمار کارگران، حتی از محل کار پرداخت شده طبقه کارگر به مالکان مراکز کار و تولید به این حدها محدود نبوده و نیست. طبقه سرمایه دار در این سالها اقلام کهکشانی اضافه ارزش های تولید شده توسط کارگران و متراکم شده به صورت سرمایه مالی و بانکی را سیل وار زیر نام «وام» اما غیرقابل بازگشت و در واقع بلاعوض به چرخه انباشت و سودجوئی سرمایه ها سرریز کرده است و از این طریق نیز نسل های حاضر و آتی طبقه کارگر را وامدار سودآوری کهکشانی امروز سرمایه داران ساخته است. حاصل کل این بربریت ها و هولوکاست پردازی های واقعی علیه دارو ندار معیشتی کارگران این است که بحران در چرخه ارزش افزائی سرمایه با تمامی کوبندگی می توفد اما سرمایه ها در عین حال نرخ اضافه ارزش های ۱۲۰۰ درصدی و نرخ سودهای ۴۰ و ۵۰ درصدی یا بیشتر محقق می سازند!!!

تحریم ها قطعا تولید و بازتولید سرمایه داری را زیر بیشترین فشارها می گیرند، اما به خاطر داشته باشیم که مکانیسم اثرگذاری آنها اساسا از ورای تشدید و تعمیق افزون تر بحران است. آنچه بورژوازی از آن وحشت دارد نیز همین بعد تحریم ها است. معضل جمهوری اسلامی این نیست که دهها میلیون کارگر در عرصه دستیابی به دارو، درمان و امکانات پزشکی یا خورد و خوراک دچار معضل می گردند. سرمایه داری ایران خود از بدو ظهور اکثریت عظیم کارگران را از دسترسی به حداقل این مایحتاج دور ساخته است. مشکل سرمایه داری ایران حتی بر خلاف هیاهوهای اقتصاددانان بورژوازی خارج شدن چند تراست صنعتی اروپائی، چینی و ژاپنی از کشور یا امتناع دیگران از پیش ریز سرمایه های خود در بازار داخلی ایران هم نیست. همه اینها طبعا برای بورژوازی اهمیت دارند اما مشکل واقعی و عظیم تر طبقه سرمایه دار و دولتش اختلال سهمگینی است که تحریم ها در روند ورود و حصول کالا – سرمایه های تشکیل دهنده هر دو بخش فیکس و گردشی سرمایه ثابت ایران پدید می آرند. سرمایه اجتماعی ایران در چرخه بازتولید خود به صورت روزمره نیازمند این سرمایه ها است و تحریم ها حتی اگر ورود آنها را متوقف نسازد بسیار گران خواهد کرد. به بیان دیگر تحریم ها اگر هم دور زده شوند، هزینه تولید را برای سرمایه داری ایران بسیار بالا می برند، پویه افت نرخ سود را شتاب می بخشند و بحران جاری سرمایه را طوفانی تر می سازند.

سئوال پنجم:

با فرض وجود یک حکومت کارگری در ایران، که محاسبات سیاسی قدرت های جهانی و نیز معادلات گردش سرمایه را نه فقط در ایران، که در کُل خاورمیانهبرهم خواهد زد، موج سهمگینی از فشارهای اقتصادی و تحریم های همه‌جانبه علیه چنین حکومتی آغاز خواهد شد، که می تواند حداقل برای دوره ای به فلج کامل اقتصادی بیانجامد. به نظر شما چگونه و با چه سیاست هایی چه در زمینه ی اقتصادی و چه اجتماعیمی توان با این مساله ی مهم رودرو شد و از پس آن برآمد؟

قبل از هر چیز باید اعتراف کرد که فقط در کلی ترین سطح می توان به پاسخ چنین سؤالی پرداخت. ما در برهه ای از تاریخ زندگی می کنیم که بورژوازی با کل زرادخانه های علمی و پژوهشی و با دنیای نامتناهی امکاناتش حتی قادر به رؤیت نیم متر پیش پای خود نیست. معضل این طبقه البته ماهیتا با طبقه ما تفاوت و تضاد دارد. مشکل آنها لاینحل، قهرا فزاینده و غیرقابل چاره اندیشی است. آنها زیر فشار تناقضات سرشتی سرکش شیوه ای از تولید هستند که تاریخا قابل پاسداری و حراست نیست و چرخش هر لحظه اش در گرو سازماندهی دهشتناک ترین هولوکاست ها علیه هست و نیست طبقه کارگر جهانی است. از سؤال دور نشویم، مسائلی از پیش برای ما روشن است. مقدم بر همه، موقعیت روز طبقه کارگر ایران است. طبقه ای که فعلا فاقد حداقل تدارک و آمادگی برای تسویه حساب واقعی با موجودیت سرمایه داری است. اگر بنا نیست جنبش کارگری سکوی پرتاب این یا آن حزب ملبس به «کمونیسم» و «کارگری» و نوع اینها به عرش قدرت شود، اگر بنا نیست فقط به تغییر نوع برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و حقوقی سرمایه داری اکتفاء کنیم، اگر بناست توده کارگر واقعا نظام بردگی مزدی را به چالش کشد و نابود کند، در این صورت چاره ای ندارد سوای آنکه یک قدرت سازمان یافته شورائی سراسری متشکل از همه آحاد خود شود. فدرت متحد و متشکلی که در آن هر کارگر یک سلول زنده خلاق، اثرگذار، نافذ و سرنوشت آفرین در پیوند شورائی ارگانیک با همه کارگران دیگر است. چنین جنبشی طبعا از بیشترین ظرفیت ممکن برنامه ریزی، چاره اندیشی، مقاومت و عاقبت نگری در کلیه عرصه های اقتصاد و سیاست داخلی و بین المللی برخوردار خواهد بود. نکته بعدی ابعاد تهاجم سبعانه بورژوازی جهانی برای در هم کوبیدن و شکست دادن این جنبش است. شکی نیست که سرمایه جهانی با کل زرادخانه های قدرت خود وارد میدان خواهد شد تا بنیاد شکل گیری و استقرار یک جامعه کارگری، شورائی مبتنی بر الغاء کار مزدی و محو طبقات و دولت را در هم کوبد. نکته سوم تنگناها و تناقضات و معضلاتی است که بورژوازی برای تحقق هدف سیاه بشرستیزانه خود دارد، خیلی ها به محض سخن از چشم انداز فراسوی سرمایه داری، دنیای قدرت بورژوازی را به رخ می کشند و این قدرت را شکست ناپذیر می خوانند!!. اگر آنچه اینها در باره تاریخ و پویه تحولات تاریخی می پندارند درست بود!! آنگاه بشریت هنوز در دوره پارینه سنگی به سر می برد، اما تاریخ تکامل جوامع انسانی تاریخ جدال طبقات است و تاریخ مبارزه طبقاتی حدیث گویای در هم شکسته شدن و نابودی مناسبات اقتصادی – اجتماعی کهنه توسط طبقه بالنده نوین می باشد. چهارمین نکته موقعیت طبقه کارگر جهانی و درجه شکوفائی، برآمد وبلوغ همبستگی انترناسیونالیستی ضد سرمایه داری توده های کارگر است. هیچ کدام این ها یا مؤلفه های مشابه و دخیل دیگر، به صورت حی و حاضر و تمام قامت در پیش روی ما قرار ندارند. در این میان اما، راه ما در دل کل این تاریکی ها، سیاهی زارها و سنگلاخ ها روشن است. هر شکل دترمینیسم و تقدیرگرائی تاریخی را مطرود می دانیم، مبارزه طبقاتی رادیکال ضد سرمایه داری را سلسله جنبان و یگانه سلاح هر نوع بهبود در زندگی توده های طبقه خود می بینیم. بر مفصلبندی اندرونی و ارگانیک هر اعتراض و هر شکل مبارزه جاری با جنگ رادیکال ضد کار مزدی اصرار می ورزیم. بسیج همه توان در عرصه مبارزه طبقاتی را به محتوم بودن یا نبودن پیروزی فرجامین گره نمی زنیم!! از اینجا عزیمت نمی کنیم که حتما به پیروزی تاریخی و رهائی کامل بشریت دست خواهیم یافت یا نه؟ و اگر نه، پس بر بنیاد مبارزه طبقاتی باید «چهارتکبیر» زد!!، بالعکس جنگ با سرمایه داری را جبر هستی اجتماعی و کنش از همه لحاظ گریزناپذیر طبقه خود می بینیم. بر آنیم که این جنگ را هر چه آگاهانه تر، سراسری تر، شورائی تر، رادیکال تر و سرمایه ستیز تر پیش بریم و به پیروزی برسانیم. در تکمیل همین نکته اضافه کنم که بحثهای مکتبی کهنه ولی رایج «امکان پیروزی سوسیالیسم در یک کشور» یا گره زدن پیروزی جنگ ضد سرمایه داری کارگران هر نقطه دنیا به وقوع همزمان «انقلاب جهانی»!! و نوع اینها را مباحثی از بیخ و بن نامربوط به جنبش رادیکال ضد کار مزدی طبقه کارگر تلقی می کنیم. همه حرف این است که ما در هر شرایطی، حتی زیر مهمیز قهر قتل عام سالارترین دیکتاتوری های دینی، ناسیونالیستی و فاشیستی سرمایه داری با تمامی درایت و شناخت و توان طبقاتی خود تلاش می کنیم تا هر چه سراسری تر و شورائی تر و سرمایه ستیزتر متشکل شویم، قدرت ضد سرمایه داری خود را متحد سازیم. این قدرت را علیه سرمایه وارد میدان نمائیم و اعمال کنیم. رفرمیسم را در همه شکلهایش طرد و زمین گیر سازیم. یک جنبش نیرومند فراگیر شورائی ضد بردگی مزدی بر پای داریم. تا هرکجا که قدرت داریم بورژوازی را عقب رانیم، جنگ را ادامه دهیم بساط حاکمیت بورژوازی را در هم پیچیم و سرمایه داری را نابود کنیم. در هر سنگر، وضعیت یا هر پیچ و خم پپیکار، بهترین، سنجیده ترین و رادیکال ترین چاره ها را اندیشیم. این کاری است که همیشه از جمله امروز، پیش روی ما، پیش روی هر کارگر آگاه و پیش روی کل جنبش ما است. طبقه ما یک طبقه جهانی است و باید این مبارزه را با این جهتگیری در هر نقطه کره زمین پی گیرد. مبارزه طبقاتی مذهب و مسلک نیست که از زمین و آسمان در حلال، حرام، مستحب، واجب یا مباح بودن های عقیدتی شمع آجین باشد.

سئوال ششم:

به سئوال اول بازگردیم. به نظر شما، و بر خلاف گرایشات متنوع بورژوازی، با چه استدلال مشخص و مستدل اقتصادی می‌توان طبقه ی کارگر را متقاعد کرد، که در یک حکومت کارگری برآمده از انقلاب موقعیت اقتصادی آن ها دگرگون شده و از یک زندگی شایسته ی انسانی برخوردار خواهند گشت؟ برای مثال با توجه تعداد پزشکان کشور و پراکندگی آن ها از یک طرف و جمعیت موجود از طرف دیگر چگونه و با چه منابعی می توان بهداشت و درمان مکفی و مناسب را برقرار کرد؟ یا برای رفع مشکل بیکاری گسترده به ویژه با توجه به روند رو به رشد هر ساله ی متقاضیان تازه در بازارهای کارچه سیاستی باید اتخاذ نمود و از چه منابعی برای اجرایی کردن این سیاست باید استفاده کرد؟

اساسی ترین نکته در پاسخ به این پرسش آنست که واقعا شعور، شناخت، تشخیص و قدرت تدبیر توده های وسیع طبقه کارگر را به حساب آریم. این یک مسأله بنیادی و حیاتی است. چپ لنینی در طول سده بیستم، در همان حال که زمین و زمان را آتشفشان کارگر، کارگر کرده است، در خط کشیدن بر روی شعور، اراده، و فهم، قدرت تشخیص کارگران حتی دست برخی محافل رسمی بورژوازی را از پشت بسته است. سخن معروف لنین که آگاهی سوسیالیستی یا به قول خودش «سوسیال دموکراتیک» در کارگران وجود ندارد!!! این آگاهی باید از خارج به آنها برسد!!! یا سوسیالیسم مجموعه ای تئوری فلسفی، تاریخی، اقتصادی نشو و نما یافته توسط نمایندگان دانشور طبقات داراست!! از قعر همین نگرش ارتجاعی سرمایه محور، نگرش پوچ انگاری کارگران بیرون می آید. نگرشی که کل ظرفیت و موجودیت توده وسیع کارگر را در گوش به فرمان بودن، مقلد بودن و ایفای نقش ابزار پرتاب حزب به اریکه قدرت جمع بندی می کند و فراتر از آن موضوعیتی برایش قائل نیست!! این باور که توسط سرمایه پمپاژ و القاء شده است تاریخا کوبنده ترین و مهلک ترین ضربات را بر جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر جهانی وارد کرده است. فاجعه بارتر از این نیست که احزاب لنینی بنیاد کار خود را بر این قرار داده اند که کارگران هیچ چیز نمی فهمند و باید توسط آنان صاحب شعور و آگاهی گردند. کارگران اصلا نمی دانند که استثمار می شوند!! نمی دانند که زیر فشار ستم قرار دارند!! نمی دانند که دولت حامی طبقه سرمایه دار است!!، هیچ کدام اینها را نمی دانند. رسالت و ناجیگری ما است که باید به داد آنها برسد. مائیم که باید آنان را ضد سرمایه داری، ضد ستم و آماده مبارزه با رژیم سازیم. فاجعه بسیار سهمگین تر اینکه کل فعالین کارگری آویزان به احزاب نیز در نقش کاسه بسیار داغ تر از آش، عین همین اوراد و اذکار را مثل نقل و نبات تحویل همزنجیران خویش داده و می دهند!!! آنها هم صدر و ذیل رسالت خود را این می دانند که خود هیچ انگاری و خود پوچ انگاری را غذای توده کارگر سازند، خود را نه به اعتبار هستی طبقاتی خویش بلکه فقط با رجوع به موقعیت و تشخص حزبی، فیلسوف، آگاه، ضد سرمایه قلمداد نمایند و کارشان این گردد که کارگران را مرکب راهوار سوارکاران حزبی بنمایند!!!.

در اینکه توده کارگر ابتدا به ساکن و خودجوش قادر به کالبدشکافی واقعی مارکسی سرمایه نیست. اینکه کارگران به طور خودانگیخته اهل آناتومی مفصلبندی درون جوش میان سرمایه و قانون و مدنیت و حقوق و دولت و سایر نهادها یا اشکال نظم سرمایه داری نیستند، جای هیچ بحثی نیست. بسیار مهم تر از اینها، تردیدی وجود ندارد که توده های کارگر در سراسر دنیا در سطحی بسیار وسیع غوطه ور باتلاق توهم به این یا آن اپوزیسون، جماعت یا مافیای بورژوازی هستند، در دو قاره اروپا و امریکا به یمن میدان داری اتحادیه های کارگری و سوسیال دموکراسی، اکثریت غالب طبقه کارگر آخرین بارقه های سرمایه ستیزی و تضاد خود با بردگی مزدی را از وجود خویش جراحی کرده و موجودیت طبقاتی خود را زیر ژرفترین لایه های رسوبی نظم سرمایه مدفون نموده اند. کارگر ترک به اردوغان، ایرانی به خاتمی، چینی به سکانداران یکی از درنده ترین قطب های قدرت سرمایه داری، روسی به پوتین، امریکای لاتینی به مورالس و وراث چاوز دخیل می بندد. همه اینها اظهرمن الشمس است، اما تاریخ بسیار صریح و به کرات نشان داده است که همین توده کارگر با همان خودپوئی خاص طبقاتی، جهتگیری های کاملا رادیکال، سرمایه ستیز و متضاد با این رویکردهای فاجعه بار اتخاذ نموده است. کارگران بارها به اثبات رسانده اند که مسائل مبارزه طبقاتی را از بالانشینان حزبی خیلی بهتر می فهمند. به این دلیل روشن که هستی طبقاتی و اجتماعیشان پشتوانه خروش این فهمیدن ها است. صد سال پیش وقتی تمامی جار و جنجال سوسیال دموکراسی ایرانی یا حتی «کمونیست» نمایان حزب مدار در انگلیسی ستیزی خلاصه می شد، این کارگر شیلات شمال ایران بود که فریاد می کشید: « هیچ ریال حاصل کار خود را به سرمایه دار نمی دهیم». در سال ۱۳۳۱ نیز زمانی که «حزب توده» هر روز چندین بار و از درون دهها نشریه حزبی با نعره های بسیار بلند «شاه باید سلطنت کند»، سوگند وفاداری به رژیم شاهنشاهی سرمایه داری یاد می کرد، کارگر نساجی اصفهان بود که در ساحل شمالی زاینده رود، شعار ضد سرمایه داری بر لب، مجسمه شاه سرمایه را از بام بر خاک می انداخت و با قهر در هم می کوبید. در اروپا توده های کارگر بودند که شبح نیرومند و پرشکوه کمونیسم را بر فراز سر سرمایه داری به گشت و گذار در آوردند. کار سران سوسیال دموکراسی پائین کشیدن این شبح و تسلیم دست بسته آن به بورژوازی شد. مارکس قطعا نه از دومی ها که گوشت و پوست و درد و هستی اجتماعی اولی ها را داشت.

در پاسخ اینکه چگونه باید یا می توان کارگران را متقاعد کرد که در شرایط روز ایران استقرار جامعه ای بدون کار مزدی و مالامال از رفاه و آزادی و بی نیازی مقدور است، راستش اساسی ترین کار پالایش وسیع جنبش کارگری از همان هیچ انگاری ها و پوچ انگاری های بسیار فاجعه باری است که سرمایه، احزاب رسمی و راست بورژوازی، سوسیال دموکراسی، اتحادیه های منحط کارگری و احزاب و سازمان ها و محافل لنینی در ژرفنای وجود توده های کارگر کشت کرده اند. اما همین امر به نوبه خود – و این البته بسیار مهم است در گرو داشتن روایتی رادیکال، جنبشی و مارکسی از پویه متقاعد شدن توده کارگر است. قبول کارگران بر خلاف حزب نشینان یا جماعت کارگر آویزان به بالائی ها، ایدئولوژیک و حزبی نیست. آنها از طریق استدلال های مکتبی و مرامی به نفی و اثبات نمی رسند، به این دلیل واضح که این گونه رد و قبول ها هیچ کجای کوه مشکلات آنها را خراش نمی اندازد. آنها در پروسه کارزار جاری با سرمایه داری است و در ژرفنای رخدادهای روز این کارزار است که تحلیل ها، راه حلها، نظرات و چاره گری ها را به آزمون می ایستند و نفی یا اثبات می کنند. در همین راستا طولانی ترین راهها را با رادیکال ترین جهتگیریها در کوتاه ترین مدت می پیمایند. عکس ماجرا در مورد رفرمیست ها، احزاب و عناصر کارگری آویزان به آنها مصداق دارد. اینها اهل رویکردهای رادیکال و کارزار ریشه ای ضد سرمایه داری نیستند، تشنگان تسخیر قدرت سیاسی و جا به سازی شکلی از نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نظام بردگی مزدی با شکل دیگرند. برای این کار به شستشوی مغزی توده کارگر محتاجند تا آنها را ارتش سر به زیر دستورات خود سازند. ساز و کار شستشوی مغزی و مسخ سازی هم، استدلال های مکتبی، احادیث منقول از انبیا و رسولان حزبی و نوع این ها است. به حوادثی که همین چند هفته و چند روز اخیر در خوزستان و هفت تپه رخ داد نظر اندازیم. بسیار گویا است. درست یک قرن است است که طیف محافل چپ لنینی ایران در مورد شورا صحبت می کنند، شورا باید زیر فرمان حزب باشد!! سمت لوله تفنگ شورا را حتما باید حزب تعیین کند!!، شورا فقط در شرایط اعتلای انقلابی مجاز است!!. شورا اگر از دستور حزب سر پیچد باید منحل گردد!! ساختار تشکیلاتی شورا از کجا شروع و به کجا ختم می شود!!. فرق شورا با سندیکا چیست؟ و لیست طولانی این موضوعات که بازگوئی آنها ملال انگیز است. چپ، یک قرن تمام این مباحث را جنجال کرده است. در فضیلت شورا کتابها نوشته است، میان نویسندگان کتب جنگ و ستیزها رخ داده است. هر کدام آنها خیل کثیری طرفدار و لشکر جراری مخالف پیدا نموده اند. حزب ها، سازمان ها، دانشگاهها، انستیتوها میدان وقوع این مناقشات شده است. حول اختلاف نظرها صف بندی ها صورت گرفته است. فیلسوف نمائی ها راه افتاده است. رجعت به کانت و هیوم و لایب نیتس و هگل و بررسی اختلاف مارکس با آنها دستور کار شده است. در دل این این بازخوانی ها و رجعت ها موج افول و عروج شخصیت ها راه افتاده است. انشعاب ها به وقوع پیوسته است. وحدت ها جامه عمل پوشیده و چند صباح بعد به جنگ انجامیده است. محور کل این نظریه پردازی ها، فلسفه آفرینی ها، سیاست گذاری ها، وحدت ها و انشعابات و غائله ها و غوغاها نیز این بوده است که توده های کارگر این کنند یا آن کنند، مقلد این یا آن مرجع گردند، منجیان را چگونه انتخاب نمایند و دنبال کدام راه افتند!!!

حال برای لحظه ای کارنامه چپ را از جلو چشم دور کنیم و نگاه خود را به سمت «هفت تپه» سه هفته پیش برگردانیم. کارگران نیشکر خسته و سرخورده از تشکیل اجتماع و اعتصاب محصور در چهاردیواری کارخانه، مأیوس از رجوع به این و آن نهاد دولتی سرمایه، فرسوده از شنیدن وعده و وعیدهای دروغ وحوش سرمایه دار، مسموم و هلاک و عاصی از نسخه پیچی های سترون استیصال زای سندیکا، به دور هم جمع می گردند. سخن از شورا و تصرف شورائی کارخانه به میان می آرند. از توانائی بالفعل خود برای برنامه ریزی کار و تولید و اداره امور شرکت می گویند. قدرت خود را نظر می اندازند و بر ضرورت به کارگیری آن اصرار می ورزند. اعلام می کنند که راه تداوم پیکار را شورائی خواهند پیمود. می گویند که در پیشبرد مبارزه جاری باید کل آحاد به طور فعال شرکت جویند، تمامی کارگران دخالتگر باشند، همه نظر دهند و جمعی و شورائی تصمیم بگیرند، متحد، همراه و همرزم تصمیمات شورائی محصول دخالت فعال و نافذ همه آحاد را جنبش سازند. هیچ فرد، کمیته، نهاد و نیروئی بالای سر کارگران نخواهد بود و برای آنان تصمیم نخواهد گرفت. در پی این حرفها عملا نطفه شورا منعقد می گردد. شورای جنینی راه می افتد، از حصار هفت تپه خارج می گردد تا قدرتی وسیع تر از قدرت محصور در محل کار شود. کل کارگران شوش را به حمایت می خواند و با خود همصدا و همراه و همگام می نماید، راه تشکیل صف پیکار و نمایش قدرت طبقاتی را پیش می گیرد. برای کارگران مبارز فولاد خوزستان پیام می فرستد، درد و رنج مشترک و مبرمیت مبارزه واحد علیه دشمن سرمایه دار و دولتش را یادآور می گردد. با کارزار پولادسازان ابراز همبستگی می کند و پاسخ مساعد چهارهزار کارگر فولاد و خیل کثیرتر همزنجیران اهوازی را پشتوانه پیشبرد پیکار خویش می سازد. شورای جنینی و ضعیف کارگران هفت تپه در همان گامهای نخست تمامی این کارها را انجام می دهد. همرزمی کارگران و کارگرزادگان دهها مرکز کار و تولید را جلب می نماید. اینکه فرجام کار شورا چه شود هیچ معلوم نیست. ممکن است رشد کند، شاخ و برگ کشد، هسته برپائی یک جنبش شورایی نیرومند سرمایه ستیز شود و ممکن است در همان نطفه خفه گردد و از انجام هر کاری باز ماند. این به جنبش کارگری ایران و توان موجود کارگران تشکیل دهنده شورا بستگی دارد. نکته محوری در پیش کشیدن همه بحثها پرداختن به نکته بسیار مهم منعکس در سؤال یا همان مسأله متقاعد ساختن کارگران است. خواستم با تأکید بگویم که مشکل روز جنبش کارگری دنیا و ایران فاصله گیری نجومی و فاجعه بار توده کارگر از درک واقعی قدرت عظیم تاریخساز طبقاتی خود است. هیچ انگاری و پوچ پنداری خویش و چشم دوختن چندش بار انفعال آمیز به معجزه گری نیروهای ناجی در چهار دیواری بقای نظام بردگی مزدی است. این انفصال رعب انگیز است که باید پالایش گردد و در هر کجا که چنین شود و به میزانی که این پالایش رخ دهد شاهد جهتگیری ها و خیزهای نوین خواهیم بود. چیزی که در هفت تپه پرتوی از آن تما شد. احساس زبونی و استیصال و خود هیچ انگاری در میان کارگران بیداد می کند. به اطراف خود نگاه کنیم، هر کجا چشم اندازیم و به گفت و شنودها گوش دهیم فقط کثیف ترین، متعفن ترین و نفرت انگیزترین جملات را می شنویم. همه از « نبود آلترناتیو»، «فقدان رهبری»، «غیبت سرکردگی» و این نوع مزخرفات می گویند. کارگری که چنین پندارد هیچ دلیلی برای به صف نمودن و سازمان دادن شورائی قدرت پیکار طبقاتی خویش نمی بیند، در بهترین حالت زیر فشار فلاکت ها با هزاران ترس و لرز در فضای تنگ و تاریک محل کار اعتصاب می کند. منتظر ظهور ناجیان می ماند، به قانون سرمایه و نهادهای دولتی سرمایه داری می آویزد و در پیچ و خم کل این کارها فقط قدرت طبقاتی خود را می فرساید، مدفون می سازد و جنبش خویش را زبون تر و مستأصل تر می گرداند. این بلیه است که باید چالش گردد و این کار فقط در ژرفنای رخدادهای روز درون پویه زندگی و کار و استثمار توده های کارگر است که می تواند جامه عمل پوشد. در اینجا است که کل کارگران حضور دارند و می توانند پهنه پیکار را میدان اندیشیدن، آگاه شدن، آناتومی پروسه ارزش افزائی سرمایه، ارتقاء حاصل این آناتومی به آگاهی، شناخت از کوه عظیم محصول کار، نگاه به چشم انداز برنامه ریزی کار و تولید توسط خویش، درک نیازهای انجام این کار، دست به دست هم دادن، شورائی و ضد سرمایه داری متشکل شدن، جنگیدن علیه سرمایه و احساس یقین به امکان پدیری استقرار جامعه شورائی فارغ از کار مزدی و دولت و طبقات سازند.

ناصر پایدار

نوامبر ۲۰۱۸